همسایه روبه رویی اکسو۴

لاوام چون تو پارت قبلی یه عالمه نظر دادین مجبور شدم پارت بعدی رو بزارم راستش نمیخواستم ادامه بدم ممنون که روحیه دادین

رفتم نشستم تو کلاس و کتابمو باز کردم یکم که درس خوندیم دیدم یه پی ام اومد برام باز کردم دیدم دختر خالمه میگه دم در خونتونم خونه بغلی اکسو هس یا روبه رویی ا/ت:در نزن بزار خودم میام برو خونه🤦‍♀️ زود کتابامو‌ جمع کردم که وقتی میگن کلاس تموم شد بدو بدو برم خونه

رفتم زود یه تاکسی گرفتم و مستقیم برم خونه درو زدم دختر خالم خواس بگه که اکسو کجاس گفتم یواش تر الان میفهمن دخترخالم:میگفتی رفتن ا/ت:اره خب رفتن دختر خالم:بزار برم درشونو بزنم شاید امروز اومده باشن ا/ت:نمیخواد لطفا نرو اونا دیگه رفتن😭 یکم الکی آبغوره میریختم که چشمامو باز کردم دیدم دختر خالم نیس برگشتم دیدم درو زده و کار خودشو کرده دستشو گرفتم که زود بکشونمش خونه دیدم یکی درو باز کرد ا/ت:وایی😍😍

دیدم وایی خیلی خ شگل بود با موهای شونه شده و شلوار تنگی که خیلی شیک نشونش میداد و یه تیشرت مشکی پوشیده بود خواستم دهنمو باز کنم و اسمشو صدا کنم که دختر خالم نزاشت🙄 دختر خالم:وایی سوهو😍😘 سوهو به کره ای گفت سلام دختر خالم‌:آنیو بعدش سوهو به کره ای گفت چیشده که اینجا اومدین کاری داشتین دختر خالم روبه من کردو گفت:چی‌میگه من همین یکی دو کلامو بلدم ا/ت:🤣🤣🤣🤣

سوهو:ببخشید حرف خنده داری گفتم؟😳 ا/ت:نه😖 دختر خالم :ببخشید بقیه کجان😊🤗 من هی دست دختر خالمو میکشم که بیا بریم اونم میگه نه من باید بکهیون رو ببینم بعد برم سوهو:بقیه اعضا دی او و.... همین که اسم دی او رو شنیدم ترسیدم و گفتم ببخشید مزاحم شدیم دختر خالم از زوق درخونتون رو زد سوهو:از زوق چی ؟ دختر خالم:که شما اکسویین🤩 وایی😣😣خراب کردم سوهو:شما مگه میدونین که یهو دیدم سهون از پشت سرشو دراوردو گفت: عه این دختره خدا الان بایسمو بایس رکرم اینجان دارم از خوشحالی بال درنمیارم پرواز میکنم🤩

سوهو:مگه تو اینارو میشناسی؟ سهون:اره دیروز باهاش آشنا شدیم ولی چانیول از همه بیشتر میشناستش سهون رو به من کردو گفت چانیول و بکهیون و شیومین هیونگ رفتن بیرون داشت حرفشو ادامه میدادو میخواست از چن بگه که دی او اومد😖🤦‍♀️الان باز روم داد میزنه زود پشت سر دختر خالم قایم شدم دی او:هی دختر خنگ اونجا هم جای قایم شدنه؟این کیه باز با خودت اوردی نکنه از جون خودت سیر شدی

دی او بازم حرفاشو ادامه میده میدونی نباید کسی بدونه که ما اینجاییم نکنه هر روز میخوای یه نفرو اینجا بیاری قبلا هم گفتم تو خیلی مشکوک میزنی یهو تلفن سوهو زنگ خوردو همشون حواسشون به گفتگوی سوهو بود که من دست دختر خالمو گرفتم و کشیدمش تو خونه ا/ت:مگه نگفتم در خونشونو نزن دیدی دی او چقد عصبانی شد😔 دختر خالم:اره دیدم🤦‍♀️

رفتم خونه نشستم رو مبل ا/ت:دیدی سوهو چقد خوشگلو خوشتیب شده بود 😍😍😍 دخترخالم:اره فقط بکهیون نبود ا/ت:دفعه قبلی من بکهیون رو دیدم ولی نتونستم خوب ببینمشون چون دی او نزاشت دخترخالم:چرا به من دروغ گفتی ا/ت:دی او رو ندیدی یواش یواش رفتم سمت درو از چشمی در به راهرو نگاه کردم سوهو:دی او تو واقعا چرا انقد بد اخلاقی مرا فراریشون دادی دختره داشت مثل بید به خودش میلرزید نزاشتی حرفشو بزنه سهون:دفعه قبلی رو میدیدی دی او داشت رو سر دختره داد و فریاد راه انداخته بود که جرا درو میشکونی بعد بهش گیر داده بود چرا پا برهنه ای اونم فقط گریه میکرد سوهو:😑😑😑 رفتن داخلو درو بستن

دختر خالم:چی میگن گفتم:هیچی نشنیدم انگار سوهو سهون و دی او داشتن از ما میگفتن همینجوری داشتیم یواشکی حرف میزدیم که مامانم از اتاق اومدو گفت: عه سارا کی اومدی دختر خالم برگشتو گفت:نیم ساعتی میشه مامان:پس چرا نگفتی اومدی؟چرا اینجا موندین😳 ا/ت:هیچی هیچی بریم بشینیم😅 مامان😳😳 دختر خالم:😊😊

اصلا انگار نه انگار که چیزی شده همیشه خونسرده و خندان 😣😣😣 اما همیشه قیافه من تابلو هس😖

خب لاوام این پارت هم تموم شد مرسی که منتظر موندین پارت بعدی رو هم به زودی میزارم