
سلام دوستان این اولین تست و اولین رمانم هست امیدوارم که دوست داشته باشید . می خوام از کیانا جون نویسنده رمان عاشقان فراطبیعی تشکر کنم از رمانش خیلی ایده گرفتم ببخشید یکی دو تا اسم رو از رمان ایشون برداشتم امیدوارم که از دستم ناراحت نشه
( مقدمه اول ) همه به دلایلی از من می ترسنند . تو مدرسه شنیدم که میگن من می تونم روح احضار کنم . تو همه این سال ها تاحالا با کسی خیلی ارتباط برقرار نکردم . همیشه سعی میکنم مثل بقیه باشم ولی موفق نشدم . امروز می خوام همه تلاشم رو بکنم تا با یکی که شده ارتباط بر قرار کنم
از زبان هونیا : جلوی در مدرسه آنی رو دیدم سریع دوییدم پیشش و گفتم : سلام صبح... ولی آنی تا منو دید رو شو کرد اون طرف و رفت . سرم رو انداختم پایین . اخه چرا همه از من می ترسنند شاید به خاطر رنگ چشمامه . واقعا نمی دونم تو این افکار بودم که یکی زد رو شونم .
یه پسر از من بلند تر بود با موهای قهوهای و چشم های عسلی بهم خیره شده بود . گفتم : بله ؟ گفت : سر راهی میشه بری کنار ؟ گفتم : تو از من نمی ترسی ؟ گفت : اخه از چیه تو بترسم . چشمام رو گشاد کردم و تو چشماش زل زدم و گفتم : از رنگ چشمام . پسر خنده ریزی کرد و گفت : نه بنظرم چشمات خوش رنگه . گفتم : واقعا اخه همه از رنگ چشم های... پسر حرفم رو قطع کرد و گفت : درباره ات شنیدم همونی هستی که میگن می تونه روح احضار کنه . سرم رو انداختم پایین و گفتم : ارع
پسر گفتم : اسمت چیه ؟ گفتم : هونیا اسمم هونیاست . پسر دستش رو دراز کرد و گفت : منم هیرو هستم خوشبختم . دستش رو گرفتم خیلی خوشحال شدم که با یکی به این طولانی صحبت کردم
هیرو گفت : می تونی بهم احضار روح یاد بدی ؟ از حرفش تعجب کردم گفتم : خب... هیرو گفت : تا حالا زیاد تلاش کردم ولی موفق نشدم شاید راهش رو درست نمیرم ولی ازت خواهش میکنم که بهم یاد بدی . نتونستم بگم من بلد نیستم گفتم : باشه یادت میدم .
یهو شینا اومد و دست هیرو رو گرفت و گفت : برای چی با این حرف میزنی ؟ هیرو گفت : مشکلش چیع ؟ شینا گفت : اون خطر ناکه . هیرو دستش رو کشید و گفت : بسه بابا خطرناک چیه ؟ اتفاقا من ازش خوشم اومده . لپم سرخ شد باورم نمی شد که یکی از من خوشش اومده هیرو گفت : هونیا امشب ساعت ۷ دم پارک ویب ( veyb ) منتظرت هستم فعلا دخترا . از کنارم رد و رفت . به شینا نگاه کردم . شینا رنگ از روی صورتش پرید و دویید تو مدرسه .
بعد از مدرسه داخل خونه شدم . مامان گفت : خسته نباشی عزیزم امروز موفق شدی با کسی حرف بزنی ؟ با خوشحالی تمام گفتم : وای ارع مامان . مامانم لبخند زد و گفت : خب تعریف کن . برای مامان مکالمه بین خودم و هیرو رو گفتم . مامان گفت : تو که احضار روح بلد نیستی چرا راستش رو به پسره نگفتی ؟ گفتم : نتونستم اخه ... مامان سرم رو بوس کرد و یه کتاب از تو کتابخونه بهم داد و گفت : این کتاب رو سوم دبیرستان از کتابخونه مدرسه خریدم درباره روح و ... بود برو شاید بدردت بخوره . مامان رو بغل کردم و گفتم : ممنونم . در اتاقم و باز کردم و رفتم تو . لباسم رو عوض کردم و پریدم رو تخت و کتاب رو شروع کردم به خوندن
ساعت شیش و نیم بود اماده شدم و رفتم تو حال بابا تازه رسیده بود بابا گفت : از مامانت شنیدم که امروز تونستی با یکی ... گفتم : سلام بابا جون اره ببخشید من دیرم شده وقتی برگشتم براتون تعریف میکنم دوستون دارم فعلا . رسیدم جلوی پارک ویب و به اطراف نگاه کردم . چند دقیقه بعد هیرو اومد . گفت : سلام . گفتم : سلام خب چیکار کنیم ؟ هیرو گفت : اینو تو باید بگی . گفتم : تو فضای باز نمیشه بریم یه جا که فضاش بسته باشه . هیرو گفت : تنها جا دست شویی هست . با هم داخل دست شویی شدیم ولی خودمم ترسیده بودم
دستشویی تقریبا تاریک بود . گفتم : از بین این اسم های روح ها کدوم رو می خوای احضار کنی ؟ هیرو اسم میلائل که زن خبیثی بوده و تو آینه پنهان شده رو انتخاب کرد . دستم داشت میلرزید تا حالا روح احضار نکرده بودم و نمی دونستم که چی میشه . گفتم : آ.. ماده ای ؟
کلمه جادویی احضار روح رو خوندم خیلی ترسیده بودم چشمام رو بستم احساس کردم باد خنکی میاد . هیرو گفت : باید رو آینه اسم میلائل رو بنویسم درسته ؟ قلبم تند تند میزد این صحنه رو از یکی شنیده بود گفتم : ارع ارع . هیرو با انگشت روی بخار آینه نوشت : milael ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام یه سوال داشتم، من دو تا داستان می خوام بنویسم، یک داستان هم نوشتم داره بررسی میشه(لطفا هر کی تونست جواب بده برام مهمه)
به نظرتون اسم داستانام خوبن؟ افراد رو جذب می کنن؟
داستانشون رو نمیگم فعلا😁
اولیش اینه: زخم هایی که باقی می مانند
دومی: ساختمان ۲۲۹ کد ۵۴۲۶
خوبن؟
ممنون میشم بگید
داستانی هم که دارم می نویسم رویای منه
هنوز ثبت نشده
فعلا قسمت اولش رو نوشتم
خوشحال میشم تستام رو ببینید و داستانام رو بخونید و نظر بدید
ممنون💜
باشه می خونم
خوب بود ..🙂
خیلییییی قشنگ بود عالیه💖💖💖 لطفا پارت بعد هم بزار👍🏻👍🏻👍🏻
ممنونم در حال برسیه
عالی بود من عاشق داستانت شدم کلا از داستان ترسناک یا غمگین خوشم میاد 😅😁 پارت بعد لطفااا 😄
راستی اگر دوست داشتین به تست های منم سر بزنید
ممنونم باشه حتما سر میزنم
عااااا چه قشنگ بود خوشم اومد
مهم نیست عزیزم خوشحالم که از رمان ایده گرفتی
وای وای واییییی تو از رمانم خوشت اومده هورااااا ممنونم ❤❤❤❤❤
بعدی کی میاد داستانت خیلی قشنگِ چشم های شخصیت اصلی قرمزِ؟
ممنونم گذاشتم در حال برسیه
بله چشم هاش قرمزه