6 اسلاید صحیح/غلط توسط: نیتا انتشار: 3 سال پیش 712 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
از زبان مرینت
سلام من مرینتم یه دختر ۱۶ ساله تازه پدر من فوت شده و من با مادرم به اینجا اومدیم
مادر من از بچگیم خیلی مراقب من بود نمیزاشت برم جنگل
تا اینکه
شب تولد ۱۷ سالگیم تو اتاقم بودم بعد از عوض کردن لباسم رفتم تو رخت خواب احساس کردم یکی داره صدام میزنه صدای خیلی ضعیفی بود در پنجره رو باز کردم دیدم یه حیون نمیدونم معلوم نیست
داره مامانم رو میکشه دستش رو دور گلو یه مادرم حلقه کرده بود هر طور شده بود خودم رو به پایین رسوندم تا حیونه منو دید رفت مامانم افتاد زمین شروع کرد به سرفه کردن رفتم پیشش
گفت و گو
مامان خوبی اون جی بود
مامانم گفت که سریعا باید از این جا بری من کلی سوال تو ذهنم بود از مامانم سوال میکردم ولی فایده نداشت جواب نمی داد
امروز به پاریس اومدیم مادرم من رو تو یه مدرسه ثبت نام کرد
فردا روز اول مدرسمه
از زبان مادر مرینت
امروز به پاریس اومدیم من برای مراقبت از دخترم دست به هر کاری میزنم هر کاری
از زبان مرینت
شب شد اولین شبمون تو پاریس من خیلی میترسیدم چون مامانم جواب سوال هام رو نمیداد
بعد از عوض کردن لباس هام اومدم بخوابم چون فردا اولین روز مدرسم بود و نمیخواستم که بی حال باشم .
رفتم تو جا خیلی میترسیدم کلی فکر و خیال کردم برای همین خوابم نمیبرد به ساعتی که کوک کرده بودم نگاه کردم ااااااه تازه ساعت ۳ شده بود .
تو فکر مرینت
وا ی خدا اون چی بود این از این که معلوم نیست دلیل مرگ پدرم چی بوده بعضی دکتر ها میگن نیش مار بعضی های دیگه اصلا جواب نمیدن
وای خدا چرا همه اتفاق های بد سره من فلک زده میاد !!!!!!
ای وای نکنه اون موجود نمیدونم اخه چی بود یه گرگ بود که جسه خیلی قوی و بزرگی داشت اما گرگ ها که راه نمیرن
حالا چرا تا منو دید در رفت
همین جوری داشتم با خودم فکر میکردم که یه لحظه احساس امنیت کردم
در همین هنگام
یه چیزی با پنجره بر خورد کرد به پنجره نگاه کردم چیزی نبود
بعد از چند لحظه بیرون از پنجره دو تا چشم سبز ظاهر شد اول ترسیدم اخه چشم ها بدون سفیدی بود !!!!!!!!!
اروم جوری که صدام از ته چاه در میومد گفتم تو کی هستی جواب نداد و همین جوری بهم خیره بود
بزور رومو کردم اونور و گرفتم خوابیدم
صبح اون روز با صدای زنگ ساعت و مامانم بیدار شدم
خواستم برای مامانم تعریف کنم ولی مدرسم دیر میشد
بعد از کلی پر خوری کیفم رو برداشتم و راهی مدرسه شدم
تقریبا یه ۲۰ روزی از اول مدرسه میگذره
و من از بد بختیم هر شب اون چشم ها رو پشت پنجره میدیدم بهش گفتم میشه بدونم چی هستی جواب نداد ولی بعد گفت میفهمی
وای خدا چه صدای قشنگی داشت
همون جوری با چشم های درشت با تعجب نگاش میکردم
مریدا بهم زنگ زد گفت بیا خونم گفتم باشه الان میام
حاضر شدم رفتم پایین
در رو باز کردم وای خدا چه کوچه خلوتی خیلی ترسیده بودم نمیدونم چرا هر موقع اون موجودی که نمیدونم فعلا چی بود نگام میکرد نمیترسیدم یه جوری بهم احساس امنیت میداد
داشتم تند تند راه میرفتم که
یه پسره صدام کرد گفت
به به خانم خانما میبینم تنهایی این موقع شب بیرون چیکار میکنی
راست میگفت اخه مریدا من ساعت ۹ شب برای چی بیام خونت
اهمیت ندادم تند تر راه رفتم که دیدم پشت سرم راه افتاد
شروع کردم به دویدن که دستم رو گرفت و منو زد به دیوار گفت
چرا در میری کاریت ندارم چشم دریایی
ترسیدم اومدم بزنمش و در برم که یه دستی که پنچه داشت دستکش سیاه هم دستش بود
یقه اون مرد هرو کشید و من دیگه اون مرد هرو ندیدم
دیگه نفهمیدم با تمام توانم دویدم
رسیدم به خانم مریدا داشت بارون میومد مریدا تا منو دید ترسید
گفت دختر تو چرا رنگ و روت پریده بیا بریم تو
کلی فشش دادم بعد ماجرا رو براش تعریف کردم
من و مریدا خیلی با هم صمیمی بودیم
مریدا با تعجب بهم نگاه کرد
بعد گفت حالا ولش کن ببین تحقیقی که داریم در مورد چی تقی کنیم
بهش گفتم گرگینه ها و خون اشام ها
ببینیم واقعین یا نه
تا اینو از من شنید بال در اورد گفت عالیه
فردا تو مدرسه
مریدا بیا اینجا من کتاب تاریخ بر میدارم ببینم تپش چیزی نوشته شده
باشه منم میرم سمت تخیلی ها
باشه
رفتیم سر کلاس من کلی کتاب بر داشته بودم
خانم بوستیه اومد
و گفت بچه ها امروز یه شاگرد جدید داریم
معرفی میکنم ادرین اگرست
اومد داخل وای خدا این چقدر چشم هاش شبیه اون موجودس که شبا از پشت پنجره به من نگاه میکنه
رنگ و روم پرید مریدا
یه دونه با ارنج زد به پهلوم و گفت خوبی به زور سر تکون دادم
خانم گفت اگه میشه برو پیش مرینت بشین اون تو همه درس ها عالیه مطمئنم میتونه بهت کمک کنه مگه نه
گفتم بله خانم چرا که نه
مریدا جاش رو عوض کرد نمیدونم چرا ولی ادرین از اول تا اخر کلاس به من خیره بود
کلاس که تموم شد معلم به من و ادرین گفت صبر کنین تا همه بر بیرون
رفتن بیرون
بعد خانم رو به من گفت مرینت ایشون از درس ها عقبن از اونجا که تو شاگرد زرنگ کلاس هستی میشه بهش کمک کنی
گفتم چرا که
ادرین نذاشت حرفم رو ادامه بدم بال در اورد و گفت چه خوب پس کجا با من درس کار میکنی
معلم لبخند زد و گفت
خوبه پس بقیش رو با هم هماهنگ کنین
با هم گفتیم باشه
ادرین رو به من گفت میای بری کافه مدرسه ببینیم کجا همو ببینیم و با هم هماهنگ شیم
لبخند زدم و گفتم باشه
خب یه جورایی پسر های کلاس همشون رو من کراش دارن و من اصلا ادم حسابشون نمیکنم
لوکا از همشون بیشتر به من اهمیت میداد
رفتیم کافه مدرسه
نشستم و گفتم خوب اگه بخوای میتونی روزی دو ساعت بیای خونم منم با هات درس کار میکنم
ادرین تا اومد جوابم رو بده
یهو لوکا اومد نشست صندلی کناری من و ادرین
رو به من کرد و گفت تو نباید اینو به خونت دعوت کنی
عصبی شدم خیلی گفتم به تو چه بعدش هم قراره درس کار کنیم من نباید به تو حساب پس بدم
ادرین با لبخندی پیروز مندانه و مرموز به لوکا نگاه کرد و گفت فکر کنم جوابت رو گرفتی لوکا!!
چی این دو تا همو میشناسن اینجا چه خبره
از رو صندلے بلند شدم و گفتم اینجا چه خبره
لوکا بلند شد و گفت مرینت تو نباید اونو به خونت دعوت کنے با داد گفت
منم داد زدم و گفتم
۱ حق ندارے سر من داد بزنے ۲ تو به چه حقے میگے که اینو دعوت کن اونو دعوت نکن
ادرین پاشد و گفت مرینت ساعت چند بیام گفتم ساعت ۵ بیا تا ۷ تموم کنیم
باشه
فکر لوکا
واے اون نباید دعوتش میکرد الان هر موقع بخواد میتونه بر تو خونه مرینت و بر اون وقت من چجورے تبدیلش کنم
فکر ادرین
اخ جون باورم نمیشه دخترے که عاشقشم منو تو خونش دعوت کرد ام چیکار کنم برم براش گل بخرم نه بابا بزار اول کت نوار رابطش با هاش خوب شه
فکر مرینت
اے خدا اینجا چه خبره اخه اون کیه که براے من تصمیم میگیره ولے خوب حالا چرا نباید اونو دعوت کنم
بالاخره با دو هزار.تا فکر مدرسه تموم شد
من دو تا خیابون این ور تر بودم هوا بارونے بود داشتم اهنگ گوش میدادم
که مریدا بهم پیام داد داشتم چت میکردم
واے خدا این ادرین از نگاه کردن به من خسته نمیشه از بالاے گوشیم بهش نگاه کردم دیدم دو تا خیابون اون تر وایساده منم به ماشینم تکیه داده بودم
که دیدم یه ماشین کنترل خودش رو از دست داد و با شتاب به طرف من اومد
نمیدونم چے شد ولے یادمه که ادرین اومد جلویه من و دستش رو جلویه ماشین دراز کرد
خیلے عجیب بود ماشینه قر شد 😱😱😱
بدون این که من و ادرین اسیبے ببینیم بعد ادرین دید که بقیه بچه ها دارن میان سمت من و اون
زود از کنار من بلند شد در عرض یڪ ثانیه رفت
من حالم بد شد رفتم خونه
مریدا هم اومد خو خبر ها رو شنید
بعد بهش گفتم امشب ساعت ۵ قرار بیاد
اونم گفت خب تا اون بیاد بیا تحقیقمون رو بکنیم گفتم باشه
من رفتم در مورد خون اشام ها
اونم رفت در مورد گرگینه
از زبان مریدا
خیلے براے مرینت نگران بودم با این که همه چے رو به من میگفت حس میکردم یه چیزے رو مخفے میکنه حالا ولش کن بزار ببینم تو گوگل تحقیق در مورد. گرگینه
خوب اهان اومد
گرگینه ها اقلب موجوداتے با دو رنگ مو هستند
که زمان هایے که ماه کامل است به گرگ تبدیل میشن
وایسا ببینم لوکا که موهاش دو رنگ ولش کن بابا
ادامه تحقیق
اقل گرگینه ها با لباس هاے تیره روز ها به بیرون میان
یا خدا این چے میگه
از زبان مرینت
قراره در مورد خون اشام ها تحقیق کنم
خب برم تو گوگل
خون اشام ها موجوداتے هستن که اقل با گاز گرفتن خون میخورند
چند نشانے خون اشام ها
زور زیاد ناگهان یاد این که ادرین ماشین رو نگه داشت افتادم
سرعت بالا
نکته خون اشام ها تا زمانے که دعوتشون نکنے نمیتونن به خونت بیان
چے !!!!!!!!!!!!!!!!
نکنه اون خون اشامه
وایسا گفت که با گاز گرفتن خون میخورن
بزار ببینم بابام زمان مرگش یه جاے نیش رو گلوش بود
یادمه اون روز داشتیم بدو بدو بازے میکردیم
یهو بابام بهم گفت دخترم سریع بدو و نزار من بگیرمت
دویدم که صداے دادش اومد که میگفت سریعتر واے نکنه ..... نه بابا
حالا ادامه تحقیقمون رو که کردیم مریدا رفت خونشون ساعت رو نگاه کردم ۴ بود یه دوش گرفتم یه خورده میوه خوردم وسایل کتاب ها رو اماده کردم تا ادرین بیاد
از زبان ادرین
امشب بهش میگم
بزار وسایلم رو جمع کنم اهان تمومه راهے خونه مرینت میشم
ادامه دارد.. شرایط قسمت بعد ۱۵ لایک
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
عالی
عالی بید 😊😍😍😍😘😘😘
😍
حیف که خواهرم دیگه ادامه نمیدم
نننننهاهه😭😭😭😭😭
اجو من دیدم ۵ یا ۶ تا بود بیزحمت پارت بعد رو بده
منظورت پارت ۷
عالی بود پارت بعدی
ممنون حتما زود میزارم
گذاشتم
عالی
ممنون
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودددددددددددددددددددددد آژووووووو ♥♥😘😘
ممنون