13 اسلاید صحیح/غلط توسط: آرمی ❤️💖 انتشار: 4 سال پیش 479 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه های گل ❤️اومدم با یه پارت جدید امید وارم خوشتون بیاد🤗🥰
داشتم می رفتم بیرون که گفتم : راستی امروز به احتمال زیاد مرخص میشی
اما بهم توجه نکرد و از اتاق رفتم بیرون
وارد اتاقی که جیمین بود شدم اونجا آقای دکتر هم بودن من: سلام آقای دکتر آقای دکتر: سلام خانم پارک ا/ت لبخند کوچیکی زدم و همین طور به توضیح هاتشون به من ادامه دادن
آقای دکتر : خانم ا/ت مسولیت مراقبت از آقای پارک جیمین و به شما می سپارم چون به شما خیلی اعتماد دارم بعد اینکه سر موقع دارو هاشون و بدید حتما سر موقع
من :چشم حتما آقای دکتر : بعد اینکه سوپ بدید بهشون بخورن مسولیت اون و به یکی از پرستارا می سپارم من : باشه ممنون
جیمین : کی مرخص میشم آقای دکتر : اگر سعی کنی دارو هاتو سرموقع بخوری و به طور کامل خوب بشی سه یا چهار روز دیگه
بعد از اتاق رفتن بیرون
من : خب باید دارو هاتون و بخورید رفتم سمت دارو ها و در شربت و باز کردم و بهش دادم یه سرفه کوچیک زد مثل اینکه تلخ بود در شربت و بستم داشتم می رفتم تا به بیمار دیگه برسم که یهو جیمین گفت: آب نمیدی من : خب اگر آب نخوری دارو ها زود تر اثر میکنه اما اگه... سر حرفم پرید و گفت : نه نمی خوام من : باشه
داشتم می رفتم تا داروهای بیمار کناری جیمین و بدم که یهو آقای پلیس اومد
آقای پلیس : سلام ببخشید می خواستیم چند لحظه اگر مشکلی نیست وقت آقای پارک جیمین و بگیریم من: نه مشکلی نیست می تونید به کار تون برسید
بعد رفتن و از جیمین سوال می پرسیدن منم چون کنجکاو بودم نمی تونستم جلوی گوشم و بگیرم هم دارو های بیمار و میدادم هم گوش می دادم
از زبون جیمین :
وقتی خانم دکتر رفت به بیمار تخت کناریم برسه داشتم فکر می کردم که اون کسایی که من و چاقو زدن نکنه سربازای همون کیم جون هو باشن ( بچه ها این آقای کیم جون هو در ادامه پارتم می فهمید که کیه )که یهو آقای پلیس اومد از خانم دکتر اجازه گرفت که با من حرف بزنه منم خودم و به بالشت بیشتر تکیه دادم که یکم پهلو ی سمت چپم درد گرفت 😢(بیمیرم برات)آقای پلیس : سلام آقای پارک جیمین می خواستم چند لحظه وقتتون و بگیرم من : بفرمایید آقای پلیس : خب از اون شب شروع می کنیم که چند نفر بودن که به شما حمله کردن من : دونفر بودن آقای پلیس : چهره هاشون و به خاطر دارید من : نه چهره هاشون و پوشنده بودن .....
که یهو دیدم ا/ت از اتاق رفت بیرون و آقای پلیس به سوالات شون ادامه دادن.....
آقای پلیس : خب حتی یه نشونی چیزی به خاطر ندارید ؟ من : نه آقای پلیس : خب یعنی هیچی ؟ من : نه
انگار فهمیده بودم کیه اما دلم نمی خواست اونا بدونن چون خودم می خواستم حسابشون و برسم هم بخاطر سالی هم به خاطر مادرم
آقای پلیس : خب اگر باز چیزی یاد تون اومد به ما خبر بدید من : باشه آقای پلیس : ما یه نگهبان اینجا میزاریم تا در امان باشید
منم سرم و تموم دادم
آقای پلیس : راستی احیانا با کسی دشمنی نداشتید من : نه فکر نمی کنم آقای پلیس : آها باشه باز اگر شد مزاحم تون میشیم
از زبون ا/ت :
همین طوری داشتن از جیمین سوال می پرسیدن و وقتی کارم تموم شد از اتاق رفتم بیرون
خیلی ضعف کرده بودم رفتم تا به بقیه بیماران برسم و دارو هاشون و بدم
۲ ساعت گذشت الان ساعت ۱۷:۲۰هست مثل اینکه آقای پلیس 👮 رفته بودن می خواستم برم توی آب دار خونه که یکمی قهوه بخورم چون خیلی خسته شده بودم داشتم می رفتم که توی راه روی سمت چپ دیدم جونگ کوک و همون نگهبان دارن میرن می دونستم قرار بود امروز مرخص بشه می خواستم برم که یهو دیدم جونگ کوک از نگهبان خودش و از نگهبان جیمین اجازه گرفت و رفت توی اتاق جیمین نکنه یه چیزی بشه خیلی تعجب کردم بعد به خودم اومدم ای بابا توی اون اتاق یه مریض دیگه هم هست خیلی دارم این روزا فکرای بد میکنم
از زبون جونگ کوک :
یه پرستاری آمد و به من گفت که مرخص شدم لباسام و به همراه نگهبان پوشیدم داشتم از راه رو رد می شدم که از اون طرف شیشه جیمین و دیدم می خواستم باهاش حرف بزنم از نگهبان خواهش کردم که با اون حرف بزنم بلاخره با هزار تا خواهش قبول کردم وارد اتاق شدم اونجا یه صندلی بود پنجاه نشستم اما متوجه نشد
من: داری به چی فکر می کنی ؟ که یهو سرشو با ترس آورد بالا
جیمین : جونگ کوک تو اینجا.... سر حرفم پریدم گفتم : این و من باید از تو بپرسم تو اینجا چیکار میکنی جیمین : چاقو خوردم جونگ کوک : که این طور مثل اینکه جیمین خان چاقو خوردن ببین من نیومدم اینجا ملاقاتت فقط اومد از تو بپرسم که سالی رو تو کشتی یا نه داشت یه نفس عمیق کشید و گفت : نه خودتم می دونی کی کشتتش من : آره اما اگر با من بود هیچ وقت اون اتفاق براش نمی یفتاد
بچه ها در ادامه می فهمید سالی کیههههههه😬
امید وارم تا اینجا خوشتون اومده باشه🤗🥰❤️
جیمین : یعنی منظورت اینه که چون عاشق من شد این اتفاق براش افتاد اگر با تو هم بود این اتفاق براش می افتاد من: اما زندگی ما داشت خوب پیش میرفت تا وقتی که تو وارد زندگی ما شدی جیمین : باید دقت کنی که تو بهش دروغ گفتی من : آره من بهش دروغ گفتم اما من می خواستم تو باید ازش محافظت کنم تو باید از این کارت عذاب بکشی همون طوری که سالی و من عذاب کشیدیم جیمین : دیگه عذاب بیشتر از این منم می خواستم ازش محافظت کنم ببین من می خوام انتقام شو بگیرم من می دونم سالی رو تو نکشتی پدر بزرگم می خواست انتقام مادرم و (دختر پدر بزرگشه )بگیره و می خواست دختر کیم جون هو رو بکشه پس نتیجه میگیریم که من داشتم ازش محافظت می کردم نه تو
با این حرفش دیگه نمی تونستم خودم و کنترل کنم واسه همین داد زدم و گفتم : تو فقط داشتی توی گودال می نداختیش من داشتم ازش محافظت میکردم که نگهبان اومد جلو مو گرفت پرستارا همه جمع شدن (ا/ت هم آمده بود) نگهبان : معلوم هست داری چیکار میکنی من داشتم گریه میکردم روی صندلی نشستم من: چرا این کار و کردی چرا چرا ؟😢(آخی) نگهبان بدو باید سریع بریم بلند شدم و اشکام و پاک کردم و رفتم پشتم و نگاه کردم ا/ت داشت من و نگاه می کرد دستم و بالا آوردم (به نشونه خداحافظی )
از زبون ا/ت :
به راه خودم ادامه دادم رفتم توی آب دار خونه دیدم جانی و ساشا هم اون جان ( ساشا و جانی دوستامن ساشا دختره که کره ایه جانی پسره که آمریکایی هست) بهشون سلام کردم و بغلشون کردم بهم تسلیت گفتن من: ممنون ساشا : چرا از صبح ندیدمت من : خب راستش من ظهر اومده بودم ولی نمی دونم چرا ندیدم تون شاید حواسم نبود رفتم برای خودم قهوه ریختم و روی صندلی نشستم شروع کردیم به حرفزدن جانی : پدر و مادرت نیومدن کره من : آره اومده بودن اما زود رفتن انگلیس به خاطر کارشون ساشا : راستی بچه ها دیدین جنگ جونگ کوک اومده بود من : آره جانی : کی هست ساشا : همونی که دو روز پیش دونفر و کشته سه روز پیش جانی : آها راستی به نظر من همه ی اینا شایعس ساشا : برو بابا دارم میگم توی اخبار پخش کرده بودن فکرش و بکنین یه پسر به این خوشتیپی بعد اینکه بازیش توی بسکتبال 🏀 عالیه بیاد همچین کاری بکنه همین طوری داشتیم قهوه می خوردیم و صحبت می کردیم که یهو صدای داد و بیداد اومد سریع بلند شدیم و رفتیم توی راه رو سمت چپ دیدم جونگ کوک داشت دادو بیداد می کرد همه جمع شده بودن یه نفر میگفت اینجا چه خبره و از این حرفا...
بعد دیدم جونگ کوک نشست روی صندلی و گریه کرد و گفت : چرا این کارو کردی چرا چرا؟ بعد نگهبان بهش گفت که بلند شو سریع باید بریم بلند شد و رفت من همین طوری داشتم نگاه میکردم که از پشت بهم نگاه کرد و دستش و بالا آورد بعد رفت
می خواستم برم توی اتاق جیمین که یهو یه چیزی زیر کفشم رفت به پایین نگاه کردم دیدم یه عکسه گرفتمش دیدم عکس جونگ کوک و جیمین و یه دختر خوشگل به پشتش نگاه کردم دیدم نوشته « دوستت دارم جونگ کوک جونم » روش هم شماره تلفن بود فهمیدم که برای جونگ کوکه گذاشتمش توی جیبم تا دفعه بعد بهش بدم وارد اتاق شدم آقای دکتر : حالت خوبه جیمین : آره خوبم آقای دکتر چه اتفاقی افتاد جیمین : هیچی داشتیم فقط با هم صحبت می کردیم آقای دکتر : که اینطور خب خانم ا/ت مثل اینکه باید دارو های آقای پارک جیمین و بدین
من همین جوری داشتم به جیمین نگاه میکردم خیلی شوکه شده بودم با صدای آقای دکتر از جا پریدم من : بله؟ آقای دکتر : مثل اینکه باید دارو های آقای پارک جیمین و بدید من : آها بله
( بچه ها نظراتتون و بگید امید وارم که خوشتون بیاد خوشگلای من 😍😍😍😍😍💋💋)
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
عالیی بود عزیزم ❤🤩🤩❤
خیلی خوب مینویسی🌸
و اینکه داستان ترسناکت رو هم بنویس😊🌸⭐🌟
ادامه بده موفق باشی🌟🌸⭐💮🍃
وای عالی بود منتظرپارت بعدی هستم🤗❤آره داستان ترسناک خیلی دوست دارم حتما بنویس.چون بایسم جیمینه خیلی دوست دارم نقشش پررنگ باشه ولی هرجور دوست داری فقط خیلی ترسناکش کن👻🤗فایتینگ✊✊✊
باشه عزیزم ❤️😍 حتما دقیقا نقش اصلی جیمینه 😍
و اینکه ممنون که کامنت گذاشتی من خودم عاشق تستاتم مخصوصا داستانی که تازه داری مینویسی
بچه ها اینکه گفتم ۴ تا دختر فکر نکنین بلک پینگ هست نه چند تا دختر غریبه البته یکیشون وسطای داستان میاد
تا پارت بعدی منتظرم
خیلی خوب و عالی
میشه یکمی هم طولانی تر بنویسی
مرسی
چشم حتما عزیزم 😘
حتما داستان رو بساز و چون یک تهیونگ لاورم می خوام نقش تهیونگ پر رنگ تر باشه
و این داستانت هم عالی بود❤❤❤
مرسی عزیزم 😘💙
حتما میسازم و ماری میکنم که نقش وی هم پرنگ تر باشه
خیلی ممنون عزیزم باشه حتما سعی میکنم نقش وی پرنگ تر باشه
و اینکه باید ببینم نظرات رقیه چیه اگر زیاد به وی رای دادن اما اگر ندادن خودت میدونی اما چون میدونم وی خیلی طرفدار داره نقش وی رو زیاد میکنم توی داستانم