
با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم خاموشش کردم یه کم چشم هامو مالیدم ساعت و نگاه کردم هنوز وقت داشتم از جام بلند شدم رفتم جلوی آیینه یه نگاه به موهام کردم دیشب با موی باز خوابیدم حالا کی این همه مو رو میخواد شونه کنه همه ی کارام رو کردم آماده شدم کتاب هامم ریختم تو کیفم برس رو گرفتم دستم رفتم پایین با صدای بلند داد زدم _باابا....باباااا _مرینت جان داد نزن رفته مرینت: سلام شینا خانم امروز زود اومدید...بابا رفته شینا: آره دخترم امروز زود رفت سرم و کج کردم و با ناله گفتم: آآه حالا کی موهای منو شونه کنه شینا: دختر به این بزرگی هنوز بلد نیست موها شو شونه کنه مرینت: خب از بچگی شونه نکردم بعد هم موهای من خیلی بلنده شینا: میخوای من شونه کنم مرینت: نه فقط بابام شینا باشه هر جور راحتی مجبور بودم یه کاریش بکنم شاید یه ذره ضایع باشه ولی من بلد نیستم موهامو شونه کنم اخه خیلی بلنده از بچگی هم این کارو نکردم هر جور که بود یه جوری مو هامو دست کردم و از بالا بستم اومدم برم و از شینا خانم خداحافظی کنم مرینت: خداحافظ من رفتم شینا: وایستا ببینم کجا؟...صبحانه نخورده که نمیشه مرینت: بیخیال گیر ندید دیگه شینا: یعنی چی نمیشه پدرت سفارش کرده صبحانه نخورده نزارم بری مرینت: آآا توروخدا شما نگید که نمیفهمه شینا: اصلا حرفشم نزن بیا بشین ببینم با بیحوصلگی گفتم: باشه حداقل مربای توت فرنگی رو از یخچال بدید اون و بخورم شینا خانم با تعجب گفت: مربای توت فرنگی نداشتید مرینت: چرا دیروز بابا گرفته تو يخچاله شینا خانم در رو يخچال باز کرد و همین جور که داخل يخچال رو نگاه میکرد گفت: نه اینجا نیست منم در حالی که خیلی حرفه ای داشتم میپیچوندم گفتم: چرا همونجاست اون ته و به سرعت نور در رفتم واقعیت اینه که من کلا از صبحانه فراریم و این دقیقا چیزی که بابام روش تاکیید داره همین جور کا میرفتم از تو حیاط داد زدم: خداحافظ صدای شینا خانم میومد که داشت میگفت: من از تو چیکار کنم اخه خنده ای کردم و سوار ماشین شدم ده برو که رفتیم هنوز وقت بود تا دانشگاه اما من زود رسیدن رو ترجیح میدادم به صبحانه لحظاتی بعد ای گندش بزنن این ترافیک و خیر سرم زود از خونه در اومدن با این ترافیک تا ظهر نمیرسن حالا جواب اون استاد رو مخ چی بدم و با ناله گفتم: تو کلاس رام نمیددده ...بدبخت شددددم _ بلاخره از شر ترافیک راحت شدم به سرعت نور میرفتم پارکینگ دانشگاه رو که دیدم پام و گذاشتم رو گاز و رفتم ایول دیر نمیکنم اون استاد از خود راضی هم نمیتونه تو کلاس رام نده داشتم از در پارکینگ میرفتم تو که بومم خدااااا فقط همین و کم داشتم رسما بدبخت شدم با به ماشین پورشه ی نقره ای که اونم میخواست بره تو پارکینگ تصادف کردم
زبان مرینت خدااااا فقط همین و کم داشتم رسما بدبخت شدم با یه پورشه ی نقره ای که اونم میخواست بره تو پارکینگ تصادف کردم از ماشین پیاده شدم اونم از ماشین پیاده شد راننده یه پسره جوون با موهای بور چشم های تقریبا سبز بود خیلی عصبانی بودم نه به خاطر اینکه تصادف کردم بیشتر به خاطر اینکه دیرم شده بود همین که پیاده شد بی معطلی شروع کردم مرینت: اقا هیچ معلوم هست حواست کجاست؟ راهنما رو نمیبینی همین جوری بدون ترمز میای؟ _خانم مقصر شما هستید سرعت شما خیلی زیاد بود قبل از اینکه ادامه ی حرفش رو بزنه گفتم: بله سرعتم زیاد بود اما من ترمز کردم این شما بودید که ترمز نکردید _ دلیل نمیشه چون ترمز هست شما با سرعت زیاد برید خب من ترمز کردم اما ترمز ماشین نگرفت مرینت: ها یعنی الان میخوای باور کنم پشت پورش نشستی بعد میگی ترمزش نگرفت _حالا خوبه این ماشینه منه که بیشتر صدمه دیده اما انگار شما بیشتر شاکی هستید ...خانم این ماشین هدیه تولد مادر بود دیگه مثل اولش نمیشه که وای چه قدر روش زیاده و از خودراضی ترمز نگرفته تازه طلب کارم هست مرینت: ماشین شما ترمز نگرفته تقصیر منه _شما سرعت زیاد میرفتید اومدم جواب این از خود راضی رو بدم که یاد کلاس افتادم ای وای دیرم شد بیچاره شدم سریع رفتم دوباره سوار ماشین شدم و رو به پسره گفتم: ببین اقا من الان خیلی دیرم شده بعد دانشگاه صحبت میکنیم اسم دانشگاه رو که اوردیم مثل اینکه تازه به خودش اومده باشه نگاه ساعتش کرده یه ای وایی زیر لب گفت و سریع سوار ماشین شد من زود تر رفتم پارک کردم و کیفم رو برداشتم رفتم سمت پله ها اونم پشت سرم بدو بدو داشت میومد خندم گرفت دلم خنک شد اونم دیرش شده هر طرف که من رفتم اونم داشت میومد تعجب کردم ولی این الان چیز مهمی نبود مسئله ی مهم کلاس من بود به کلاس که رسیدم سریع در زدم وارد شدم چون راه و دویده بودم نفس نفس میزدم اون پسره هم پشت سرم اومد تو نفس نفس زنان گفتم: ببخشید ...استاد...دیر کردم استاد خیلی جدی نگاه کرد و گفت: خانم دوپن شما بازم دیر کردید مرینت: استاد من کلا با این دفعه میشه دوبار که دیر کردم استاد: درسته اما ۲۰ دقیقه از وقت کلاسی گذشته من دیگه نمیتونم اجازه بدم تو کلاس باشید حسابی کفری شدم الان اون جولیای خودشیرین بود راش میداد با این حال چیزی نگفتم که نگاش رفت سمت اون پسره که تا الان ساکت بود و با یه حالت سوالی گفت: و شما؟ منم برام سوال بود که بدونم کیه اخه تا حالا ندیده بودمش با یه مکث کوتاه گفت: آآآ خب من اون دانشجویه انتقالی جدیدم استاد که انگاه تازه یه چیزی یادش اومده باشه گفت: آها بله گفته بودند دانشجوی انتقالی داریم اقای...؟ _اگرست هستم... ادرین اگرست استاد: بله اقای اگرست به هر حال شما و خانم دوپن هر دو تون خیلی دیر کردید و من نمیتونم اجازه بدم سر کلاس باشید پس بفرمایید بیرون بی چک و چونه بی معطلی اومدم بیرون فکر کرده من وایمیستم التماس میکنم من که اومدم بیرون اون پسره هم دیگه چیزی نگفت و امد بیرون همین جوری که میومدم بیرون با یه حالت مسخره ای ادای استاد درآوردم و گفتم: شما دو تا خیلی دیر کردید نمیتونم اجازه بدم سر کلاس باشید پس بفرمایید بیرون و از حرص با پا کوبیدم به دیوار که صدای خنده ی کوتاه اون پسره آدرین اومد برگشتم ، رفتم سمتش و با یه حالت تهدید آمیزی گفتم: تقصیر ترمز ماشین توعه که من الان سر کلاس نیستم
ادرین: خب میخواستی سرعت زیاد نری...حالا هم که میبینی منم سر کلاس نیستم دست به سینه واستادم و گفتم: به هر حال تقصیر تو بود اونم سر شو برگردون و دیگه چیزی نگفتیم تا تموم شدن کلاس از زبان مرینت کلاس بلاخره تموم شد و منتظر موندم تا الا بیاد بیرون بعد از اینکه کلاس به کل خالی شد بلاخره خانم تشریف آوردن الا: سلام خوبی مرینت: سلام هیچ معلوم هست تو کجایی؟ ده دقیقه است کلاس تموم شده الا: داشتم جزوه مینوشتم یه خرده طول کشید مرینت: درس خاصی داد امروز ؟ الا: نه فقط دو صفحه جزوه داد که بهت میدم...راستی حالا چی شد انقدر دیر کردی؟ نگاهم رفت سمت اون ادرین که خرده اونور تر از ما وایساده بود و داشت با تام یکی از همکلاسی ها که اونم چند ماه پیش انتقالی گرفته بود حرف میزد حتما قبلا تو یه دانشگاه درس میخوندن نگاهشون کردم کردم و با صدایی که اونم بشنوه گفتم مرینت: شاید بهتره از ترمز ماشین بعضیا بپرسی با این حرف من برگشت سمت ما و گفت: شایدم باید از پدال گاز ماشین شما بپرسیم انگشت اشاره ام رو سمتش گرفتم و گفتم: ببین اگه من با سرعت ۲۰ هم میرفتم همونجا و تو همون لحظه قرار بود ترمز کنم حالا کار نداریم ترمز نگرفتی راهنما رو میتونستی ببینی بنابراین مقصر اصلی شمایی ادرین: شاید اگه شما یه ذره آرومتر میرفتی اونم میتونستم ببینم اومدم جوابشو بدم که الا گفت: آآآ ولش کن بزار هر دلش میخواد بگه بعد هم برگشت سمت ادرین و گفت الا: شاید اگه پلیس میومد به خاطر سرعت زیاد مرینت و جریمه میکرد اما مقصر تصادف احتمالا شما بودی که با وجود راهنما بازم اومدی و قبل از اینکه آدرین چیزی بگه دستم رو گرفت و گفت: حالا بیا بریم مرینت منم دیگه چیزی نگفتم و رفتیم الا: چرا انقدر باهاش بحث میکنی ولش کن دیگه مرینت: اخه خیلی رومخمه هیچ ازش خوشم نمیاد معلوم از اون دسته از ادم های خودراضی....میدونی چیه مطمئنم اگه منم دیر نکرده بودم استاد این پسره رو را میداد تو کلاس الا: خودت هم میدونی چرا استاد باهات لجه چون تو بیشتر از اون میدونی یه چند بار هم سر کلاس جلو همه دانشش رو بردی زیر سوال واسه همون ازت حرصش میگیره مرینت: نمیدونم شاید ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ از زبان آدرین هر چی دوست داشتن گفتن بعد هم گذاشتن رفتن حتی وایستادن جوابشون رو بدم تام: آدرین این قضیه ی تصادف چیه
آدرین: هیچی دختره پاشو گذاشته رو گاز میره اون وقت منو مقصر میدونه حالا خوبه ماشین من داغون شده تام: این مرینت یه دختریه کسی جرعت نمیکنه ازش غلط بگیره تو میخوای ثابت کنی تقصیر اون بوده آدرین: مگه میشناسیش؟ تام: آره بابا برو از یه نفر بپرس مرینت دوپن و نشناسه آدرین: حالا مگه کی هست؟ تام: با اینکه سنش از همه کمتره نخبه ی دانشگاهه بیشتر پایه هاش رو جهشی خونده نمره هاش از ۲۰ پایین تر نیست انقدر میدونه بعضی وقتا از استاد ها هم غلط میگیره... از اون گذشته کله شقیش تو دانشگاه زبون زده آدرین: یه جور میگی انگار من از اون پایین ترم...حالا مگه چند سالشه میگی سنش کمه تام: دقیق نمیدونم ولی با اینکه سال سوم دانشگاهه فکر کنم نزدیک ۱۸ سالش باشه آدرین: همش ۱۸ سالشه؟! ...حالا بهش نشون میدم کی اول تام: به همین سادگی ها هم که میگی نیست ادرین: چه طور تام: حالا خودت بیشتر میشناسیش متوجه میشی و سرش و انداخت پایین و رفت منظورش از این حرف چی بود رفتن دنبالش و داد زدم: وایستا ببینم کجا داری میری ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ از زبان مرینت کلاس بعدی که شروع شد آدرین خودش رو به همه معرفی کرد همه هم یه جوری برخورد میکردن انگار بازیگر معروف هالیوود اومده همکلاسیمون شده نمیدونم برای چی ادرین درست صندلی کنار منو انتخاب کرد برا نشستن خیلی ازش خوشم میاد میاد میشینی صندلی کناری من اه استاد هنوز نیومده بود که آدرین برگشت سمت منو گفت: خانم نخبه یه خبر بد دارم برات. با حالت پکری گفتم: اوه واقعا چیه؟ ادرین: یه رقیب جدید داری حالا که من اومدم من میشم نفر اول دانشگاه پوز خندی زندم و گفت: هه منم گذاشتم کنار حالا فهمیدم چرا نشسته صندلی کناری من میخواد حرص منو دربیاره درباره اش زیاد نمیدونستم ولی اگه اومده این دانشگاه پس حتما درسش خوبه اخه این دانشگاه یکی از بهترین دانشگاه های کشوره هر کسی نمیتونه قبول شه ولی هر چی باشه نمیتونه از من بهتر باشه .... .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی بود عاشقش شدم😍
ععععععععععاااااااااااللللللللییییییییی بببببببببوووووووودددددد ♥♥♥
عالی بود پارت بعدی لطفا🙏🌹
گذاشتم
خوب بود
عالی بود
ادمش رو بده
کی بزاارم الان میخوای 😖
اگه میتوانی اره الان
عالی
میگم همه دوستان های میراکلس میخونی اجی
داستان 😂