
سلام 🙌 اگر تازه وارد این تست شدید اولا: من اسم من کیتی هست. دوما: این دومین تست داستانی من هست. سوما: این عکس کالورت هست.
سلام اسم من کالوُرِت، 13 سالمه و من یه اِلف، هستم. ما الف ها از تیرکمون استفاده میکنیم برای جنگ. البته جنگ خیلی کم پیش میاد. ما الف ها اهل صلح هستیم. به من گفته شده یتیم هستم 😢 و من با کلی بچه ی دیگه زندگی میکنم 😭 ولی هر زمان که وقت بیارم میرم و تمام وقتم رو صرف بازی توی جنگل می کنم ☺ اینجا، همه آموزش می بینن تا جنگجو بشن. کار با تیرکمون سخته و مربی ها هم خیلی سخت میگیرن 😢
مارتا (مربی کالورت) : بچه ها به صف برای تمرین! کالورت: وای نه 😓 باید بریم تمرین 😅 مثل همیشه 😔 مارتا: کالورت بلند شو 😠 کالورت: چشم... و بلند شدم. جیمی (یکی از دوستای کالورت) : در گوش کالورت گفتم که تیر کمون هاش آمادن یا نه. کالورت: آره آمادن 😑 مارتا: کالورت! 😬 چرا دوباره داری در گوشی صحبت میکنی 😠 کالورت: متأسفم . مارتا: این بار، سومین باره، می بخشمت، ولی برای آخرین بار 😬 کالورت: ممنون! جیمی: نزدیک بود 😅 کالورت: ساکت 😠 این بخاطر تو بود 😡
الیانا (مربی شکار): بچه ها امروز آزمون داریم. کالورت: یعنی باید حیوون شکار کنیم؟ الیانا: نه از هر درسی یاد گرفتید باید نشون بدید چه شعبده ای رو بلدید. ( شعبده: یه رسم که همه ی الف ها بعد از 3 سال آموزش باید یه حرکت جدید با تیر درست کنن و توی روز پروانه به نمایش در بیارن.)
الیانا: بچه ها باید بگین اسم شعبدتون چیه. کالورت: بعد از 3 نفر نوبت من شد. الیانا: تو چی. کالورت: متاسفانه من هیچ شعبدهای بلد نیستم. الیانا: چی گفتی 😠 همه بلدن جز تو 😬 تو تنبیهی. کالورت: لطفا، نه نمیخام دوباره کابوس ببینم لطفا نه و آروم آروم صفحه سیاه شد.
کالورت: وقتی بیدار شدم توی سیاه چال بودم 😢 داشت بارون میومد، صدایی رو می شنیدم. همه جا تاریک بود، حتما کل سرزمین سیاه و تاریک بود. 😟 توی ی برج بودم و تیرکمونم هم اینجا بود برش داشتم و به سقف تیر زدم ولی تیرم شکست 😧 باید سریع میومدم بیرون برای همین تلاش کردم یه حرکت جدید بزنم پس کل پتانسیلم رو جمع کردم و تیری رو رها کردم.
سقف شکست 😆 سریع اومدم بیرون و فرار کردم به سمت کتابخونه بعد رفتم به سمت بخش ممنوع ولی همه چی فرق داشت 😱 از کتابخونه اومدم بیرون توی جنگل که یهو مورد حمله ی گرگ قرار گرفتم. ی تیر برداشتم و به سمتش پرت کردم.
گرگ: هی، چرا با تیر من رو می زنی 😢 کالورت: چی!؟ گرگا که حرف نمیزنن 😨 گرگ: چرا!؟؟ من حرف می زنم 😠 کالورت: ببینم چرا اینجا انقد تاریکه؟ گرگ: اشتباه نکن، دقیقا من باید بپرسم تو چرا انقدر روشن هستی.
کالورت: ببین، نه من جنگ میخوام نه تو درسته؟ گرگ: نه ولی خیلی هوس یه گوشت خوشمزه کردم 😋 کالورت: فکر کردم باهم کنار اومدیم 😥 ولی متاسفانه تو بامن کنار نیومدی 😓 خب پس انگار باید از روش سختش موضوع رو حل کرد 😌 گرگ: بدترین کارت رو بکن، بهر صورت من از تو قوی ترم 😏
کالورت: تیر نور، هدف: گرگ و تیر از کمون پرتاب شد 😁 ولی گرگه حتی یه خراش هم بر نداشته 😨 آخه چطوری؟! گرگ: بهت گفتم که، من از تو قوی ترم 😐 ولی انگار گوش ندادی . کالورت : گرگه یه زوزه ی خیلی بلند کشید 🐺 تقریبا گوشام کر شدن 😧 من گفتم تیر سگانه (این یک حرکت، در اصل 3 ضرب 3 تیر می زند.)
کالورت: و ایندفعه خورد بهش 😀🎉 اما گرگ یهویی بهم حمله کرد 😱 منم بدو بدو رفتم تو جنگل 🌲🌳 اونجا پر از گل رز بود 🌹 و گل های دیگه 🌻🌺 اما من یدونه از اون گل ها رو ندیده بودم 😟 حالا فقط باید فرار کنم 🏃 که دیدم گرگه غیب شد و....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جالب بود داستان منم در باره الف هاست اگه دوست داشتی بخون
حتما
پس چرا پارت بعد منتشر نمیشه😭😭
سلام خوبی؟
کیتی اینجوری نوشته میشه kiti
این اسمی که الان نوشتی کَتی هست که اسم منه😐
البته اسم گربمه😂
ولی داستان هات خوشگلن
ممنون
چرا پارت بعدی رو نمی زاری
گذاشتم 2 هفته ی دیگه منتشر میشه 😟
وایییی این همون سوپرایزه 😇😇😇😇😇
خیلی عالیع 😍😍😍😍😍
پارت بعدی
حتما
باشه حتما. ممنونم 😊
عالی سریع تر پارت بعد رو بزار تو به نویسنده فوق العاده هستی
ممنونم. اگر وقتم خالی بود حتما قسمت بعد رو میزارم.
عالی بود ممنون 😍😍
دوست داشتی به داستان منم سر بزن دوست دارم نظرت رو بدونم😘😘
منتظر پارت بعد هستم😉