
تا حالا با خودت فکر کردی دنیای پشت دریچه چه حسی داره زندگی با جهان رویایی بلدام باید جالب باشه ویولت هم همین فکرو میکرد تا اینکه اسیر دام بلدام شد
ببینم این افسانه رو شنیدی که میگه....روزی روز گاری خدا یک موجود خلق کرد که نه پا داشت نه سر و حتی دست بدون هیچ بدنی تمام فرشته ها دور این موجود که معلوم نبود چیه جمع شدند و از خدای خودشون پرسیدند:(این چیست؟) خداوند جواب داد این یه نیمه خداس یک روز این موجود یک جهان تشکیل میدهد و آن را اداره میکنند من میخواهم این موجود را به زمین بفرستم تا زندگی کردن را یاد بگیرد و جسمی برای خودش بسازد تا یک روز به حدو دانایی ای برسد که جهان خودش را اداره کند
عمارت صورتی_یک خانه رنگ و رو رفته با باغچه خاکی که در انتظار گله و ساختمان دو طبقه که در طبقه دوم مردی با پوست متامیل به سبز با موش های جونده زندگی زندگی میکند و در بخش پایینی خانه دو پیرزن دوست داشتنی با سگ های کوچکشان زندگی میکنند مکانی نسبتا دوست داشتنی برای زندگی ویولت دختری دوست داشتنی با موهای مشکی که تا آرنج هایش می آمد و چتری های صاف و لباس بافت قرمز و ساده و شلوار جین از در بیرون آمد و همان لحظه صدای مادرش بلند شد مادرش:ویولت. ویولت:بله مامان. مادرش:ویولت یادت باشه نزدیک چاه نمیری به پیچکا دست نمیزنی هر نوع کلید عروسک یا سوزنی دیدی بدن توجه بهش میدویی پیش من. ویولت:مامان بیخیال یه دو روز اومدیم خونه مامانبزرگ بزار راحت باشم. مادرش:ببین ویولت من هر کاری میکنم برای امینت خودته این جلوی مادربزرگ نگو ولی من یه زمانی این همه توجهی که منو پدرت به تو میکردیمو میخواستم. ویولت:چشم مامان چشم. پدرش:بیخیال عزیزم بزار راحت باشه. مادرش:اضافی هیچ میفهمی داری چی میگی نکنه اون اتفاقی که برای من افتادو یادت رفته. اضافی:ولی من هنوز کاملا بهش باور ندارم. مادرش:حتی مادربزرگت هم تاییدش کرد دیگه چی میخوای. ویولت:نمیخوام بحث راز آلودتونو بهم بزنم ولی من دیگه میرم. مادرش:به هر چیز تکرار میکنم هر چیز عجیبی بر خوردی مستقیم برمیگردی خونه. ویولت:چشم
ویولت از محوطه جلوی در دور شد چند دیقه رو زانو هاش خم شد و نفس گرفت باز دمش مثل دود در هوا شناور میماند همون لحظه که میخواست راه بیفتد ولی مردی با کت و شلوار سفید و پوست سبز رنگ جلویش فرود آمد. مرد:اوه تویی کارولین چه عجب بهمون سر زدی. ویولت که انگار تعجب نکرده بود انگار که چیزی کاملا عادی دیده بود گفت:نه آقای ببینسکی من کورالین نیستم من ویولتم یادتون نمیاد. ببینسکی صورتش را به صورت ویولت نزدیک کرد و چشمانش را ریز کرد و با لحنی که انگار قاتلی رو به رویش ایستاده و میخواهد مچش را بگیرد گفت:اوه آره وایولت خودتی. ویولت چشم هایش را بست و لبخندی زد و گفت:بله خودمم. ببینسکی با صدایی شاد انگار که بزرگ ترین راز جهان را حل کرده باشد گفت:آره خودشه وایولت میگم کجا میری؟. ویولت:هوم خب شاید رفتم نزدیک گودال. ببینسکی:دوباره بگو. ویولت:گفتنم شاید برم نزدیک گودال. ببینسکی روی نک پاهایش ایستاد و انگشت هایش را مثل مادری که میخواهد بچه اش را نصیحت کند گفت:مگه کارولین بهت نگفت نزدیکش نشی؟. ویولت پشت را به آقای ببینسکی کرد و به قدم های بلند شروع به راه کردن رفت با لحن بچه ای که جلوی مادرش بهونه میآورد گفت:ولی اون این همه سال همه چیو ازم مخفی کرده انگار تنها چیزایی که بهشون اعتماد داره گربه های سیاه و موش های واقعی شماس. ببینسکی:ببین وایولت تو این عمارت چیز هایی وجود داره که بهتره ندونی. مادرش:ویولت بیا برای شام. ویولت:چی ولی من ده دیقه هم نیست که بیرونم. ببینسکی:اه ویولت وقتی زمانتو با کسی که اون بالا و زیر خاک زندگی میکنه میگذرونی زمان زود تر از چیزی که فکرشو میکنی میگذره
کمی چای بنوشیم😐☕
کمی بیشتر بنوشیم😐☕
کمی بیشتر تر بنوشیم😐☕.....هوی مگه چای نوشیدن من نگا داره😐☕ راستی برو نتیجه چالش داریم😐☕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کورالین
عه انگار تموم._.
چالش:مادر ویولت کیه؟😐☕
منم._.🤚کورالینه دیه._.🤚
بسی عالی^-^
حالا برم بقیشو بخونم😐
ج.چ:کورالین😐
من بعد از آبشارجاذبه کارتون کورالینو دوست دارن انگار امسال یعنی ۲۰۲۲ کورالین ۲ میادش😐👌🏼
میدونم میاد ولی ممکنه نیاد چون سازنده گفت من پوسترو فقط برای تفریح کشیده بودم ولی خب مثل اینکه قراره بیاد😐☕
اوه من با کورالین بزرگ شدم از سن چهار سالگی😐☕
اه😐