ناظر عزیز لطفا بگذارش روی صفحه اصلی ؛)
پسرک در کنجی از رویاهای دیرینش شناور بود... لبخند میزد ، لبخندی از جنس یک بی گناه، از جنس نیاز به بالا رفتن و ازادی، برای فرار از حادثه اطرافش، فقط به اسمان میکرد، ستاره ها ازش دور بودند..تنها او بود که فقط با چشمهای باز به بالایش چشم دوخته بود، به سیاهی شب و الماس های طلایی چشمک زنش، اما... اما حیف که نمیتوانست ان تیله های ستاره ای اش را به مادر خفته بر زمینش، قرض بدهد، مادرش کنارش بود، اما روحش درون ان ستارگان بهش لبخند میزد ... با صدای قدمی که به سوی او بر داشته میشد ، نگاه لرزانش را به طرفی دیگر داد، چیزی نمانده بود که سرنوشت اوهم به خانواده اش گرفتار شود، میدانست، قبول داشت.. که باید میرفت و دیگر دست از پرسه زدن و بازی های بچگانه اش، خنده های از ته قلبش به شیرینی عسلش ، احساساتش، خاطرات اندوهبار ،یا لبریز از خنده هایی که اوای حیات خانواده اش بودند ، روحش، و حتی جسمش را ترک میکرد...و تبدیل میشد به امثال جسم های خفته اش که در اطرافش حلقه زده بود، و رز های قرمز انها، که در اطرافشان بر زمین سرد ، یخ بسته بود. دیگر وقت رفتن پسرک بود، منتظر ماند... او نزدیک تر شد، لبخندی از جنس خداحافظی که چشمهای قرمزش بیشتر بدرقه اش میکردند به پسرک زد... _مطمئنی تصمیم به رفتنی بچه جون؟...
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
آره عزیزم ادامه بده ☺️
خعلییییی خفننننننععععع عرررررررر😃😃😃💖💖💖
😉👍🏻❤
ادامهبده
حتما❄
خیلی قشنگن ادامه بده😍
ممنونم❤🌬
عر عکس دختره سولاره مامامو عه 😻🍀
اری🫂😍
خیلی خوشگله عاشقشم😭
بقیشو میقاممو
مرسیی💕
چشم حتما😍😍😂
احساس خوبی به این داستانه دارم فقط توروخدا مثل نهال دق مون نده زود به زود بزار
حتما میگذارمش ولی بخاطر درس ها ممکنه طول بکشه
مرسی عزیزم که برامون وقت میزاری
❤
عالی عالی عالی عالی عالی عالیییییی عاشقش شدم🥺😍👌🏻
وای شروعش فوق العاده بود👏🏻😉
چالش: معلومه که باید ادامه بدیییی
مرسییی😍😍💕🫂
حتما🌚✋🏻