
. سر و وضعم رو درست کردم و بعد از خوردن صبحونه با آلیا رفتم سمت مدرسه . سر و وضعم رو درست کردم و بعد از خوردن صبحونه با آلیا رفتم سمت مدرسه سر و وضعم رو درست کردم و بعد از خوردن صبحونه با آلیا رفتم سمت مدرسه . توی اولین زنگ تفریح داستان رو برای آدرین تعریف کردم ، اون هم تعجب کرده بود و یک خبر خوش برام آورد :
اول قسمت بعد ۷ لایک توقع کمه پس لطفا

: ی خبر خوب دارم ! بابام گفتش که ۵ روز دیگه بعد از آخرین امتحان ساک و وسایلت رو آماده کن که همون موقع راه میافتیم ، حالا همچین به پاریس نزدیکی نیست ولی روستای قشنگیه ، ی روستایی به اسم لا پِیس ؛ با کلی خونه های قشنگ و رستوران های شیک هستش . از شدت خوشحالی پریدم بغلش کردم که یهو متوجه کاری که کردم شدم و : آه ببخشید یهو خوشحال شدم که باهات میرم ی جایی که کسی نیست ااااا یعنی هیچ غم و قصه و مشکل و از اینجور چیزا نیست . لبخند زد و گفت : تو همیشه دنبال این بودی که حال همه رو خوب کنی مرینت ، و من به داشتن کسی مثل تو توی زندگیم افتخار میکنم . مدرسهام که تموم شد رفتم حل شدن قضیه رو براشون تعریف کردم و اون ها هم که از خداشون بود و قبول کردن . گذشت ، گذشت و گذشت ولی اونقدر دیگه نگذشت ، تو این چند روز با شدو ماث دست و پنجه نرم کردم و بالاخره گذشت ....... عکس روستا

[({ ۴ روز بعد })] فردا قراره که بعد از امتحان باهم راه بیافتیم و من حدودا نصف اتاقم رو جمع کردم و تو دو تا ساک جا دادم . تو این چهار روز مامانم روش خونه داری ، تمیز کاری و پختن غذاهای بیشتر رو بهم یاد داد و مثل اینکه کاملا آماده بودم . امشب تمام وسایلم رو آماده کرده بودم و گذاشته بودم جلوی در و برای خواب آماده شده بودم . کم کم که داشت چشمام گرم می شد یهو به گوشیم یک پیام اومد ؛ تعجب کردم ، آدرین بود . ی عکس از چمدون هاش فرستاده بود و نوشته بود ( آماده ای 😁 )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییی💝
ممنون
عالیییی بود😁💐☘شرطا کامل شد لطفا پارت بعد رو بزار💐☘😁
گذاشتم بررسی
عالی
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودددددددددددددددددددددد ♥♥