(Lady bug (part8

بعد از جواب دادن به سوال های مسخره نادیا با آدرین رفتم خونه تبدیل به خودمون شدیم پلگ و تیکی رفتن یخچال تخلیه کنن😂 -بانوی من +بله پیشی -میگم به نظرت عجیب نیست پدرم توی این چند روزه به من گیر نداده🧐🧐 +اره ولی عجیب نیست پدرت ممکن اخلاقش عوض بشه-راست میگی فیلم ببینیم+اره ژانر عاشقانه گریه دار😭-نه+اره😏-وقتی که این حرف رو از مرینت شنیدم مور مورم شد نشستیم فیلم رو دیدیم

خب راستش من فیلم عاشقانه ببینم سریع میرم رو گریه 😂 +فیلم رو دیدم گفتم آدرین خان چیشده ها دیدم جواب نمیده واییی خوابید اشکال نداره این همه من خوابیدم یک بار هم گربه کچولومون بخوابه میخواستم بغلش کنم بزارم رو تخت دیدم نمی‌تونستم گفتم تیکی اسپاتس آن با یه دستم گذاشتمش رو تخت بعد در گوش تیکی گفتم برو با پلگ حال کن دیدم از رنگ خودش هم سرخ تر شد😊 منم رفتم بغل عشقم خوابیدم ❤️ صبح با صدای در زدن بیدار شدم از بالکن دیدم که پدرو مادرم هستن وایییییی یه جیغ بنفش زدم و گفتم ادرینننننن -خواب داشتم می‌دیدم که مرینت داره با من از دواج می‌کنه کشیش داشت اسم من رو که می‌گفت دیدم از دهن کشیش یه جیغ دخترونه با صدای ادرینننننن میاد گفتم بله+بله و درد بله و کوفت

پاشو برو پدرو مادرم اومدن -وقتی شنیدم که مرینت گفت پدرو مادرم اومدن گفتم پلگ پنجه ها بیرون رفتم سریع از بالکن بیرون فقط قبل از رفتن ل*ب میرنت رو سریع بوسیدم و رفتم گفتم بای مای لیدی +داشتم میرفتمم پایین که کت سریع ل*ب*م رو ب*و*س*ی*د و رفت و گفت بای مای لیدی منم آروم گفتم بای مای پرنس 😍😍 رفتم سریع در رو باز کردم پدرو مادرم با هم گفتن چرا آنقدر طولش دادی گفتم خواب بودم 🤦🏼‍♀️ آدرین:رفتم خونه تبدیل به خودم شدم رفتم پایین گفتم کسی اینجا نیست دیدم یه نامه اونجاست رو نامه نوشته بود از طرف گابریل : سلام پسرم من تا یک هفته خونه نیستم منو ناتالی برای یک سفر کاری رفتیم چین در شانگهای گفتم شانگهایییی ما که اونجا کاری نداریم گفتم حتما برای قرارداد جدید رفته اونجا

حوصلم سر رفته بود به خاطر همین رفتم کل خونه رو گشتم تاشاید یه چیزه بدرد بخوری پیدا کنم فضولیم گل کرد و رفتم تو اتاق پدرم همه جا رو گشتم چیزی پیدا نکردم که به درد بخوره گفتم پلگ اینجا به نظرت پدرم چیکار می‌کنه گفت نمی‌دونم داشتم میرفتم که دیدم رو تابلو مادرم ۳تا برجسته گی داره اونارو فشار دادم و رفتم پایین گفتم اینجا کجاست اون چیه اون که مادرمه اینجا چه خبره پدرم چرا این رو ازم مخفی میکرد رفتم تو آسانسور که دیدم یه طبقه دیگه هم وجود داره اون رو زدم رفتم مقر اصلی حاکماث گفتم یعنی پدرم حاکماثه 😭😭😭😭 نه گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم به مرینت گفتم بیا فقط بیا مرینت :داشتم با تیکی حرف میزدم که دیدم آدرین گریه می‌کنه و فقط میگه بیا سریع تبدیل شدم و رفتم پیش آدرین + چیشده -پ..پپ.درم حاکماثه +چی😱حتما دلیلی داره-باید انتقام این مردم رو ازش بگیرم +نه-پلگ پنجه ها بیرون +سریع انگشترش رو گرفتم و گفتم نه عزیزم وایسا با نقشه وارد میشیم دیدم رفت یک جا داره گریه می‌کنه عشقم گریه نکن منم الان گریه ام میگیره الان پدرت کجاست -شانگهای +خب پاشو بلیط بگیر بریم شانگهای-وای پدرو مادر تو چی +نگران نباش من چین رو این کف دستم بلدم اونجا خانواده ی مادری م اونجا حتما اجازه میدن

-واقعا +اره عزیزم دیگه گریه نکن -باشه میشه بغلت کنم +اره چرا نمیشه -محکم مرینت رو بغل کردم احساس آرامش داشتم -خب من میرم برای گرفت بلیط به شانگهای +برو عشقم

۳روز قبل از زبون گابریل : تئوری من درست بود میراکلس های گمشده ای توی جهان وجود دارن و من صاحب اونا هستم ناتالی :قربان بلیط ها آماده هست آماده آید اره فقط سریع یه نامه از طرف من برای آدرین بنویس و به خدمتکار ها هم بگو به اندازه یک هفته شام و ناهار درست کنم برای آدرین +بله قربان-لیدی باگ و کت نوار باز ی دیگه از این لحظه به بعد شروع شد ها ها ها ها ها ها😈😈😈😈👿

+ای بابا این آدرین چرا نمیاد -سلام من اومدم +چرا آنقدر دیراومدی-خیلی شلوغ بود+خب عیب نداره دیگه وقتی که رسیدیم اونجا نقشه رو برات توضیح میدم

خب دوستان عزیز این است هم تموم شد نظرات فراموش نشه 😘 بای

تستچی عزیز لطفاً این تست رو منتشر کن

.......