من و تهیونگ آرزوی بزرگ (۲)

آنچه گذشت از زبان سلنا تولد تهیونگ خوب بزنیم بریم راستی تو این فصل بی تی اس هم میاد

وای بدبخت شدم فردا تولد تهیونگه و من هیچ کادویی نخریدم به سورا گفتم باهام بیاد یک هودی سیاه و یک کیک کاکائو و برف شادی و بادکنک و عکسشو زدم تو قاب و یک گل میا گفت سلن چقدر خرید کردی

فردا صبح مسواکمو زدم مو هامو خرگوشی بستم و با ماشین رفتم اونم بالباس👗👠 رفتم زودتر از وی باد کنک و برف شادی را گذاشتم کیک هم روی میز هدیه کنار کیک وو عکس و گل هم روی میز که وی بای یک کت شلوار اومد

من بی اختیار رفتم تو بغلش و گفتم تولدت مبارک از زبان نویسنده: سلنا بیا از تو بغلش بیروون مگه فیلم هندیه 😂 یکهو خودمو جمع جور کردم و سرخ شدم مثل این🍅 به وی گفتم ببخشید گفت اشکالی نداره و تولدو جشن گرفتیم 🎂 بعد وی گفت تولد تو کیه گفتم گذشته بعد گوشیم زنگ خورد و جواب دادم

میا بود گفت بدبخت شدیم خونه آتیش گرفت گفتم مسخره گفت پدرسگ میگم آتیش گرفت خودتو برسون گفتم الانمیام (مثل مامان پریسا پوربلک بود جملش پدرسگ 😂 و رفتیم وسایلا را بعضی هاش آورده بودن ولی بعضی هاش نبود من گریم گرفت 😭تهیونگ بغلم کرد و گفت اشکالی نداره میتونی پیش ما زندگی کنی

بعد گفتم ولی بعد گفت ولی نداره از میا پرسیدم چرا خونه سوخت گفت گاز روشن مونند بعد سوار ماشین وی شدیم و رفتیم

و رفتیم

پارت ۲

خوب پارت بعد بزارم یانع

بعد تهیونگ و جیمین کیو بزارم