
از زبان مرینت خب ساعت ۵ شد اهان زنگ خونه زده شد چه سر موقع !!!! رفتم در رو باز کردم سلام کردیم اومد نشست گفتم چیزے میخواے برات بیارم گفت نه ممنون نشستم بهش گفتم چون فردا ازمون فیزیڪ داریم باهات فیزیڪ کار میکنم دفترم رو باز کردم از اول تا درس ۴ رو با هاش کار کردم یه جورایے براے اولین بار یه پسرے رو دیده بودم که تو درس هاش خنگ نبود 😐 درس ۵ هم بهش دادم و تموم ساعت رو نگاه کردم ۶ بود . ادرین بهم گفت خسته نباشے خانم معلم گفتم ممنون میخواے تلوزیون روشن کنم گفت باشه تلوزیون رو روشن کردم زدم کانال اخبار رفتم کتاب ها رو بزارم تو اتاقم اومدم دیدم تلوزیون داره یه اخبار پخش میکنه در مورد که ادرین صداے تلوزیون رو کم کرد گفتم وایسا وایسا زیادش کن تا دید من پشت سرشم تلوزیون رو زیاد کرد اخبار سلام نترسید ولے از خودتون مراقبت کنید من نادیا شاماڪ هستم و امروز یه خبر داغ دارم خب دیشب یه جنازه بیرون از شهر پاریس پیدا شده مشخصات این جنازه ........... هست هنوز تشخیص داده نشده که این مرد چگونه کشته شده اما جاے نیش روے گردن و بدن این مرد وجود داره ما تا حالا یه همچین موردے نداشتیم به غیر از یڪ سال پیش تو یه جنگل .......... تا مشخصات بابام رو گفت دیگه حالم وحشتناڪ بد شد نمیخواستم ادرین بفهمه چه بلا هایے سرم اومده اخه من براے مراقبت از مریدا مے ترسم بهش بگم که هر شب یه دو تا چشم منو نگاه میکنه حتے اون موقع هم که موضوع رو بهش گفتم اونو تعریف نکردم نمے خوام اگه این مسئله مشکل ساز شد اونم قاطے کنم دیدم گوشیم اونور داره بندرے میرقصه😅 رفتم از تشنج نجاتش دادم دیدم بلههههههه مریدا خانم چے !!!!!!!۳۵ بار تماس بے پاسخ اخبار تموم شد و ادرین صداے تلوزیون رو کم کرد یه نگاه پر استرس به من کرد و گفت خوبے مجبور بودم بهش بگم اره گوشیم رو جواب دادم مکالمه مریدا و مرینت اولے مریدا دومے مرینت به ترتیب مرینت چرا گوشیت رو جواب نمیدے با داد جورے که احساس کردم یه چیزے تو گوشم پاره شد بهش گفتم ببخشید قرار بود با ادرین فیزیڪ نذاشت حرفم رو تموم کنم گفت باشه بابا فهمیدم الان ادرین رفته ساعت رو نگاه کردم ۲۰ به ۷ بود گفتم نه گفت رفت به من بگو دارم میام گفتم باشه قطع کردم رفتم نشستم با ادرین یه خورده حرف زدیم و تمام ساعت ۷ شد خداحافظے کردیم و رفت از زبان ادرین اه به خشکے شانس حالا چیکار کنم اخبار لعنتے گندت بزنن نه نمیشه اصلا نباید میفهمید از زبان مریدا عین بمب داشتم منفجر میشدم اخه چرا منه این همون مردس که مرینت گفت اذیتم کرده اخه از کے تا حالا مرینت قاتل شده نه بابا مرینت که قاتل نیست این حتے میترسه چاقو دستش بگیره رفتم زنگ در خونش رو زدم اماده انفجار بودم که با صورت مرینت رو به رو شدم اعصبانیتم فرو کش کرد رفتم جلو و بهش گفتم
ادامه اسلایید بعد اول بگم که شرایط قسمت بعد ۱۵ لایک
مرینت .................. خوبے اخبار تا گفتم اخبار مرینت رنگ و روش بیشتر پرید ترسیدم حرفم رو قورت دادم از زبان مرینت حالم واقعا بد بود تا مریدا گفت اخبار دیگه پا هام رو حس نکردم خودم رو پرت کردم رو مبل به مریدا چے بگم نا چارن تمام ماجرا رو براش تعریف کردم گفتم هم چرا بهش نگفته بودم مریدا نگرانم بود بهم گفت مرینت مامانت کے بر میگرده نمیدونم مریدا پیشه خالمه الان دقیقا یه ۲۰ روز میشه که پیشه خالمه خالم هر روز خدا حالش بد تر میشه مرینت تو میاے با من زندگے میکنے از اول که مامانت رفت باید بهت میگفتم رفت تو اتاق تا وسایلم رو جمع کنه گفتم نه مریدا میترسم من هر جا برم اونم دنبالمه نمیدونم چیه نمیخوام بهت اسیب بزنم این حرف مرینت رو که شنیدم رفتم پیشش بقلش کردم تا اروم بشه ولے هر کارے کردم نیومد هوا تاریڪ شده بود من امشب خونه مرینت موندم
از زبان مرینت خب ۳ ۲ ۱ بلند شدم مثل این که بهم برق وصل کرده باشن سه متر پریدم عقب نمیدونم چجوری اما زدو ازم دور شد و خودش رو به قسمت تاریک اتاق رسوند وایسادم و گفتم تو کی هستی قبلا پشت پنجره بودی الان نقل مکان میکنی چرا خودتو بهم نشون نمیدی وای خدا باز چشاش نمیدونم چرا غیب شد بعد از این که مطمئن شدم رفته برق اتاق رو روشن کردم هیچی تو اتاقم نبود صدای در اتاقم اومد در رو باز کردم از زبان مریدا و مکالمه دیدم صدای راه رفتن میاد خدایا نصفه شبی مرینت میخواد تو خونه قدم بزنه دیدم نه مرینت تو اتاقشه رفتم بخوابم که چند لحظه بعد صدای مرینت رو شنیدم که میگفت تو که قبلا پشت پنجره بودی الان نقل مکان کردی با تمام سرعت رفتم تو اتاقش مرینت کپ کرده بود رنگ و روش مثل گچ دیوار شده بود بهش گفتم مرینت خوبی با کی حرف میزدی باز اون چشم ها مرینت بهم گفت مریدا تو بهترین دوست من هستی عین خواهرم میمونی دخالت نکن نمیخوام اتفاقی برات بیوفته نفسمو فوت کردم و گفتم باشه از زبان مرینت برای این که مریدا بیشتر سوال پیچم نکنه گفتم مریدا من خیلی خوابم میاد گفت باشه من میرم ولی چیزی شد صدام کن گفتم باشه یه نگاه به ساعت کردم ساعت تازه ۱ بود خوابیدم با حالت خیلی بدی بلند شدم عرق سرد کرده بودم ساعت رو نگاه کردم ساعت ۴ صبح بود برق اتاقم خاموش بود پا برهنه بودم احساس کردم پام به هیز غلیظ خورد برق اتاقم رو روشن کردم وای خدای من این چیه ................ این ......... این ...... خونهههه برای این که جیغ نزنم دستم رو گذاشتم جلوی دهنم یاد مریدا افتادم رده های خون رو دنبال کردم رسیدم به میزی که تو یه پذیرایی بود روش یه کاغذ بود کاغذ رو ور داشتم روش نوشته بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت ترسناکه؟
ن عاشقانه است
عععاااللللییییی ببببووودددد
😘
عالییییی بود ، یلدا هم مبارک😁🍉
ممنون همچنین گلم
عالی بود پارت بعدی
ممنون ....
انشالله یلدای خوبی داشته باشید 🍉
همچنین گلم
عالی
☺
سلام عالی بود رمانت
ممنون
خواهش میکنم
عالییییییییییییییی بود ♥♥😆
💖💕