
بخونید ولی کمه😐🥜
اروم پامو اوردم بالا و گفتم:اره ايناهاش. مامان لبخند تل.خي زد و گفت:برو چمدونتو جمع کن . با تعجب گفتم:چرا؟ _ادرین که بهت گفته..براي مارسی. _مگه به شماهم گفته؟ _اول از ما اجازه گرفت.. رفتم داخل اتاقم درو بستم مامان يک ساک برام گذاشته بود روي تخت..چي بايد ميذاشتم..چند دست لباس گذاشتم و همه ي کتاباي امتحانايي که مونده بود..وقتي کارم تموم شد ..مامان براي ناهار صدام کرد. همه سر میز نشسته بودند.
مامان :تام کارِت چي شد؟ _هيچي با کمک ادرین يک مغازه اي گرفتم و ميخوام شیرنی پزی راه بندازم.. روبه بابا گفتم:با کمک ادرین؟ _اره..بيشتر کمک مالي رو اون کرد! لبخندي از اين همه وفاداريش زدم که خاله کیت گفت:من ميخوام برم لندن مامان گفت:چي ميگي کیت؟ _خونه عمه اون لندنه تا اخرعمر که نميتونم پيش شما باشم. مامان گفت:من خواهرتم کیت. کیت :من تصميمو گرفتم.
بعداز ناهار هر کي بر سر کاري رفت...منم رفتم پايِ درس..اون روز کلا کتابو 1دور کردم..با تکون هاي شدي..دي که ميخوردم چشاموباز کردم و با ديدن مارسل یه جي.غ کوچيک زدم مارسل :چيه چرا ج.يغ ميزني؟ _مثل ... بالا سرم واستادي که چي؟ _پاشو ادرین منتظرته. _پاشو ادرین منتظرته.
يکي از چشامو به زو.ر باز کردم و نگاهي به مارسل انداختم و دوباره فرو رفتم زير پتو و گفتم:خوابم مياد. پتو با يک حرکت از روم برداشته شد و من با عص.باني.ت گفتم:پتومو بده مارسل.... خوابم مياد....سرده..بده. سرم داخل بالش شده بود و وسط بالشت رفته بود داخل و دو طرفش از کنار صورتم زده بود بيرون..موهامم ريخته بود روي صورتم...خودمو تو بغ.لم جمع کردم و گفتم:پتومو بده.. صداي ادرین اومد که:پاشو خانم خوابالو..اينقدر .غر نزن. کامل چرخيدم به سمت ادرین و گفتم: اِ فکر کردم مارسله.... _سلامتونم که خوردين. موي سرم رو از جلوي صورتم کنار زدم و سرجام کامل نشستم و گفتم:سلام. ادرین با يک خنده بازومو گرفت و بلندم کرد و گفت:برو صورتتو بشور.. بدو.. کلا خواب از سرم پر.يد و رفتم به سمت دستشويي.. با ديدن چهره ي خودم در اينه وحش.ت کردم..موهاي ابی بلندم از دو طرف به صورت نا مرتب دور صورتم ريخته شده بود.و صورتم هم سفيدِسفيد زير چشامم پف کرده بود..شبيه خو.ن اشا.م ها شده بودم..صورتم رو شستم و بيرون اومدم ...و به مامان اينا سلام کردم.. مامان گفت:مری....بيا صبحونت رو بخور..ادرین جان منتظرن..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی ولی خیلی کم بود😐💔
هانیه
| 10 دقیقه پیش
من که فهمیدم 😊
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
بچه ها یه اتفاقی برام افتاده امروز و فردا نمیتونم زیاد پارت بزارم و زیاد بیام
ببخشید..
بخیر بگذره اجی جونم اشکال نداره 😘😘
خیر باشه 💜💖
ایشالا که خوش باشی❤😉
عزیزم خالت فوت کرده ببخشید ما ناراحتت کردیم بخاطر صحبتامون و گذاشتن داستان😢
خیلی کم بود ولی در کل حله عالی بود 💜💖
مرسییی
گفتن نداره آجی میگم اجی یکم عاشقانه ترش کن 😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝
باش😐🥜
بانوی من پری سیما
پارت بعد این داستان زیبا در چه زمانی به پروفایل شما خواهد آمد ؟
○●○●○●○●○●○●○●○
پرنسس پری کی پارت بعد رمان تون رو میگذارید طرفدار ها منتظر هستن سرورم؟
□■□■□■□■□■□■□■□
(آخه دلت میاد روی منه چابلوس رو زمین بندازی نه نمیاد 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 )
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
عاااااااااااااالی بود اجی جونم👏🏻👏🏻
ممنون اجو
اجی چرا انقدر زود تمومش کردی؟
ولی در کل محشرررررررررررررررررررررررررررررررررررر بود پارت بعد رو ساعت چند میزاری😆😆😆😆😆😻😻😻😻😻💕💕💕💕💕💕💕❤❤❤❤❤❤❤😘😘😘😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍💕💕💕💕💕💕
مرسیییی
عالیییییییییییییی بود آجی
آجی اینارو بدجور ع. اش. ق و مع. شوق کن
فکر کنم درست نوشتم
ممنون اجی اوین
اجی ببخشید بهت دیر تبریک میگم ولی ۲۰۲ تاییی شدنت مبالکه
مقسیییییییی آجوووووو🥺❤️
عالی بود
مرسی