سلام دوباره ... برو که رفتیم
- اری ؟ اری! حالت خوبه؟؟ چی شد یهو !؟ چشمام رو باز کردم روی تخت بودم و مکس بالای سرم بود . وقتی دید چشمم رو باز کردم اروم شد و گفت : واای بیدار شد .... اری چی شده بود؟ حالت بد شد؟ چرا افتاده بودی رو زمین؟؟ سرم رو تکون دادم و گفتم : نمیدونم ... یهو حالم بد شد رفتم بیرون بعد هم بیهوش شدم ... ولی ... مکس نذاشت حرفم تموم شه و بقلم کرد و گفت : همین که خوبی جای شکر داره ! از بقلش اومدم بیرون و گفتم : خب دیگه الان حالم خوبه ... میشه برم پیش گابریل؟ مکس خندید و گفت : شیطون ! به من نگفتی چی شد انقدر نزدیک شدینا !!! خندیدم و گفتم بعدا تعریف میکنم *^*
در زدم و وارد شدم . گابریل تا من اومدم با عصبانیت گفت : چرا بازم رفتی مهمونی سلن؟! مگه نمیدونی بیشتر مهمونیاش با خون اشاماست ؟؟ چندبار یه اشتباه رو تکرار میکنی؟ میدونی چقدر همه نگران شدن؟ -_- تعجب کردم و گفتم : گابریل ... چیزه .... گابریل منتظر موند تا حرفم رو بزنم ... ادامه دادم : چیزه دیروز معلم ازم درخواست کرد تا کافی شاپ رو نشونش بدم... بعد یه پسری امد و شوکه به معلممون نگاه کرد و با ترس دوید و رفت ... اون پسر رو توی مهمونی هم دیدم ... خون اشامه دیگه؟ خب تو میدونی از چی ترسیده؟؟ گابریل اخم کرد و گفت : هوم ... نمیدونم روش فکر میکنم ... ممنون که گفتی
همان روز شب ... : گابریل و من مثه همیشه در بقل هم :|~ توی خونش بودم و خوابیده بودیم. گابریل از اون موقع روم حسابی حساس شده بود :| حتی نمیخواست پامو تکون بدم. بالاخره منم توی بقل گابریل خوابم برد ...
چشمام رو مالوندم ... بلند شدم ... صبح شده بود ....رفتم توی اشپز خونه که یهو !!!!!
کسی توی آشپز خونه نبود !!!!!!!! یهو عین خواب توی ذهنم یه صحنه امد ... یه دختر بود که داشت یه پسر رو دنبال میکرد لباس دختر لباس شکارچی ای بود ... خواستم ادامش رو ببینم که یهو !!!!!
از خواب پریدم !! هنوز نصفه شب بود .... رفتم جلوی اینه ... یهو !!!
چوب مخصوص کشتن خون اشاما ! دوباره !!!!!! نمیتونستم خودم رو کنترل کنم انگار یکی منو کنترل میکرد ... طوری هم بود که اصلا نمیفهمیدم کسی منو کنترل میکنه خیلی عادی کارمو میکردم بدون اینکه بفهمم ....
به سمت گابریل رفتم ... نمیتونستم کنترل کنم .... چوب رو بلند کردم ... و ...
تموم شد XD * حرص دادن خواننده ها XD
نظر یادتون نره و خا زود زود میذارم سعیمو مینمایم :)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کی بعدی رو می زاری😐
منکه اصلا یادم رفته داستانش درمورد چی بوده و دیگه برام مهم نیست بنویستش یا ننویستش چون داستاگش خیلی چرت شده😑😑😑
بزار دیگه مثلا قرار بو زود زور بزاری
کم کم دارم نگران می شم
نکنه اتفاقی برات افتاده؟
اهم اهم
اصلا ما رو یادت میاد؟
داستان رو چی؟
اونو یادت می یاد؟
یادت می یاد داشتی یک داستان می نوشتی و الان ما ۳ هفته هست که منتظریم؟😐
من دیگه فسیل شدم از بس منتظر موندم😐☠☠
برای شادی روح من ، صلوات بفرستید 😂😂
اومدم تا بکشمت🔪🔪🔪
دق کردم از بس به تستچی سر زدم😐
چرا جای حساس کات کردی سکتم دادی بعدی رو زود تر بزار
وااایییییییی دارم میذارممم
سه بار تا سوال 6 رفتم یادم رفتتتتتتتتتتت
خیلیییییی بدی
داری منو دق میدی
خیلیییی دیر به دیر میزاری آدم اصن یادش میرع
من مجبورم برم از اول بخونم
ولی درکت میکنم
ممنون بابت داستان زیبات:)
بعدییییی🔪🔪🔪