
_:«می دونستم...»همینطور زل زده بود به بیرونو غروب خورشید رو نگاه میکرد رفتم رو بروش نشستم +:«نچ نمیدونستی...چون من ازت خوشم نمیاد..من ع.ا.ش.ق.ت.م!..»یهو بهم نگاه کرد..+:«چ...چیه:|..» _:«از دغ دادنیای آدما خوشت میاد 😐💔..چرا همون موقع که بهت گفتم بهم نگفتی؟...داشتم افسردگی میگرفتم 😐😂»با این حرفش هردومون خندیدیم +:«از دغ دادنیای آدما خوشم نمیاد ولی میخواستم ریکشنت رو ببینم که وقتی بهت میگم ازت خوشم نمیاد که چی میگی چه شکلی میشی که دیدم -_-...زیاد جالب نبود...انگار از قبل انظار این حرفمو داشتی:|..بعدشم اون موقع خودت دیدی از تعجب مونده بودم چی بگم:|..»_:«آخه از آدمای زیادی سر موضوع های مختلف نه شنیدمو فهمیدم که ازم خوش شون نمیاد💔...گفتم شاید تو هم از اونا باشی... وای فقط قیافه ی اون موقع ات 😂..»+:«عه پس محض اطلاع تون بگم که من از اون آدما نیستم 😐من هرچی تو بگی رو میگم باشه:) خانومه خوبیم 😌😆😂.. فقط ناز ریختنم زیاده 😌...گفته باشم 😐»تا اینو گفتم هر دومو غش کردیم از خنده _:«ر..راستی خانم دکتر لباستون چه بهتون میاد:)..»+:«او راست میگی م..مرسی 😃..»پرید بغلم کرد باهم افتادیم روی زمین +:«خیلی دوست داشتم یه روز این لباسو بپوشمو یکی اینو بهم بگه»اشک توی چشمام جمع شد..._:«وای نه کارم درومد ..هر روز باید اینو بهت بگم چقدر خوشگل شدی تو این لباس آره؟😐» بلند شدمو گفتم:«نچ همون یه بار که گفتی بسته...ولی شاید نظرم عوض شه 😌...عه راستی این اتاقه چرا هیچی توش نیست؟..»_:«این اتاقه قبلا اتاق تمرین ما بوده ولی بعد از اینکه طبقه پایین رو درست کردن گفتن بریم اونجا و از اونموقع دیگه هیچی نیاوردن توی این اتاق بزارن منم هر موقع دلم میگیره یا ناراحتم میام اینجا میشینمو از پنجره بیرونو نگاه میکنم یکمی حالم بهتر میشه:)... مخصوصا وقتی غروب آفتاب میرسه..»+:«اووویس..منم خیلی غروب آفتاب رو دوست دارم..یه حس خوبی بهم میده»بعد اومدم بشینم پیشش که یهو گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم دکتره+الو سلام دکتر _بیا ببینم تایم استراحتت تموم شده 😠+چ..چشم بعد قطع کرد.._چیشده؟
+هیچی دکتر بود طبق معمول اعصاب نداشت-_- باید برم دیگه تایم استراحتم تموم شده _عه اوکی موفق باشی:)..+یعنی تو نمیری سر تمرینتون؟ سرشو انداخت پایینو با ناراحتی گفت_دکتر گفته ۱هفته نیاید برقصمو تمرین کنم برای همینم اینجا نشستم..+او آهان..این یه هفته هم سریع میگذره و دوباره میری برای تمرینو رقص..آخ آخ النکه که زنگ بزنه من دیگه برم فعلا بعد سریع رفتم بیرون اتاقو راه افتادم به سمت اتاق دکتر (۲ساعت بعد)..روپوشمو در آوردم تا اومدم از دکتر خداحافظی کنم دیدم رفته:|..هعی..کاشکی یه دکتره مهربون تر بود جاش 😒...از اتاق اومدم بیرون و درو بستم و رفتم سمت در خروجی یهو دیدم یکی داره صدام میکنه برگشتم دیدم تهوینگه قدماشو تند کردو اومد سمتم کنارم وایساد و با نفس نفس گفت_:«داری میری؟»+:«اوهوم کلاسم تموم شده دارم میرم خونم»_:«عه منم دارم میرم خونه ام..میخوای برسونمت؟ »+:«عه مگه تو ماشین داری؟رانندگی بلدی؟»خندش گرفتو گفت:«..تو اصلا چیزی از گروه ما میدونی اصلا چیزی از من میدونی؟😂»+:«یه چیزایی جولیا دختر خالم بهم از شما گفت ولی انقدر تند تعریف میکرد چیزی نفهمیدم فقط اسماتونو یاد گرفتم:|...»_:«عه..خیلی خب بیا حالا تو راه برات از خودمون تعریف میکنم:)..» +:«اوکی»رفتیم بیرون کمپانی یکمی اونور ترش یه ماشین پارک شده بود+:اواووو اینه ماشینت_اوهوم قشنگه؟+خیلی دقیقا رنگ مورد علاقه منه:)_سیاه؟+اوهوم بعد از سیاهم سبز:) _عه منم سبزو دوست دارم^^+خیلی خب حالا در ماشینو بزن سوارشیم بریم سریع دیرم شد:| _اوکی...سوار ماشین شدیم کنار تهوینگ صندلی جلو نشستم.._خب کجا میری؟+همین بیمارستانی که کنار بانکه _عه..چیشده؟حالت بده؟ خندیدمو گفتم:«نه خالم اونجاست امروز مرخص میشه میخوام برم پیشش»_:«او یس»بعد حرکت کردو توراه کلی از خودشو اعضا تعریف کرد...حدود نیم ساعت بعد رسیدیم
+خب دیگه باید برم ممنونم:)خیلی خوش گذشت از ماشین پیاده شدم _کمک نمیخوای؟ +نه ممنون فعلا _باشه فعلا لبخند زدمو در ماشینو بستمو رفتم تو بیمارستان...رفتم سمت اتاقی که خاله توش بود در زدمو درو باز کردم +سلام خاله #سلام عزیزم چطوری؟ (داشت وسایلاشو جمع میکرد جولیا هم پیشش بود) + خوبم ممنون خاله جون شما چطورین؟ #منم خوبم به جولیا نگاه کردمو گفتم:سلام جولیا چطوری؟ _سلام خوبم خاله یه چشم غره ای رفت بهش و بعد رو کرد به من گفت:«ولش کن باهاش حرف نزن» +چرا؟ #هیچی زیاد مهم نیست..بیا خاله جون اگر زحمتی نیست این ساکو بگیر که بریم +چشم...((فردای اون روز))
از زبون ا/ت..از خواب پا شدم وای نه دیرم شده سریع لباسمو پوشیدمو موهامو یه شونه زدمو باز گذاشتمو فرصت صبحونه خوردن نداشتم از خونه رفتم بیرونو رفتم سمت دانشگاه رسیدم دانشگاهو رفتم تو کلاس استاد اومده بود با هزار ببخشیدو دفعه ی آخرم بود رفتم سر جام...مین هو(آروم):«چقدر دیر اومدی..استاد درس جدید داد»+صبح ساعتم زنگ نزد خواب موندم بهم زنگ تفریح میگی؟..یه خنده زیرکانه ای کردو گفت باکمال میل:)...((نیم ساعت بعد))زنگ تفریح خوردو بچه ها رفتن بیرون کلاس فقط منو دو سه نفر موندیم کلاس جولیا هم رفته بود بیرون :/ ((علامت ا/ت+علامت مین هو×)) +خب آماده یاد گرفتنم:)..×اوکی ببین اینجارو درس داد من تو ضیحش رو هم نوشتم بهت میدم که بخونی اما قبلش برات..»سرم گیج میرفت نمی فهمیدم داره چی میگه احتمالا غشم زده بادستم سرمو و با اونیکی دستم دلمو گرفتم +اییی ×عه چیشده +فکنم غشم زده آخه هیچی نخوردم.. از تو کیفش یه کولوچه در آوردم باز کرد داد بهم ×بیا اینو بخور +م..ممنون بعد ازش گرفتمو خورد ×بهتر شدی؟:) +:«آ..آره..»انگار آدمه بدی نیست!... _:«خیالم راحت شد..با دیدن این حالت یاد گذشته خودم افتادم..»یه لبخند از روی ناراحتی زدو سرشو انداخت پایین +مگه تو گذشتت چه اتفاقی برات افتاده؟» _:«بگو چه اتفاقی نیوفتاده...بعد از مرگ مادرم پدرم منو خواهرم رو بزرگ کرد وضع مالی مون اصلا خوب نبود..شبا از گرسنگی مثل الانه تو دلدرد و سرگیجه میگرفتم.. بابام همش کار میکردو روزی یه بار هم به زور می اومد بهمون سر میزد آخه خونه عمه ام بودیم اون هر روز مارو کتک میزد..با اینکه ۸/۹سالمون بیشتر نبود مارو دور از چشم پدرم میفرستاد سر کار....خواهرمو همینطوری از دست دادم 💔...یکی دوسال گذشت بابام یه کار خوب پیدا کردو بلاخره یکمی حالمون خوب شد...منو فرستاد مدرسه هیچکس باهام دوست نمیشد و همیشه تنها بودم...همه انگار از من بدشون میاد آره؟..+ن..نه فقط چون شاگرد جدیدی سختشونه باهات حرف بزنن:)..پس تو هم مثل من زندگیه سختی داشتی..»از گذشتش قلبم شکست تازه فهمیدم یکی ب.د.ب.خت تر از خودمم وجود داره!..بنظر پسر بدی نمی اومد...بهش نزدیک شدمو کنارش نشستمو گفتم:اگر دوست داری من میتونم باهات دوست شم:)...راستش منم تنها ام..کسی ازم خوشش نمیاد باهام زیاد حرف نمیزنن..فکنم میتونیم دوستای خوبی برای هم بشیم بعد دستمو طرفش دراز کردم اونم دست دادو لب خند زدو بعد گفت:«مرسی ا/ت»((بعد از کلاس))از زبون ا/ت بعد از تموم شدن کلاس از مین هو خداحافظی کردمو منتظر شدم که جولیا از کلاس بیاد بیرون که ببینم دلیل ناراحتیش چی بوده بلاخره اومد بیرون رفتم کنارش همینطور که داشتیم از دانشگاه خارج میشدیم گفتم:«سلام جولیا از چی ناراحتی دختر؟..من اصلا خوشم نمیاد که ناراحتیا..نکنه قهری؟😐..چرا؟»جولیا:«نه قهر چرا..از دستتو یکمی دلخورم فقط همین..بیشتر از دست مامانم دلخورم-_-..»ا/ت:«من؟..چیشده مگه چیکارت کردم که ازم دلخوری؟..»جولیا:«همینکه پیش تهوینگ بودی دیگه!!😐..من اصلا خوشم نمیاد با بایس من میپری!!😐..لطفا زیاد باهاش حرف نزنو بهش نزدیک نشو..»از دانشگاه اومدیم بیرون ((ادامه نتیجه))
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مرسییییی الان آرام شدم😄
😂😂😐💔
نههههههههههههه چرااااااااااا شنبه یا یکشنبه نهههههه
زودتر بزاررررررر لطفا من همین الانشم صبر ندارم من آدم صبورییییی نیستممممم😭😭😭😭😭😭😭😢
ولی امتحانت مهمتره امیدوارم امتحاناتو خوب بدی♥️
😐💔😂😂فرزندم آرام باش گذاشمتش پارت ۱۰رو پارت ۱۱هم پس فردا میزارم آرام 😐💓
عالییییییی منتظر پارت بعدی هستم
مرسیییی کیوتی ❤️💜
سلام عاجی خوبی؟؟؟😘
واییییییییی عالیییییییییی
لطفااا زودتر پارت بعدی رو بذار
از بس عالییی بود صبر ندارم ♥️🖤
سلام آجی نه🥺ت چطوری؟
چشم سعیمو میکنم ❤️ یکشنبه یا شنبع میزارمش 💜❤️
مرسی عسلم ❤️
عالییییییییی
پارت بعد
مرسی کیوتی 💓🌟
شنبه/یکشنبه میزارمش:)
عالیییییی بود من اولش فکر کردم مین هو دختره😐💔
مرسی عسلم ❤️🌟
#کمبود اسم 😂
😅😅😅😅 میزاشتی جانگ جانگ می
یا ابالفضل 😐اینجوری که خیلی سخت میشد خوندش 😂
خوب مین کیون سوک اسم کاملش بعد مینویسیش کیون
اووو یسس این خوبه اسمشو عوض میکنم همین میزارم 😃
یسسسسسسسس😁😁😁😁
😂😂😂