
سلام دوستان من اومدم با پارت ۱۱از داستان میراکلس البته به زبان خودم و باید بگم که درسام شروع شده و من داستان و کوتاه می نویسم ولی زود می نویسم ببخشید ولی خیلی سرم شلوغه
از زبان مرینت: ادرین اومد دنبالم و رفتیم رستوران و ادرین گفت مرینت عشقم چی میخوری گفتم هرچی که تو بخوری منم میخورم ادرین گفت پس من غذای مخصوص رو میخوام منم گفتم باشه و بعد غذا ادرین گفت مرینت میای برقصیم گفتم اخه ادرین گفت اخه نداره دیگه خواهش میکنم گفتم باشه رقصیدیم ولی من داشتم از خجالت آب میشدم بعد ادرین گفت مممریننت من میخوام از تو یعنی از تو میخوام چیزه گفتم چیه ادرین کارم داری گفت نه نه ببخشید کاری نداشتم گفتم
باشه. ادرین من خسته شدم میشه بریم خونه گفت باشه عشقم هرچی تو بگی گفتم ممنون و بعد ادرین منو رسوند خونه و گفتم خداحافظ ادرین گفت خداحافظ و رفتم خونه مامان بابام گفتن خوش گذشت گفتم اره خیلی بعد رفتم تو اتاق و خوابیدم از زبان ادرین : رفتم خونه بابام گفت چی شد گفتم هیچی یعنی نتونستم بگم مامانم گفت اشکال نداره دفعه بعد همه باهم میریم رستوران و اون موقع
از مرینت خ.و.ا.س.ت.گ.ا.ر.ی. کن گفتم باشه و رفتم تو اتاق و خوابیدم صبح از زبان مرینت: بیدار شدم رفتم پایین دیدم مریک و ماریسا هم از اتاق جدیدی که بابا واسشون ساخته اومدن بیرون به هم سلام کردیم و رفتیم مدرسه ادرین اومد جلوی من و منو ب.و.س.ی.د. گفتم ممنون ادرین بعد باهم رفتیم سر کلاس زنگ تفریح رفتم پیش
الیا و الیا گفت سلام مرینت حالت خوبه از زمانی که حالت خوب شده دیگه پیش من نیومدی ها گفتم اره یعنی نه یعنی اره ببخشید و بهش گفتم دیشب ادرین اومد دنبالم و باهم رفتیم رستوران گفت واقعا چه خوب گفتم اره ولی من میخواستم بهش بگم که با من ا.ز.د.و.ا.ج. میکنه یا نه گفت
الیا گفت خواب چی شد گفتم هیچی یعنی نتونستم بگم گفت اشکال نداره مرینت اینو بسپار به منو نینو گفتم ای بابا الیا من دیگه میتونم به ادرین بگم البته امیدوارم الیا گفت خود دانید گفتم بیا بریم سر کلاس زنگ خورد گفت باشه و رفتیم سر کلاس و بعد مدرسه به الیا گفتم کاری نداری الیا من میرم گفت وایسا میخواستم بهت یک چیزی بگم ولی گفتم چی میخوای بگی گفت من من میخوام بهت بگم که گفتم بگو دیگه گفت نمی تونم باشه من میخوام بهت بگم که یعنی من میخوام بهت بگم که
مرینت تو تقریبا ۱ الی ۲ دقیقه مورد ایسگا گیری بنده شدی گفتم ای الیا شیطون بعد گفتم من دیگه رفتم خداحافظ گفت باشه خداحافظ بعد ادرین اومد گفت مرینت دیشب خیلی خوش گذشت نه ؟ گفتم اره خیلی گفت باشه پس من میرم میخوای برسونیمت گفتم نه بابا خونمون همین جاست ببین گفت باشه پس خداحافظ گفتم خداحافظ و بعد رفتم خونه و مامان بابام گفتن سلام مرینت حالت خوبه گفتم سلام آره ممنون و رفتم تو اتاق و مشقامو نوشتم الیا زنگ زد و گفت
سلام مرینت حالت خوبه گفتم سلام آره ممنون گفت دیگه امروز باید بیای خونه گفتم ولی گفت ولی نداره باید تو مریک و ماریسا بیایید خونه ما گفتم باشه گفت منتظرت هستم بعد به مریک و ماریسا گفتم اونا هم گفتن باشه و بعد رفتیم خونه الیا دیدیم که
نینو هم هست و گفتن بیایید تو گفتیم باشه و رفتیم گفتن بیایید یکم بازی رایانه ای کنیم گفتیم باشه بعد ۲ ساعت ۱۲ دست بازی کردیم و مریک ۶ دست برد من ۴ ماریسا ۰ الیا ۱ نینو ۱ الیا و نینو گفتن عجب بازی کنی هستی مریک و مرینت گفتیم آره ولی من گفتم مریک بهتره و بعد زدیم زیر خنده بعد الیا و نینو گفتن ما میخواییم یک چیز مهم رو واقعا به شما بگیم گفتم باشه ولی ایسگا نباشه گفتن نه نیست و گفتن ما میخواییم گفتیم ای بابا زود باشید بگید دیگه گفتن باشه بعد گفتن ما میخواییم باهم
دوستان ممنون خواندی لطفا نظر بدید و ببخشید که کوتاه می نویسم چون دیگه وقت هم کمه باز هم ببخشید
ببخشید لطفا و خدانگهدار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
همه ی تست ها تا 12 به بالا نظر نمیخورد این توی 8 ساعت 4 تا نظر خورد خوشحال بودم اومدم بگم اولین نظر ولی در کل عالی بود بعدی را بزار
عاااااالیییییی
سلام
عالی بود❤️❤️❤️
پارت بعدی رو زود بذار
اگه خواستی به تست های منم سر بزن