
ادامه ی داستان 💕
و پشت میز نشستم و به همه سلام کردم که دیدم که امیلی گفت:وای عزیزم چقدر بهت این لباس میاد من دختری ندارم و تو مثل دخترم هستی و من همین جا از خاندان پادشاهی باران تقاضا میکنم که مرینت هفته ای ۱ روز حداقل بیا اینجا که دیدم پدر ومادرم گفتند:باعث افتخار ما هست مرینت:توی دلم آهی کشیدم از همه ی خاندان اگراست خوشم می اومد به جز آدرین
که من گفتم ولی من الان باید برگردم به سرزمینم چون امروز کلاس دارم وبعد از این که آماده رفتن شدیم از آنها تشکر کردیم چیه سوی ماشینم رفتم که سوار بشم که دیدم روی در یدون نامه نوشته متن نامه :مرینت منتظر تلافی ت هستم 😉😂 از زبان مرینت:من تورو میکشم جناب شاهزاده

رفتم قصرمون و و فورا لباس هامو عوض کردم و سوار ماشینم شدم و به دانشگاه رفتم وقتی رسیدم دیدم آدرین هم با من رسیده بود که یک دفعه یک فکر شیطانی به ذهنم رسید وقتی همه رفتن داخل کلاس من منتظر موندم بعد به یکی دیگه از خدمت کارام زنگ زدم و گفتم این ماشین و وقتی من کلاسم هر کار از دستت برمیاد انجام بده و روی کاپوت ماشین بنویس تلافی وقتی حرفم تموم شد یک خنده شیطانی کردم و رفتم سر کلاس (لباس مرینت)
زنگ که خورد معنی فورا رفتم توی کلاس بعدی و صندلی هارا پیچ هاشو باز کردم و جوری چیندم که وقتی میشنه بیوفته پایین اما از دور سالم به نظر بیاد زنگ که خورد فهمیدم آدرین از دستم حسابی اعصبانی هست و میخواد بکستم از زبان آدرین:زنگ استراحتمون خورد رفتم از توی ماشینم یک چیزی پردازم که دیدم ماشینم به فنا رفته و روی کاپوتش نوشته اینم تلافی که دیروز گفتی بکنم 😂 اعصبانی به سمت کلاس بعدی رفتم و روی صندلی همیشگیم نشستم که افتادم پایین دیگه همه خودشون گرفته بود حتی استاد مرینت هم سعی میکرد خند نگیره منم گفتم راحت باش اگه میخوای بخند که دیدم ! از زبان مرینت :تا این گفت از خنده داشتم می مردم خیلی باحال بود

از زبان مرینت:کلاس ها تموم شد ومن سوار ماشینم شدم و رفتم خونه ولباس هامو عوض کردم و مشغول نقاسی شدم چون تنها سرگرمی بود که دوست داشتم خب تصمیم گرفتم تابلوی یدون نقاشی پرنسس لونا را بکشم چون اون بهترین دوستم بود و هفته ی دیگه هم تولدش بود لونا یک پری هست ولی خب ملکه پری ها و انسان هم میتوانم بشه (عکس لباس مرینت)

۳ روز بعد تابلوی بلخ ه تکمیل شد عکس تابلو

۳ روز بعد امروز روز تولد لونا بود من حاضر شدم برای جشن که برم لباسم و پوشیدم و موهامو پاپیونی بستم .و سوار ماشینم شدم و رفتم خیلی خوشحال بودم برای دوستم اما با چیزی که دیدم تمام حالم گرفته شد (لباس مرینت)
اون آدرین بود اما اون اونجا چیکار میکرد اعصبانی رفتم پایین وبدون محل به آدرین وارد شدم که گفت سلام یادت ندادن خانم ملکه آیند که از حرسم برگشتم پاهاش و باکفشم زدم روش گفتم حالا خوبه آقای پادشاه آینده انگار تلافیم کم بوده 😂
داشتم باهم دعوا میکردیم که لونا آمد و گفت مرینت جونم آمدی ؟عه شاهزاده آدرین هم که اینجاست بفرمایید داخل من بلند گفتم لونا تو اونو میشناسی چرا دعوتش کردی ؟ داشتم به لونا غر میزدم و راه میرفتم که پاک زیرش خالی شد و افتادم توی یدون گودال و لباسم که خیلی دوستش داشتم خراب شد که دیدم آدرین داره میخنده گفت تلافی چطور بود

که لونا گفت بس کنید وای مرینت لباست و باهم رفتن داخل قصر و لونا یکی از لباس هاشو به مرینت داد که خیلی خوشگل بود لباس لوناکه به مرینت داد دقت کنید لباسش مال پری هاست ) برای خواندن ادامه داستان در پارت بعدی لاک و نشر فراموش نشه چالش: به نظرتون کاری کنم که داستا باحال تر بشه مثلا کنار هم بودن اجباری؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
❤️
عالی بود
مرسی عزیزم پارت بعدی باحال تره اما دوروز هست توی بررسی هست و نمیشه😔
اشکال نداره عزیزم
پارت بعدی و دوروز هست توی بررسی هست و منتشر نمیشه توی نظرات بزارمش ؟؟
عالی بود پارت بعدی
ج. چ آرهههههه
مرسی عزیزم حتما
عالی بود پارت بعدی
ج. چ آرهههههه
پارت بعدی و همین الان گذاشتم الان توی صف بررسی هست