10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Alireza انتشار: 4 سال پیش 180 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام من آمدم با پارت ۷ از داستان میراکلس البته به زبان خودم
از زبان ادرین : پلگ پنجه ها بیرون تبدیل شدم و مرینت بهم گفت تو تو این همه مدت کت نوار بودی و زد زیر گریه (بچه ها راستی نینو و الیا میدونستن ادرین گربه سیاه به خاطر اینکه معجزه گر مرینت رو ادرین بر داشت و الیا و نینو هم فهمیدن )
گفتم مرینت چرا گریه می کنی گفت به خاطر اینکه نزدیک بود من به خاطر تو برای همیشه فلج بشم و بعد الیا و نینو گفتن چی بعد من همه چی رو توضیح دادم و از مرینت عذر خواهی کردم اونم بخشید منو ولی ناراحت بود.
از زبان مرینت : ادرین الیا نینو ما باید یادمون بره که کی هستیم و ادرین گفت نه مرینت خواهش می کنم گفتم ادرین به خاطر من الیا و نینو قبول کردن ولی ادرین نه ولی به زور راضیش کردم و بعد ادرین گفت برای چی من گفتم فقط زمانی می تونیم هویت هم دیگه رو بفهمیم که هویت ارباب شرارت رو بفهمیم و ادرین گفت باشه و قرار شد
محلولی که استاد فو قبلا داده بود بهم قبل از اینکه حافظشو از دست بده هممون بخوریم و رفتیم خونه من تو اتاقم و دادم بهشون باهم خوردیم بعد از ۱ دقیقه من گفتم شما ها اینجا چیکار می کنید ادرین گفت نمی دونم ولی الان پدرم از دستم عصبانی میشه و رفت الیا و نینو هم رفتن
تیکی اومد و گفت هیچی نشده گفتم واقعا گفت اره شب بود و من خوابیدم .
از زبان ادرین : ببخشید پدر من نمی دونم چرا خونه ی مرینت بودن بالاخره پدرم منو بخشید و گفت باشه ولی دیگه تکرار نشه حالا هم برو بخواب منم تشکر کردم رفتم خوابیدم . به پلگ گفتم چی شده گفت هیچی گفتم واقعا گفت اره و بعد گفت ببخشید ولی من باید بدم کممبرم و بخورم گفتم ای شکمو و بعد رفت و منم خوابیدم .
از زبان مرینت : صبح بیدار شدم و رفتم مدرسه دیدم ادرین دست کاگامی رو گرفته و دارن میرن سر کلاس منم ناراحت رفتم سر کلاس و به الیا سلام دادم و اونم سلام داد و گفت دختر یک خبر خوب و یک خبر بد دارم گفتم اول خبر خوب رو بگو گفت لایلا داره از این مدرسه میره من خیلی خوشحال شدم ولی الیا گفت خبر بد هم اینکه رابطه ادرین و کاگامی بسیار شدید شده طوری که صبح قبل از اینکه تو بیای اونها همو ب.و.س.ی.د.ن. من گفتم وایی این یک فاجعست
(بچه ها من یادم نمیاد چی نوشته بودم ولی از اینجا شروع می کنم) الیا گفت دختر یا باید به ادرین احساساتتو بگی یا دیگه فراموشش کنی و بعد گفت ببخشید ولی من در این مورد نمی تونم بهت کمک کنم چون خودت باید تصمیم بگیری ببخشید گفتم باشه اره اره خودم حلش می کنم و الیا گفت امروز می خوایم بریم؟ بستنی آندره تو هم باید بیایی کنار برج ایفل گفتم باشه و وقتی مدرسه تموم شد رفتم خونه و کارم و کردم از مامان بابام خداحافظی کردم و رفتم برج ایفل دیدم همه اونجا هستن دیدم ادرین و کاگامی هم دارن باهم بستنی می خورن و همو م.ی.ب.و.س.ن من بستنی مو گرفتم و رفتم اون ور داشتم گریه می کردم تیکی گفت مرینت خودتو کنترل کن ممکنه اکو مایی بشی گفتم باشه باشه و بستنی مو خوردم رفتم پیش الیا گفتم من میرم اون گفت وایسا دختر گفتم نمی تونم زدم زیر گریه و رفتم و ادرین داشت دنبالم میومد من گفتم برو پیش کاگامی جونت اون گفت وایسا من وایسادم گفت چیزی شده گفتم
ادرین می دونستی من از همون روز اول تو رو دوست داشتم و تو می گفتی فقط یک دوست ولی من هنوزم دوست دارم و گفتم ببخشید برو پیش کاگامی خودت رو معطل من نکن و رفتم خونه. از زبان ادرین : چی مرینت منو دوست داره اما مگه میشه پلگ گفت اره که میشه بعد گفت تو دل اونو شکستی گفتم من واقعا دلش و شکستم ولی فکر نمی کردم مرینت منو دوست داشته باشه که یکهو دیدم کاگامی اومد و گفت بیا بریم ادرین منم گفتم باشه و رفتیم بستنی خوردیم و الیا اومد به من گفت مرینت به خاطر این به پته پته می افتاد که تورو دوست داشت و هنوزم داره ولی تو دلش و شکستی بعد رفت و منم کاگامی رو رسوندم خونه و خودمم رفتم خونه تو اتاقم گفتم وایی خدا کاگامی یا مرینت کدوم که دیدم کاگامی پیام داده نوشته :
آقای ادرین آگرست من مادر کاگامی هستم و دیگه شما به هیچ وجه حق ندارید با دختر من ارتباط برقرار کنی و ما فردا صبح ساعت ۷ میریم چین و دیگه هیچ وقت بر نمی گردیم می تونی برای آخرین بار کاگامی رو فردا تو فرودگاه ببینی و دیدم دوباره پیام اومده نوشته متاسفم ادرین منو ببخش و نوشتم نه کاگامی من فردا صبح میام و مادرت رو راضی می کنم.
گریه ام گرفت و گفتم من فردا میام قول میدم .
صبح از زبان ادرین: ساعت ۹ بود خواب موندم گفتم ای وایی و گفتن پلگ پنجه ها بیرون و سریع رفتم فرودگاه که کاگامی پیام داد و گفت ببخشید ادرین ولی ما دیگه رفتیم من تو رو خیلی دوست دارم ولی منو ببخش و منم گریم گرفت و رفتم خونه و گفتم نه اخه چرا ولی خدا رو شکر که مرینت رو دارم نه پلگ ؟ پلگ گفت به نظرت دیگه مرینت ازت خوشش میاد با اون کاری که کردی گفتم :
نمی دونم ولی شاید و به الیا زنگ زدم و گفتم کاگامی دیگه برای همیشه رفت و منم مرینت رو خیلی دوست دارم میشه یک قرار بالای برج ایفل بزاری بین منو مرینت و گفت باشه حتما من به پلگ گفتم امید وارم منو ببخش مرینت پلگ گفت شاید . از زبان مرینت : الیا زنگ زد و قضیه رو گفت من گفتم کی رو برج ایفل منتظر منه گفت تو برو خودت می فهمی منم گفتم باشه و از مامان بابام اجازه گرفتم و رفتم بالای برج دیدم ادرین اونجاست و گفت سلام مرینت من گفتم ادرین تو اینجا چیکار میکنی گفت من عاشقتم و گفتم اره جون خودت برو پیش کاگامی و گفت مرینت کاگامی دیگه رفته و من از قبل تورو دوست داشتم ولی فکر می کردم تو منو نداری و گفتم واقعا منو دوست داری گفت اره خیلی منم گفتم ببخشید ادرین باهات بد رفتاری کردم و پریدم تو ب.غ.ل.ش. و گفتم من عاشقتم و اونم منو ب.و.س.ی.د و من قرمز شدم و ادرین گفت انگار این لحظه قبلا واسم تکرار شده منم گفتم اجه یعنی اره برای منم تختار یعنی تکرار شده و ادرین خندش گرفت و گفت لطفا پیشم بمون مرینت و من گفتم منم ازت همین درخواست و دارم و اون گفت برای همیشه هیچ کسی نمی تونه ما دو تا رو آزمون جدا کنه گفتم اره و رفتم خونه به تیکی گفتم تیکی امروز بهترین روز زندگیم بود بالاخره ادرین گفت من دوست دارم و به تیکی گفتم تیکی این لحظات خیلی برام آشناست و تیکی گفت :
نه بابا 😅کجاش تکرار شده فکر می کنی گفتم شاید 🤔 گفت نه اصلا گفتم باشه و شب بود و خوابیدم صبح از زبان مرینت: امروز زود بیدار شدم عجیبه ها نه تیکی 😅 تیکی گفت عجیب نیست چون ادرین و میخوای ببینی گفتم آره راست میگی و گفتم بهتره مو هامو باز بزارم و رفتم مدرسه که ادرین رو دیدم گفت سلام تمام زندگیم و من قرمز شدم و پریدم تو ب.غ.ل. ادرین و اون هم منو ب.و.س.ی.د. و من قرمز تر شدم و کلویی هم گفت خیلی مسخرست و رفت بعد منو ادرین باهم گفتیم این لحظات خیلی آشنا نیست ؟ و بعد باهم گفتیم چرا خیلی و رفتیم سر کلاس.
از زبان کلویی : چرا سابرینا من که تو لندن به حساب مرینت رسیدم ولی چرا دوباره ادرین با مرینته سابرینا گفت نمی دونم. از زبان مرینت: خانم بوستیه اومد گفت بچه ها کاگامی دیگه برای همیشه رفته چین و بر نمی گرده پس مرینت تو پیش ادرین و نینو تو پیش الیا بشین الکس ت پیش کیم سابرینا و کلویی همونجا و خلاصه جای همرو عوض کرد من که رفتم پیش ادرین احساس آرامش میکردم و ادرین گفت مرینت من عاشقتم و همیشه پیشتم منم گفتم من بیشتر تورو دوست دارم و ادرین قرمز شد و گفت می خوای امروز بیای جلسه عکاسیم گفتم واقعا ؟! گفت اره گفتم معلومه که میام من خیلی دلم میخواد با تو عکس بگیرم و قرمز شدم بعد مدرسه رفتم خونه و مامان بابام گفت سلام مرینت منم سلام کردم و بهشون گفتم میخوام برم جلسه عکاسی ادرین اونها هم گفتن باشه بعد حاضر شدم و رفتم پارک که ادرین رو دیدم گفت سلام مرینت حالت خوبه گفتم سلام ادرین ممنون خوبم و باهم عکس گرفتیم و ادرین گفت خیلی زیبا میشی با این مدل مو گفتم واقعا گفت اره خیلی گفتم ممنون و اون گفت میشه همیشه مو هاتو باز بزاری گفت باشه فقط به خاطر تو و ادرین به کسی که عکس می گرفت گفت یک عکس قشنگ ازمون بگیر و اونو قاب کن بده به مرینت و یکی هم بده به من عکاسه گفت باشه و من از ادرین تشکر کردم و بعد از اینکه عکاسی تموم شد از ادرین خداحافظی کردم و رفتم خونه مامان بابام گفتن خوش گذشت گفتم عالی بود و رفتم تو اتاق و به تیکی گفتم دیگه به ارزوم رسیدم و تیکی گفت خوشحالم مرینت و بعد خوابیدم.
پایان . ببخشید دوستان که تو داستان تغییر ایجاد کردم و یکم تکراری کردمش و قول میدم که سعی کنم تکراری نکنم و دیگه ت.ص.ا.د.ف.ی در کار نباشه ببخشید باز
بازم معذرت میخوام برای پارت های قبل و این پارت میدونم داستان یکم تکراری و پیچیده شده ولی پارت های بعد رو سعی می کنم جذاب تر و هیجانی باشه فعلا خداحافظ و بازم معذرت میخوام
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی بود یک سری به داستان های من بزنید 😍