جادوگر پارت هفت

کاتارا: خوب برا سرخینه باید برم به کوه جادو خیلی دوره و من هم آدمم کاش کاتارینا سفید بود بعد اینکه از خونه راه افتاد صدای انفجار شنید دهکده پشت سرش رو که نگاه کرد دید دیاریا اون جا رو منفجر کرده

موفق شد اژدها واقعا پاکی کاتارینا رو تحسین میکرد

کاتارینا هرکاری می‌کنه نمیتونه دیاریا رو نجات بده حتی با معجون نور خالص که همیشه همراهش داره کاتارا و برادرا و خواهرانش با بی‌رحمی تمام دیاریا رو م ی ک ش ن

کاتارینا اون صحنه رو میبینن اشک تو چشماش جمع میشه بغض می‌کنه و اشکش سرازیر میشه😭 آنقدر گریه می‌کنه که از حال می‌ره خانوادش پیداش میکنم و م ی ک ش ن ش