سلام
...هانا:با جونگین به طرف کتابخونه رفتیم....توی راه برای جونگین همه چیزو تعریف کردم...رسیدیم به کتابخونه درو باز کردم...ییشینگ و سهون اونجا بودن کنار جونمیون و بکهیون و چانیول....(وقتی اونا مردن هانا اونا رو توی کتابخونه مخفی خوابونده بود)...رفتن به طرف سهون و ییشینگ...هانا:کی شروع میکنی...ییشینگ:باید شما برید عقب این قدرت برای زنده ها خوب نیست مثل یه شوک الکتریکی میمونه...پس بهم اعتماد کنید...هانا:سهون منو کشوند سمت عقب...من و سهون و جونگین عقب وایسادیم....ییشینگ رفت و روبه روی تخت جونمیون و چانیول و بکهیون وایساد....دستاشو به طرف مستقیم برد....از دستاش نور سفیدی بیرون میومد....من ترسیده بودم...که احساس کردم یکی دستمو محکم گرفته نگاه کردم جونگین بود....منم دستشو محکم گرفتم....که بعد از چن دقیقه کار ییشینگ تموم شد....
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
اوه تو تستچیم اومد عاجییی 😍😍❤👍خیلی قشنگه
اره خداروشکر اومد...مرسی عزیزم
ژااننن چه داستانی🤧💕