سلام
هانی:ساعت۴ بعد از ظهر شده بود...داشتیم وسایلمونو جم میکردیم که برم....اما یه دفعه جینهو کنارم وایساد و رو بهم گفت...جینهو:هانی امروزو میای بریم تو جنگل☺️...هانی:برای چی.😯..جینهو:من خیلی دلم می خواد یه بار بریم تو جنگل اخه من از خیلیا شنیدم که تو جنگل...(با صدای اروم و در گوشی)موجودات مرموزی هست😉....هانی:نزدیک بود از خنده منفجر شم..😆..جلوی خودمو گرفتم🤭...با صورت از خنده ترکیده گفتم اما اینجور چیزی که وجود نداره جینهویی.😅..جینهو بهم یه نگاه سر بالا و اخمالو کرد و گفت نخیرم وجود دارن خوبم وجود دارن.☹️..هانی:دیدم قیافش شبیه بچه ها شده😇...نتونستم ناراحتیشو ببینم گفتم باشه ولی با هم میریم که تنها نری یه کاری دست خودت بدی....جینهو از خوشحالی پرید تو بغلم.😍..نزدیک بود دو تایی بیوفتیم.🥴...بدش جینهو از بغلم اومد بیرون...وسایلمونو جم کردیم و از دانشگاه خارج شدیم و به سمت جنگل حرکت کردیم....از دانشگاه یواشکی پاپی رو برداشتم و رفتیم🐶...جینهو:پاپی رو هرروز میاری؟...هانی:مجبورم چاره ای ندارم...جینهو پاپی رو بغل کرد و هی باهاش بازی میکرد.....۲۰ دقیقه قدم زدیم تا بالاخره رسیدیم به جنگل....نسیم خنکی تنمو لرزوند😖...شاخه های درختان تو جنگل به ارومی تکون میخوردند...ترسی دلمو به لرزه در اورد که به جینهو گفتم...هانی:نمیشه بر..گردیم😰...جینهو:نخیر تا اینجا اومدیم ترسیدی؟😏...هانی:یه جورایی..😰..جینهو:نترس عشقم من پیشتم😊...بیا دستمو بگیر...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عالی بود
فدات شم
عااااااااااللللللللللیییییییییی
مرسی عزیز دلم😘😘