سلام دوستان 🖐🙋امیدوارم از پارت1 خوشتون بیاد😍😍اگه داستانم زیبا بود لطفا کامنت بگذارید و بگید که پارت2 رو بگذارم یا نه🤗🤗😜😜خوب بریم واسه شروع داستان......
راوی:اسمت دریا هست و وقتی 5سالت بود به خاطر شغل پدر و مادرت به کره رفتید اسم کره ایت پارک جون هوا هست و هفته پیش تولد ۱۸سالگیت رو با دوستات در کافه ای شیک و گرون گرفتین... نکته:(خانوادت یکی از پولدارای کره هستن)
تو:امروز قرار بود که با دوستام برم شهر بازی و خرید 😄😄تیپم از بالا تا پایین😎:موهام رو دو گوشی بستم و یه لباس مشکی تا زانو و شلوارک مشکی کوتاه و کفش اسپرت سفید پوشیدم😇انقدری خوشگل شده بودم که دلم میخواست خودمو محکم بغل کنم تو همین شادی ها و غرق در افکارم بودم که....
دوستم بهم زنگ زد و گفت ما رسیدیم الان یک ساعته منتظریم تا تو بیای😒😲😲😠تو:نهههههه الان حرکت میکنم میام 😱😱😱😨فقط بدون من خرید نریدددددد 😲.... دوستت: که همه خریدهاتوبندازی روی دوش من و خودت راحت بگردیییییی😒😒تو:باشه نه حالا یه بار کمک کردی خریدا رو بیارم هاااا😫😐دوستت:باشه زود خودتو برسون😂😂😅😁تو:گوشیم رو گذاشتم داخل کیفم و سوییچ ماشین رو برداشتم و سریع رفتم سمت ماشین و خواستم سوار شم که.....
دیدم یه صدایی از توی اون کوچه میاد رفتم و صدا رو دنبال کردم یکی داشت میگفت کمکککک آخخخخخ ولم کنید😱😱😨رسیدم به آخرین کوچه اونایی هم که داشتن اون مرده رو میزدن با دیدن من فرار کردن .... دویدم سمت اون مرده داخل ذهنت:امکان نداره اون اون اون وی از بی تی اسه😱😱😱😨😢😬......
کمکش کردم بلد شه و خواستم ببرمش سمت ماشینم تا برسونمش بیمارستان با اینکه می دونستم خبر نگارا اونجا هجوم میارن و کلی هرج و مرج و.... ایجاد میشه______ تو افکار خودم بودم که با صدای بمی که انگار از ته چاه میومد گفت:نه نمی خوام برم بیمارستان خواهش میکنم😢😢منم چاره ای نداشتم و بردمش خونه خودم و ....
بردمش خونه خودم و کمکش کردم روی تخت دراز بکشه)(جراحی وچند سال رو جهشی درس خوندی) سریع رفتم و کیف کمک های اولیه رو آوردم 🤕سرش خونریزی زیادی داشت و خون زیادی از دست داده بود واسه همین بعد از بند اومدن خونریزی سرش رفتم بیمارستان خودم و یه کیسه خون برداشتم و بهش وصل کردم
بعد زنگ زدم به دوستام و بهشون گفتم که نمی تونم بی اممممم😢😢بعد گوشیم رو رو میز کنار تخت خودم گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم خوابیدم .....
ساعت تقریبا ۸شب بود که با صدای زنگ خوردن گوشی از اتاق مهمان....بیدار شدم(اتاق مهمان روبروی اتاقت هست) رفتم توی اتاق تهیونگ هنوز خواب بود رفتم و گوشیش رو برداشتم دیدم نوشته جیمین رد تماس دادم و چون گوشیش رمز نداشت بهش پیام دادم وگفتم امشب نمیتونم بیام اونم گفت باش ....
گوشی رو گذاشتم روی میز که صدای تهیونگ میخکوبم کرد.... 😱😱😳
تهیونگ:ممممن من کجام چرا اینجام گوشی من دست تو چکار میکنه تو کی هستی😠😬🤕🤕🤕🤕😯😯😯😯😯😯😯😯تو:آره باش.... داشتم میرفتم بیرون که یه صدایی اومد صدا رو دنبال کردم و دیدم که چند نفر دارن میزننت جلوتر اومدم و اونا با دیدنم فرار کردن به گفته خودت چون نمی خواستی بری بیمارستان آوردم خونه خودم و گوشیت زنگ خورد نوشته بود جیمین منم بهش داخل واتساپ پیام دادم و گفتم نمیای امشب رو چون خواب بودی تهیونگ:آهههه ببخشید که مزاحمت شدم و باهات تند حرف زدم تو:مشکلی نیست مهم نیست الان حالتون خوبه تهیونگ:آره بهترم فقط سریم یکم درد میکنه تو:بیا این مسکن رو بخور تهیونگ:بله مرسی.... آمممممم....... شما پزشک هستید تو :بله من پزشک هستم🙂 ...... شما باید امشب اینجا استراحت کنیدچون ممکنه تو راه دوباره حالتون بد بشه تهیونگ:اما خب شما تو:مشکلی نیست شما الان اتاق مهمان هستید من میرم اتاق خودم😉 اگه حالتون بد شد حتما بگید 😊😊😊 تهیونگ:چشمام مرسی بابت کمکتون😍 تو:خواهش میکنم😅😅😅
تو:من میرم تا شما استراحت کنید تهیونگ:بله شبتون پر از ته ته باشه آاااااه نه نه منظورم این بود شبتون پر از ستاره باشه😅😅😁تو:آها بله شب شما هم بخیر تهیونگ :ببخشید میشه اسمتون رو بپرسم شما اسمتون رو به من نگفتید تو:اسم من جون هوا هست تهیونگ: چه اسم قشنگی دارید خیلی هم زیبا هستید ::مرسی من من ببببببرررم بخوابم 😍😍😓🙄😴.... صبح وقتی بیدار شدم ..... 😓😓😲
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی
خیلی عالی بود لطفا پارت بعد رو زودتر بزار
ادامه بده لاوی ولی سعی کن بانکات ریز تری بنویسی💜💜💜💜🙂😐