از زبان مری:وقتی میخواستم از بیمارستان برم بیرون قلبم به درد اومد یک لحظهولی واسم مهم نبود چون میخواستم برم پیشه مادر بزرگ😷سریع سوار اتبوس شدم و رفتم 😊رسیدم خونه🙄از زبان مادر بزرگ :بلاخره مرینت اومد خونه ازش پرسیدم چرا انقدر دیر اومدی خونه🤨از زبان مری:مادر بزرگ بهم گفت چرا انقدر دیر اومدی برای اینکه نگران نشه بهش گفتم برای اینکه خانم گفت یکمی کلاس اضافه داشته باشیم و رفتم توی اتاق اون روز شام نخوردم اصلا حصله نداشتم روی تختم دراز کشیدم و به اون پسره آدرین فکر میکردم😯
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
اعالی بود
مرسی🍁🎀
عالی❤بیشتر بنویس ❤🌺منتظر پارت ۶ هستم🐾
ممنان و چشم
عاااااااااالی❤❤❤❤❤
مرسی☺️
مهمونی گرفتم خوشحال میشم بیای
حتما
مرسی لاوم
منتشر کردم عالیه💖
تو منتشر نکردی چون هروز ۳ ماه نی که عضو شدی ولی ممنون گلی🍁❤
نه عزیزم جدیدا ۴۵ روز میشه
میتونی ببینی که دست آورد کاردان هم دارم
وای ببخشید واقعا ممنونم
💞💞💞💞