
داشت موهامو جولوی آینه شانه میزدم که داخل آینه یک چیزی دیدم یکی چیزی که برق میزد چرخیدم که دفتر خاطرات طلایی را دیدم جلو رفتم و برش داشتم که صفحه اول را که آوردم چشمانم ا برقی زد و به فکر گذشته رفتم

سلام اسم من مرینت هست من پرنسس کشور باران هستم اما خواهر و برادری ندارم وتا ۲ ماه دیگه ملکه کشور میشوم خب من خیلی توی قصر آروم و متن هستم چون مجبورم اما بیرون از خونه زلزله این برای خودم داشتم همین طور که موهام را شانه میزدم از خودم تعرق میکردم که در زدند ملکه ملینا: عززم میتونم بیام تو مرینت :البته بیا تو مامان ملکه ملینا:مرینت جان عزیزم پدرت گفته فعلا نمیتونی به دانشگاه بری مرینت:مامان! ملینا :همین که گفتم و رفت مرینت :😂میخواهند من و منصرف کنند انگار نمیدونم من کیم خب فورا لباس هامو عوض کردم چون با این لباس های پف دار حتما همه میفهمیدند که من پرنسس هستم و همه ی دوستام از بین میرفتند پس یه لباس ساده پوشیدم (لباس مرینت)
و فورا دنبال طنابی چیزی گشتم که بلاخره بدون طناب پیدا کردم منم با طناب از اتاقم آمدم پایین و ببرم لیانا را صدا زدم و بهش گفتم حواس نگهبان ها را پرت کنه اون هم این کارا کردم ومن فرار کردم و به سمت دانشگاه رفتم

اما دامن رسیدم دانشگاه پدر و مادرم را دیدم که اونجا وایساده بودند و من و نگاه میکنند وبعد هم منو کشون کشون به قصر برند و تا یک هفته اجازه بیرون رفتن و ازم گرفتن بله از یک روز شد یک هفته و بهم گفتند عصری قرار خاندان اگراست بیان اینجا و من باید حاضر بشم من هم رفتم حموم آمدم و یک لباس شیک بنفش پوشیدم (عکس لباس)

و بعد هم آرایشگرم لینا آمد و شروع به درست کردن موهام و صورتم شد موهام هم به رنگ خودم رنگ یخی کرد

و میکاپم هم به خواست خودم بنفش زد(میکاپش)

باور نمیشد این من باشم خیلی عوض شده بودم از لیناتشکر کردم و لینا رفت منم کفش هامو پاک کردم و رفتم پایین که بابا و مامانم بهم نگاهی کردند و ازم کلی تعریف کردند
از زبان آدرین :سلام من آدرین آگراست هستم تنها پسر خاندان اگراست البته تنها بچه من ۲۴سالمه و خیلی لجزبازم داشتم لباس انتخاب میکردم که یاد چند وقت پیش افتادم که با ماشین با ماشین یک دختر تصادف کردم 😂وای که چقدر دختر باحالی بود اما امشب به پادشاهی کشور باران دعوت شدیم و قرار اون جا بریم
از زبان آدرین :سلام من آدرین آگراست هستم تنها پسر خاندان اگراست البته تنها بچه من ۲۴سالمه و خیلی لجزبازم داشتم لباس انتخاب میکردم که یاد چند وقت پیش افتادم که با ماشین با ماشین یک دختر تصادف کردم 😂وای که چقدر دختر باحالی بود اما امشب به پادشاهی کشور باران دعوت شدیم و قرار اون جا بریم
از زبان آدرین :سلام من آدرین آگراست هستم تنها پسر خاندان اگراست البته تنها بچه من ۲۴سالمه و خیلی لجزبازم داشتم لباس انتخاب میکردم که یاد چند وقت پیش افتادم که با ماشین با ماشین یک دختر تصادف کردم 😂وای که چقدر دختر باحالی بود اما امشب به پادشاهی کشور باران دعوت شدیم و قرار اون جا بریم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی عالی عالی 💓
عه آجی مهتاااا
سلام منم داشتم این داستان رو میخوندم
🤭🤭 سلام عزیزم 🤭🤭من دارم از تستچی میرم با اکانت دیگه میام عزیزم بهت پیام میدم بابای عزیزم 😘
💕💕💕
😍😍😍😍😍