10 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 4 سال پیش 374 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
دوستان انقدر پارت نوشتم زیاد یادم نیست توی این پارت چه کردم😂 ولی میدونم یه شوک بهتون قراره وارد بشه چون.....
وقتی بیدار شدم توی یه اتاق نسبتاً تاریک بود که یهو نور خورد به دیوار پرو از چاقو ... بود یهو با داد از جام پریدم و سعی کردم بلند شم ولی یخ چیز نامرعی گرفته بودتم بهش کوبیدم .... انگادی محکم بغلم کرده بود و آروم آروم موهای سرم رو نوازش میکرد 😳 گفتم این کار، کار کسی جر کای نیست😂 چشمام رو باز کردم خودش بود🤩 خودمم بغلش کردم گفتم اون چاقو های روی دیوار برای چیه؟😰
گفت چاقو ؟؟ اینجا که چاقویی نیست😄 گفتپ نیست چشمام رو کامل باز کردم و دیدم آره هیچی جز چنتا عکس نبود😅 گفتم اوه😅 به خودم که نگاه کردم دیدم یه پیراهن صورتی کم رنگ یه جورایی کالباسی رنگ با یه شلوار لی طوسی رنگ تنم بود 😅 گفتم اوه 🙄😯 که یهو همون پسرا که توی مهمونی دیده بودمشون اومدن توی اتاق گفتن اا چه خوب شد بهوش اومدی😆 اگه نمیومدی کای میزد هَمَمونو ناکار میکرد 😂 یکم خجالت کشیدم بعد خودمو جمع کردم که یهو جکسون وارد اتاق شد🧐
( امیدوارم که یادتون باشه : همونی که مثل کلارا قدرتش برق بود و نصف صورتش... ازبین رفته بود اگر بازم یادتون نیومد بیایید پیویم )
همونطوری که توی بغل کای بودم با تعجب داشتم به جکسون نگاه میکردم که جکسون گفت حسم هرگز دروغ نمیگه زود باش دراز بکش ! گفتم چی؟😳 گفت تو آخری هستی بدو دراز بکش ! ( چه کنیم دیگه لحن حرف زدناش خشنه آدمو رو به اشتباه میندازه😂 ) گفتم آخه چرا ؟ 😳گفت ای خدا کلارا به نظرت من میام اون کارو جلوی شوهرت که کنادمه و با تویی که بازم شوهرت رفیقمه بکنم🤦🏻♂️ همینطوری با همین لحن گفت گه اون پسرا برن بیرون😬 منم دراز کشدم فقط نمیدونستم جریان چیه😂 گفت دستت رو بده به من ! منم دیتمو گزاشتم توی دستش ، کف دستم رو برد به سمت عقب گفت خوب کای فقط دو سال کپوقت داری ! گفتم برای چه کاری😨 گفت زنده بودن تو 😐 گفتم چی😨
به دستم نگاه کردم نه هیچ نشونه ای نه چیزی روش نبود گفتم اینو از کجا میدونی؟ گفت به کف دیتت نگاه نکن به رگات نگاه کن😐 ادامه داد وفتی توشون خالی میشه و یهو دوباره پُر میشه اینجوری میشه😐 گفت خوب بزارـیک بار قدرتت رو آزمایش کنم😐 ( کلا توی تمام مدت چهرش پوکرـفیسه😂 ) یه لامپ💡 خاموش از توی جیبش در اورد و گفت اینو با استفاده از قدرتت مثل من روشنش نگه دار😐 لامپ رو داد دستم و دستش رو گذاشت روی قلبم گونه هام سرخ شد و گفت بدو دیگه😐 لامپ رو گرفتم توی دستم و تا روشنش کردم بد ترین دردی رو که توی عمرم احساس کرده بودم رو حس کردم گفت خوب بسه😐 معلوم شد جریان چیه کار اون کثافته 😐 ولی خیلی عجیبه اون هدگز بدون دستور دست به همچی کاری نمیزنه 🤨 گفتم کی رو میگی ؟😟 جِیمز عوضی 😠 حالا فقط دوتا چاره داریم😐
۱- قدرتت رو کلا از بدنت خارج کنیم ،
۲- دیگه هرگز از قدرتت استفاده نکنی !
کدوم بهتره ؟😐
کای گفت جِیمز کیه؟ جکسون گفت یه خوناشام ولی بجای یک قدرت ۵ قدرت متفاوت داره😐 گفتم پنجتا؟😟
توی ذهنم مرور کردم
۱- نگه داشتن زمان توی مترو😟
۲- تغییر مکان😟
۳- .....
چیزی به ذهنم نمیرسید که اتاق کای به یادم اومد وقتی که بدون هیچ کاری بیهوشم کرد 😨 پس قددت سومش اینه
۳- بیهوشی 😟
اون توانایی خوبی تویـپیدا کردنم داشت😨 کای یک بار بهم گفته بود اونایی که توی پیدا کردن انسان ها یا هدچیز دیگه ماهر هستن قدرت ردیابی دارن😨
۴- ردیاب
پنجمی رو هیچی نمیدومم😟
یهو با صدای کای که گفت کلارا ! هوی ! تو باغ نیستیا؟😂 الوو؟ از فکر در اومد جکسون گفت من فقط یک قددت جِیمز رو میدونم اونم اینه که ردیاب خوبیه😐 گفتم من ستای دیگه رو میدونم😟 گفت اا واقعا پس بگو ! دونه دونه با دلیل گفتمشون جکسون گفت خوب با این وجود دهنت سرویسه😐 تا نکشتت دست بردار نیست😐 گفتم ولی هنوز قدرت پنجمش رو نمیدونم😟 گفت به موقه میفهمیم😐 حالا بلند شو که کلی کار داریم تا الان باید رد خونتو زده باشه😐 سرمو تکون دادم و از جام بلند شدم تو این فکر بودم که بدونم کی میخواست منو بکشه🤨 که کای یه کوله مشکلی داد دستم و رفت تا کُت و شلوار مهمونی رو عوض کنه وقتی برگشت یه پیراهن مشکی با شلوار سیاه رنگ تنش کرده بود 😄 گفت آماده ای بریم چنتا کار کنیم؟ گفتم البته😂 و بعد محکم بغلش کردم و همونطوری گفتم ولی قبلش ابن کارو بکنیم که صورتم رو اوروم جلو و لبای کای رو بوسیدم ️😘 اونم بغلم کرد که یهو با صدای سوت چَه چَه مانند یکی چشمام رو باز کردم 😂
قشنگ آبرومون رفت😂🤣 طرف گفت مرغای عاشق یه یک ربعی هستش که منتظریم تا شما دوتا همو ول کنید😂 بدویید دیگه😂 آروم همو ول کردیم و رفتیم دنبالشون شروع به دویدن کردن ( با سرعت ) منم که فعلا نمیتونم به خوناشام تغییر شکل بدم چون اونجوری باز انرژی توی بدنم تولید میشه و خوب راحت میمیرم😂 کلا توی فکر بودم که کای بلندم کرد گفتم چیه ؟ گفت نمیخوام عقب بمونیم و خوب راستش دلم برای اون روزایی که توی بغلم بودی تنگ شده😄 لبختد زدم و بعد کای ادامه داد سفت بچسب😄 منم محکم همونطوریـکه کای بغلم کرده بود چسبیدم بهش و بعد سریع به دویدن کرد 🏃🏻♂️ همونطوری چشمامو بستم که یهو کای ایستاد چشمام رو باز کردم دیدم ای وای شب شده😳 گفتم خواب تمام این مدت خواب بودم؟ گفت آره و بهتره بگم وقتی که خواب بودی کل خاطرات دوران دانشگاه رو به یادم اوردی😆 ( قیافه من 😅 ) جان ( یکی از بین همون پسرا ) گفت فعلا همینجا میمونیم تا یکم انرژی بگیریم بعد راه میوفتیم😁 یکم توی فکر رفتم که چجوری توی این دو سال با کای وقت بگذرونم ؟ ولی از اونجا که یکی از پسرا قدرتش ذهن خونی بود و من از اونجا که نمیخواستم کسی بفهمه که دارم به چی فکر میکنم گفتم کای من میتونم برم یه جایی؟ 😅 یه کار دارم😅 کای گفت اوه البته میخوای من بیام؟ گفتم نه فکر کنم اینجا امنه😄 .... رفتم پشت یکی از دیوار های یه خونه متروکه و چشمام رو بستم و به فکر فرو رفتم تا چشمام رو باز کردم جِیمز رو جلوی خودم دیدم و بعد بیهوش شدم😟 وقتی چشمام رو باز کردم جِیمز جلوم با لبخند ایستاده بود سعی مردم فرار کنم ولی دستام به فلز به دیواره کلبه چسبیده شده بودن😟 خیلی ترسیده بودم چون دقیقا جِیمز جلوم ایستاده بود گفتم آگه میخوای منو بکشی لطفا همین الان بُکش😩 گفت بهت که گفتم من تورو نمیخوام بکشم ،چون میخوام کسیـکه خیلی دوستش داری و دوستت داره این کارو بکنه😈 اینجوری بیشتر حال میده که گفت خیلی دوست داشتمت اگه برای خودم میبودی اینجوری هیچکدوم از این اتفاقا نیوفتاد ولی خوب هنوزم وقت داری اومدم داد بزنم که دستشو گزاشت روی دهنم و گفت خوب انگاری نمیفهمی😈 صورتش رو اورد نزدیک گردنم و باز گردنم رو گاز گرفت و ازش خون مکید گردنمو ول کرد ولی دوباور جوری گاز گرفت که انقدر درد داشت که میخواستم فریاد بکشم 😣 ولی دیگه داشتم از حال میرفتم که صدای کای اومد که گفت کلارا ! چیزی شده ؟ بیا میخواییم راه بیوفتیم ! نگران نباش دارم میام 🙂
اومدم داد بزنم ولی اصلا توانشو نداشتم و همونجا برای بار دوم بیهوش شدم 😣 وقتی چشمام رو باز کردم همونجا بودم ولی هوا یکم روشن داشت میشد و نور خورشید داشت نزدیکم میشد حس خوبی نداشتم و یقه لباسمم یکم پاره شده بود 😳 یکم استرس گرفدتم خیلی افکار بدی به ذهنم رسید😬 ولی سریع از فکرش در اومدم و سعی کردم دستامو باز کنم بیفایده بود چون فلز بود😟 گفتم شاید هنوز کای اونجا باشه😟 داد زدم کــــایـــــــ ، کااااای ، هیچ صدایی نیومد😢 داد زدم کـــمـــک😩 کسی اونجاست😩 آهی😢 با داد و یکم گریه گفتم جِیمز لعنتـــی باهام چیکار کردی😭
کم کم نور خورشید داشت به پاهام میرسید هر کاری کردم نتونستم دستامو باز کنم نور خورشید دیگه تابید به صورتم ، یکم صورتم درد گرفت ( بخاطر نور ، از هرچی بگذریم کلارا بازم خوناشامه ) گفتم دیگه نمیتونم اینو تحمل کنم😩 سریع تغییر شکل دادم کلا پوستم داشت میسوخت ولی یه نکته مسبت داشت فلز داشت از گرمایی که روی پوستم ایجاد شده بود ذوب میشد🙃 ولی این سوزش روی پوستم داشت دیونم میکرد 😩 فلز ذوب شد و من سریع از جام بلند شدم و رفتم اُنور کلبه بازم بهش تکیه دادم و یه نفس عمیق کشیدم و یه لبخند زدم و گفتم به قُل کریس😂
همیشه یکی از این کِرِم ها همراهت بزار باشه😂 و از توی جیب داخلی پیراهنم درش اوردم😆 و زدم روی تیکه هایی که خیلی سوخته بود ، سریع خوب شد و یکم تعجب کردم و گفتم من الان تغییر شکل دادم ولی چرا هنوز نمردم😳 دستمو گزاشتم روی گردنم و یه دردی کشیدم داشت خون میومد😳 گفتم جِیمز عوضی 😠 ولی یه فکری به سرم زد خون تازه بود😳 پسـزیاد از اینجا دور نشده بدو بدو رفتم به طرفی که کای و بقیه قبلا داشتن میرفتن دوباره احساس سرزندگی کردم ( دوباره داشتم بعد از یه چند وقتی تند تند میدویدم ) همینطوریـرفتم به یه برج رسیدم همون جایی که جکسون توش زندگی میکرد🤩 بدو بدو رفتم توش صدای کای میومد😆 بدو بدو صداش کردم رفتم دنبال صداش که یهو گفت کلارا پشت من بمون🤨 تعجب کردم گفتم کای تو کجایی؟😟 کای ؟ که رسیدم بهش ولی چیزی که دیدم رو باورم نمیشد😳 یکی پشت کای ایستاده بود که کاملا شبیه من بود ولی من دقیقا روبه روی کای بودم😳 گفتم کای همین الان از اون فاصله بگیر اون جِیمزه😨 دختری که شبیه من بود با صدای من گفت کای من میترسم😟 و بعد چسبید به کای 😕 داد زدم آها از کای من فاصله بگیر 😠 و دستامو به حالت گارد بردم به سمت دختره 😠
کای هم اومد جلوش و گفت اصلا نگران نباش و ادامه داد هی جکسون اینم از قدرت پنجم جِیمز تغییر شکل😤 و زمین رو نزدیک بود زیر پام باز کنه که سریع جاخالی دادم گفتم کای منم چیکار میکنی؟😟 کای گفت انقدر با صدای کلارا حرف نزن😠 و بعد به طرفم آتیش پرت کرد گفتم من نمیخوام با عشقم بجنگم😟 کای، جِیمز رو که با صورت و تنه من بود رو گفت که بره و یجا مخفی شه و داد زد که منو عشقت صدا نکن 😠 تو تنها دلیلی هستی که باعث میشه من ، کلارا رو فقط برای دو سال داشته باشم ( این تیکه رو با یک نگرانی ولی هنوزم با عصبانیت میگفت ) گفتم کای چرا باور نمیکی اون داره بازیت میده😕 من کلارای واقعیم😟 التماست میکنم که باور کنی ، گفت اینجوری با من حرف نزن اون صدای واقعیت رو نشون بده ، داد زدم کای اون داره باهات بازی میکنه😟 گفت این تویی که داری با زندگی ما بازی میکنی 😠 داد زدم اگه من جَیمز بودم این کارو نمیتونستم بکنم ( این که ریسکش خیلی بالا بود ولی من برای زندگی خودم و کای هر کاری میکنم ) که شروع کردم و از قدرتم استفاده کردم ولی بازم به کای حمله نکردم از خودم دفع میکردم درد رو توی قلبم احساس میکردم ولی جلوی خودمو گرفتم و به همین کار ادامه دادم و هی به کای نزدیک تر شدم کای گفت من هنوزم باورت ندارم چون کلارا اینو خوب میدونه ( همینطوری نزدیکم شد ) که منم میتونم برق رو کنترول کنم😕 همون موقع بود که سپرم رو نابود کرد و بهم با شدید ترین ولتاژ برق وارد کرد😣
دیگه قلبم به شدت تیر کشید و افتادم روی زمین و از درد چشمام رو محکم بستم و داد زدم 😣 دستم رو گزاشتم روی قلبم و فشار دادم و به همون دستم که نگاه کردم که جای دندونای نیش کای رو کنار دستم روی پوست خودم دیدم دقیقا کنار قلبم بود با اینکه داشتم از درد میمردم لبخند زدم و گفتم اینو هم اگه بکشیمم اجازه نمیدنم درمانش کنی🙂 چون جای اولین باری بود که گازم گرفته بودی🙂 و این باعث میشه همیشه به یادت باشم🙃 که هم اخم از روی چهره کای محو شد من ادامه دادم کـــای همیـــشه از گفتن این جــمله ترس داشـــتم و نمیخواستم حتی یک روز هم به زبون بیارمش 😭 ( دیگه داشتم نفسای آخرم رو میکشدم 😢) بغض کردم و گفتم خداحـــافــظ ... کــا ..
که تصویر دنیا از جلوی چشمای من محو شد😖
دوستان شرمنده صفحه زیادی اوردم😂
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
من جدی جدی گریه ام گرفت این اولین بار بود که برای داستان گریه ام میگرفت اگه این فیلم میشد بدون شک سیل راه میافتاد😭
وای عالی بود یه شک گریه اور دادی خدا عالی بود😢😭
عالی بود ❤️
خیلی عالی بود
نه نه نه نه نه نههههه😢😭
چرااااااااااااااا؟؟؟؟؟کلاراااااااا باید بمونییی چرا من تو هر داستانی کای میبینم دیوونه است یکی تو من خون اشام نیستم یکی تو زندگی عجیب من کلاراااا😭😢😭😢😭😢😭😭😭😭😭😭😭😭
سلام سلام
پارتای ۲۸ و ۲۷ به سلامتی😂 اگه بشه به زودی منتش میشن😅 که بازم باید یه چند هفته صبر کنیم تا پارتای ۲۹ و ۳۰ بیان😅 من سعی میکنم از امروز به بعد هر روز یک پارت جدید بزارم که هر روز بعد از یک هفته ( مدتی که طول میکشه تا برسی بشن ) هر روزش همینطوری پارتای جدید بیان😍 البته انقدر باید سانسور کنم که دیگه میشه مثل قسمت میراکلس نیویورک وقتی دوبله شد😂
😂😂😂
عععععععععععععاااااااااااااللللللللییییییییی
وای عالی بود منتظر قسمت بعدی هستیم
عالی
من نفهمیدم بالاخره این پارت آخر یا پارت بعدی هم وجود داره
به هر حالت عالی بود
تا قسمت ۴۰
آهان پس خیلی پارت داریم