رمانننننننننننن
باورم نمیشد،،،،،۱۶ سالم بود و مامان بابام بالاخره قبول کردن بریم کره،،،،،،وقتی علاقه ی شدید منو به بلک پینک دیدن بیلیط گرفتن،،،،
خلاصع بعد از ظهر سوار هوا پیما شدیم و حرکت کردیم،،،،،
چن دیقه که گذشت ماسک های اکسیژن اومدن پایین،،، با بلند گو گفتن :مسافران گرامی مشکل فنی برای هواپیما اتفاق افتاده و درحال سقوط هستیم،،،،،
چن دیقح بعدشم گفتن داریم به کوه سقوط میکنیمح،،
خیییییییلی ترسیده بودم،،،همه جیغ میکشیدن و چمدوناشونو باز میکردن و وسایل های مهمشونو بر میداشتن،،،،،،،،،
خلاصه که منم سفت چسبیده بودم به صندلی ،،،
تو ذهنم از خدا سلامتی مردمو خواستم با اینکه نمدونسم زنده میمونیم یا نه..............
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
دناه دالم🥺♥️
فالوم تنین🥺♥️
بیب لطفا فالوم کن
ادامه بده محشرهههه💖
داستان هایی که از بلک پینک باشه کم پیدا هستن😍🖤💖
ممنوننننننننن
ادامه ندی با آنفالو رو به رو میشی😐👊
چشم صیصمممممم