
رمان #قربانی.عشق گفتم تو اتاق میمونیم تو چشاش زل زدم و گفتم دلم برای دریا تنگ شده بود گفت دریا ؟؟؟؟؟؟؟؟ لبخند زدم و گفتم چشم هات رو میگم سرخ شد و سرش رو انداخت پایین ولی هنوز ناراحت بود میتونستم از چشاش بخونم از زبان مرینت باورم نمیشد کت من رو به خون اشام تبدیل کرده خیلی ناراحت بودم هنوز تو شک بودم که گفت مرینت این جوری نکن با این نگاهات من رو عذاب میدی من مجبور شدم ۵ روز بود که بیهوش بودی و دکتر ها میگفتن زنده نمیمونی نتونستم خودم رو کنترل کنم گفتم مرینت من بدون تو میمیرم من بدون تو نمیتونم لطفا این جوری نکن بهم نگاه کرد و بقلم کرد و گفت اشکال نداره خوشحال شدم تو هوا چرخوندمش و گفتم ولی خودمونیما عجب خون خوشمزه ای داری روش کرد اون ور و گفت پیشی پروووووووو خندیدم و گفتم دلم برای فش دادنات تنگ شده بود دوست دخترم اومد چیزی بگه که در اتاق زده شد گفتم کیه گفت منم مادر مرینت به مرینت نگاه کردم و گفتم مرینت تو اتاق نیست مادرش خندید و گفت خیل خب فهمیدم میخوای باهاش تنها باشی ولی تو یه جشن دعوت شدیم جشن ملکه الف ها تو هم دعوتی کت نوار تا اومدم حرف بزنم مرینت گفت مرسی مامان حتما میاد گفتم از کجا میدونی میام شاید نیام اومد دستش رو دور گردنم حلقه کرد و گفت دلت میاد حرفه من رو زمین بندازی تو چشاش زل زدم و گفتم هومممممممم که اینطور اومدم ببوسمش که دستش رو کرد تو جیبم و کلید رو در اورد ادامه دارد...
از زبان مرینت کلید رو در اوردم و گفتم بله این جوریه خندیدم و رفتم بیرون از اتاق همون جوری مات و مبهوت به رفتنم نگاه میکرد منم گزاشتمش تو خماری🤣 رسیدم به پله ها میخواستم برم پایین که سرم گیج رفت و معدم تیر کشید نمیدونم چم شده داشتم میوفتادم که یکی منو سریع گرفت و بغلم کرد اروم از بقلش اومدم بیرون دیدم دیگوعه صورتم رو با دستاش گرفت و گفت خدایا شکر که خوبی مرینت دلم برات خیلی تنگ شده بود برای این که نازم رو بکشه رو مو کردم اون ور و گفتم اره جون حودت حتی پیشم هم نیومدی منو سفت بقل کرد و گفت اگه کت نوار امون میداد میومدم زمانی که بیهوش شدی من میرفتم دنبال دکتر و کت نوار نمیزاشت هیچکس نزدیکت شه بقلش کردم و گفتم مرسی داداشی لبخند رو لبش اومد و منو چرخوند و گفت خب بگو ببینم گفتم چی بگم گفت بگو ببینم برای جشن ملکه الف ها چی میپوشی گفتم ای وای چی بپوشم بدو بدو رفتم در اتاق اناهیتا در. زدم که پرید بقلم و کلی منو به خودش فشار داد گفتم اناهیتا کمک چی بپوشم خندید و گفت من نمیدونم ولی مدل الف ها اینه پسر هاشون سبز میپوشن دختر هاشون صورتی و یه رقص سنتی برای پرنس ها و پرنسس ها هست که تو رقص پسر ها به دهنشون گل میگیرن و با دختر ها میرقصن گفتم ممنون یه کاری کردی که اصلا نیام خندید و گفت من بدون تو جایی نمیرم گفتم باشه ولی بگو چی بپوشم خندید و گفت مرینت من. یه چند تا لباس بهت میدم بپوش ببین کدوم تو تنت قشنگه البته باید بری پایین و همشون بهت نظر بدن گفتم یعنی کیا گفت مامانت کت من و دیگو گفتم باشه همشون پایین جمع بودن و منتظر من بودن اولین لباس اولین لباس : مامانم گفت نه این خوب نیست زیادی زرده الف های لباس های زرد رو دوست ندارن رفتم عوض کردم دومین لباس: دیگو گفت نه خالش زیاده رفتم عوض کردم سومین لباس : کت نه خیرم شما ها تصمیم گرفتین عشق منو تو جشن بدزدن مرینتم تو رو خدا برو عوض کن اناهیتا اومد بگه که لباس بعدی چیه که گفتم اناهیتا میشه خودم انتخاب کنم گفت چرا که نه گلم بیا ببین کدوم رو میخوای یه لباسی چشم رو گرفت هم صورتی بود هم ساده همون که میخواستم گفتم من انتخاب کردم فردا میپوشم گفت نمیخوای به بقیه نشون بدی ؟ یه نگاه شیطنت امیز کردم وگفتم نه میخوام زمانی که منو دید گشت به دهن بمونن گفت باشه ادامه دارد....
از زبان مرینت حاضر شدم و رفتم پایین دیدم کت یه پاپیون سبز زده که بهش یه منگوله طلایی بهش اویزونه و بقیه کت و شلوارش مشکیه گوش هاش رو هم برداشته به اناهیتا نگاه کردم یه لباس صورتی دخترونه پوشیده بود رفتیم جشن تو جشن مادمازل تا اومد دستم رو ببوسه کت اومد و گفت اهم جا میخواستیم جا نشین نخواستیم پسره رفت به کت نگاه کردم و گفت بهت گفتم زیاد خوشگل نکن گوش ندادی با عشوه گفتم من همیشه خوشگلم همون جوری داشت بهم نگاه میکرد که رقص سنتی شروع شد پسر همشون یا به من چشمک میزدن یا با دهن های باز بهم نگاه میکردن خو منم به این وضعیت عادت کرده بودم (اعتماد به سقفت برج ایل رو کج کرد 🤣🤣) سینی گل دست خدمتکار ها بود و میون پسر ها پخش میشد که کت بهم گفت خب قطعا اگه کسی بیاد و بهت پیشنهاد رقص بده با کاتاکالیزم که هیچی تجزیش میکنم یه گل رز قرمز تو دهنش گذاشت و دست من و گرفت و برد وسط وای خدا مرحله بعدی کت باید با لب هاش گل رو بزاره رو لبم ادامه رمان گل رو گذاشت رو لبم و منو چرخوند رقص تموم شد رفتیم نشستیم ولی الف ها همچنان در حال رقص یعنی خسته نشدن من گفتم میشه بری خونه تو رو خدا اینقدر خسته بودم گفتم خستههههههههه م ش رو حال نداشتم بگم کت خندید و گفت بیا بری مرینت بیا ادامه دارد....
لایک فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییییییی 😍😍😍😍😍😍
عاالی فقط تروخدا بعدی رو زود بزار و بگو دلیل از حال رفتن و معده درد کرسنت از چیه
گذاشتم
هورااا
عالی
عالی بود
کتی مون غیرتی بود بیشتر غیرت شد
😖😂😂😂😂اره 😆
بیشتر هم میشع
خدا به خیر کنه