سلامم من دوباره اومدم دلتون تنگ شده نه ؟ 😂😂😂😂 من عادت دارن زود گرم بگیرم ، خب بیخیال زیاد حرف نمیزنم بریم سر داستان
پارت ششم💕🍦🍨 از زبان کوک جیمین انگار برا دیدن این دختره ریما خیلی هیجان داشت. ولی برخلاف چیزی که فکر میکردم دختر شیطونی بود و اهل کلکل کردن تا اومد شروع کرد به گیر دادن به من که چرا گوشواره زدی چرا رژ لب میزنی چرا لباست اینقدر رنگی رنگیه چرا اینقدر شیرموز میخوری
منم کشش دادم گفتم چرا اینقدر رو مخی چرا به شیرموز خوردن من گیر میدی اصن مگ لباس من چشه 😂😂 بعد کلی بحث که نامجون و لیسا به زور ساکتمون کردن جی هوپ تو گوشم گفت : ماجرای مهمونی رو کی بگه بهشون وی ک انگار شنیده بود گفت: بزارین نامجون بگه گند نزنیم مث دفعه قبل
جی هوپ: نه خب مسئله دفعه قبل فرق داشت من : فعلا که نامجون تو یه عالم دیگه سیر میکنه و بهش اشاره کردم تا لیسا اومد با هم گرم گرفتن عجب شیطونایی جینم داشت با یوآ حرف میزد
همین لحظه صداس نامجون رو شنیدم ک میگفت:.. میتونین بیاین؟ لیسا : اره حتما من برم به بچه ها بگم به جی هوپ گفتم:خو حل شد دیگه نامجون ماجرای جشنو گفت لیسا رفت سمت دخترا و نامجون برگشت پیش ما همین لحظه هم جین اومد پیشمون و یوا برای صحبت با دخترا رفت حرفای دخترا رو میشه شنید دور نبودن پیشمون بودن لیسا :بچه ها چیزه .. ملینا : اگه راجب مهمونیه شنیدیم ریما : کدوم مهمونی ؟؟ لیسا : نگاه کنین بچه ها نامجون اینا امشب قراره تو یه مهمونی شرکت کنن و از ما هم میخوان که شرکت کنیم
اناسی : شما هم موافقت کردی یوا: بابا مشکلی نداره یه مهمونی تازه توش هم میتونیم باشون بیشتر اشنا شیم آناسی : ای کلکا 😂 باشه ریما :باشه بابا تسلیم .. چهار نفر به یه نفر مگه چاره دیگه ای جز قبول کردن هس زیرلب گفت : خوبه ازشون بزرگترم و به حرفام گوش نمیدن ملینا :نه نه بزرگتر نه تقریبا همسن اناسی : البته یوا رو فاکتور بگیر یوا به بازوی اناسی زد و گفت : عهههه ریما : راس میگن دیگه تو از همه کوچیکتری
لیسا : اینا رو ول کنین خب الان س یعنی باید بریم لباس بگیریم برا شب و اینکه کلی کار داریمو ... ما پسرا حرفاشون رو میشنیدیم به خاطر همین به اینجا که رسید جین گفت: اینجا رو بلدید ممکنه گم بشید لیسا :نه نگران نباشین یوآ به اینجا اشناست نامجون : مطمئن؟؟ اووففف این دو تا هم مثلا نگرانن دخترا گم نشن
اناسی: بله مطمئن باشین گم نمیشیم حواسمون هست ریما ریز خندید و زیر لب گفت : اوه لفظ قلمو اناسی میخواست اروم بزنش که ریما ازش دور شد لیسا : خب پس ما بریم دیگه؟؟ وی : ساکهاتون رو بدین ما میبریم لیسا : خیلی ممنون دخترا گوشی و یه سری چیز ضروری دیگ بردن و ساکهاشون رو دادن نامجون سوییچ ماشین دومو داد به لیسا نامجون :ما با دو تا ماشین اومده بودیم به خاطر همین الن ماشین دوم رو شما ببرین
لیسا تشکر کرد و سوییچ ها رو برداشت ولی لحظه اخر ملینا مشکوک گفت :شما یکیتون کم نیس ؟؟ ریما باز خندید و گفت : حالا انگار چین که میگه کمن اتفاقا خیلیم زیادن لیسا یکی با آرنجش آروم زد به ریما و یه چیزی در گوشش گفت من : اوه اوه شوگا بفهمه نیوردیمش میکشه ما رو لیسا : خیلی خب ما بریم نامجون : ادرسو واست اس میکنم جیمین : نگا چه زود پسرخاله میشه و شروع کرد ریز خندیدن
دخترا رفتن و ما هم چمدونا رو بردیم در واقع بهتره بگم بردن چون من دست به چیزی نزده بودم آخ که چقدر دلم میخواد سر به سر این دختره ریما بذارم اما فعلا که میرن پاساژ بعدا غافلگیرش میکنم ...
مث همیشه نظر هم یادتون نره 🥰🤗
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوشم اومد خوب بود
عالی
پارت بعدیییی
عالی بود منتظر پارت بعدی هستم
خوبه ولی کم مینویسی