4 اسلاید صحیح/غلط توسط: نیتا انتشار: 3 سال پیش 190 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
قسمت بعد ۱۰ لایک
#یک_تابستون_بدون_اشک
#پارت_یازده
+ نه ، اون روز من میخواستم آلیا رو با خودم بیارم که دیدم اگر اون باهامون بیاد انقدر حرف میزنیم که یادم میره برای چی اومدیم ؛ بعد دیدم لوکا دم دستِ ، آوردمش . بعد از چند ثانیه مکث دوتایی زدیم زیر خنده . ی چند دقیقه ای تو سکوت بودیم که با ی حرکت انتحاری دفترچه یادداشتم رو برداشتم و : + چی دوست داری ؟ _ جان ؟! + منظورم اینه که غذا چی دوست داری ؛ خب بالاخره ی ماه قراره دور از کسایی باشیم که برامون غذا درست می کردن و باید دستپخت من رو بخوری _ وا مگه دستپختت چشه؟ به این خوبی ! + مگه تو دستپخت منو خوردی ؟ _ نه ولی صد در صد دستپختت عالیه . زیر لب خندیدم و گفتم : + خب پس چیا دوست داری ؟ خلاصه که اون هم ی لیست از غذاهایی که از دوست داشت گفت و منم نوشتم. عجب چیز هایی دوست داشت ، ولی خوشبختانه همرو بلد بودم. نزدیک ی ربع بعد رسیدیم به شهرش ، سر جمع ۴ تا چمدون داشتیم که دو تا من دست گرفتم و دو تا آدرین . بادیگارد آدرین ماشین رو بیرون شهر پارک کرد و اومد سمت ما . یکی از چمدون های من و یکی از برای آدرین رو گرفت. به من ی آدرسی رو گفت و من از توی گوشیم پیدا کردم ، کلید خونه رو هم داد به آدرین . راه افتادیم به سمت خونه . همین جور داشتیم پیاده ردده می رفتیم و از سکوت و منظره ی اونجا لذت می بردیم ؛
خیلی عجیبه روستا به این قشنگی چه سکوتی داشت . بالاخره رسیدیم دم در خونه . بادیگارد آدرین ساک ها رو گذاشت و مثل میگ میگ فرار کرد . ی نگاه به خونه کردم ی نگاه به آدرین ، که آدرین کلید انداخت و رفتیم تو . چمدون ها رو بردیم تو و گذاشتیم ی گوشه ؛ آدرین چراغ ها رو روشن کرد و.......... علاوه بر بیرون خونه ، توی خونه هم خیلی قشنگ بود و ، دو
طبقهس و توی طبقهی اول ی پذیرایی داره ، زیرِ پله ها هم ی آشپزخونه داشت که از زیر پله ها اوپن داشت ( همون کابینت ) و از جلوی پله ها هم ی چیزی مانند در داشت که از اونجا میرفتی توی آشپزخونه . رفتیم طبقه دوم رو ببینیم . دو تا خواب داشت که یکیش کوچک بود ، ی میز چرخ خیاطی داشت و ی اتاقت کوچک مثل اتاق پرو ، کنار این اتاق ی دستشویی بود که سمت راست پله ها بود ، ی اتاق دیگه هم داشت که اون خیلی بزرگتر بود ، ی حموم داشت و دو تا تخت یک نفره و میز و صندلی هم داشت . توی اون راهرو دو تا پنجره داشت که میشد بیرون رو دید ، ولی فقط اتاق کوچکه ی پنجره داشت . با هم رفتیم پایین و ساک ها رو آوردیم توی راهرو ، رفتیم توی اتاق و هر کدوم تخت هایی رو انتخاب کردیم و آدرین گفت : من میرم حموم که خستگی راه از بدنم بده بیرون ، وقتی اومدم با هم میریم بیرون رو میگردیم و برای شام وسیله میگیریم و میایم خونه و فردا کلا برای خرید میریم بیرون
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
پارت بعدی رو بزار
الان گذاشتم
عالی
عالی
عالی ادامه اش بنویس
حتما زود زود میزارم واسه شما
گذاشتم