هوسوک :تو راه خونه نوتلا خریدم ، تا درو باز کردم با صحنه ای مواجه شدم ک هیج وقت نباید میشدم ، ات با یه دامن کوتاه دولا شده بودو داشت پله ها رو تمیز میکرد و یکی از نگهبانا بهش زل زده بود🤬😓 ، نمیدونم چرا یهو حرصم گرفت😡 ، رفتم و یه مشت محکم به صورتش زدم . نگهبان: اقا اخه چرا؟😦 هوی سوک : خفه شو ، تو اینجایی ک مواظب امارت باشی یا چشم چرونی؟😡 نگهبان : معضرت میخوام آقا😣 . هوسوک: دست ات رو گرفتم و از پله ها کشوندمش طبقه خودم ، صاف توی اون چشای جذابش نگاه کردم و گفتم :
گفتم: حق نداری بدون من طبقه پایین😡 ات: به یه شرط🥺 هوسوک : هوم😐 ات : حواست به داداشیم باشه🥺🥺 هوسوک :(چشماشو میمالید و هوفی کشید) : اتفاقا امروز داشتم ترتیب داداشتو میدادم😌🤞 ات : جان منننن😃🙏 هوسوک (تو ذهنش) جیغایی ک از خوشحالی میزنه ، اون لبخند خاصش وای من تحمل این همه جذابیتو ندارم😳😵 خواهش میکنم آرومی از زیر لبم اومد ، نوتلا رو از جیبم دراوردم و دادم بهش تشکر کرد ، خاست بره ک گفتم : کجا🤨 جایزه نمیخوای🤗 ات : ...😐😶 یونگی : سلام آجی😍 ات : یویون یوننگ یونگی😍
فلش بک : هوسوک : صبح بابا و رسوندم دفتر رفتم خونه ، از تو سوراخ *دیوار* دنبال یونگی گشتم اما پیداش نکردم ، رفتم اتاق شکنجه(واو چ اسکی ای از داستان جذاب (نبینش) اونم اتاق شکنجه داشت😂حتمن بخونینش) دیدم یه گربه روی تخت خوابیده ، خاسم برم پیشتش کنم( دیدین گربه میبینیم میگیم پیشته پیشته بعدش میره اینم دقیقا همونه) رفتم جلوتر دیدم گربه نیس ، یه آدمه😶 تکونش دادم اما بیهوش بود ، هی زیر لب میگفت : ات ات ، بلندش کردم بیدار شد ، با ابهت و جذبم گفتم : اسمت چیه🤨 گربه انسان نما(واو چ اسمی خلق شد😐😍😂) گفت : یون یون یونگی ، مین یونگی آخخ🤕 هوسوک : اتو میشناسی🤔 . یهو چشماش درشت شد و با ترس و التماس گفت : تروخدا ، هر کاری دوست دارین با من بکنین به خواهرم کاری نداشته باشین ، آزارش بع یه مورچه هم نمیرسه🥺😓
پایان فلش .
تو پارت بعدی میخوام ......😊حرصتون بدم ،پای یه دختر و یه پسر دیگه وسطه😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی پارت بعد❤😍😘🥺
یا امروز میدم یا فردا بعد امتحان ریاضیم
قربونت😘😘😘😍
عالییییییی پارت بعدی رو زود بزار لطفا
حتما یکم خلوت شم چشم😁
باش خوشملم