ادامههههه❤️ چرا همایت نمی کنید؟ 🥺 بازدید ها پایینه 😢...... لایک نمی کنید 😭! فالو هم که اصلا نمی کنید 😭 ناراحت شدممم اجی هااااا🥺😢😭
یه خلاصه ای از پارت قبلی بگیم :نیکا کمی جلوتر رفت تا بتونه اون نقاشی رو ببینه! یهو یه پسر قد بلند، از توی نقاشی اومد بیرون! نیکا اون موقع فقط چهارسالش بود! و طبیعیه که خیلی ترسیده بود! اون پسر جلوی نیکا زانو زد و گفت : درود بر شما! از امروز من خدمتگزار شما هستم نیکا هم گفت : اقا شما کی هستید؟ اون پسر گفت : من...... خب..... منو.... در اینده میشناسی!...... اما الان وقت اینه که باهم بازی کنیم! بعد اون پسر از نیکا پرسید: راستی خوابی که دیشب دیدی رو یادته؟ نیکا گفت : بله اونجا من تو آسمون پرواز کردم! اون پسر گفت : خب.... حالا... دوست داری واقعا پرواز کنی؟ 😏 ... نیکا گفت : اره اما چه جوری؟ پسر گفت : فقط کافیه که بری جلوی پنجره و بپری! نیکا رفت جلوی پنجره و خواست بپره پایین که یهو اون پسر دستش رو گرفت و گفت : یادم رفت بگم! لطفا دستت رو به من بده! نیکا دستش رو به اون پسر داد! پسره یه بشکن زد و یه شاخه گل رز در اورد! و بعد گل رز رو بوسید و گذاشتش کف دست نیکا! بعد، یهویی گل رز ناپدید شد و کف دست نیکا عکس یه گل رز ظاهر شد! بعد پسره در گوش نیکا گفت : در اینده لطفا منو در حافظه و قلبت پیدا کن. نیکا گفت : این چیـ..... ( اون پسره اصلا نزاشت نیکا حرفش رو کامل کنه و نیکا رو از پنجره حل داد) مادر نیکا توی حیاط مشغول اموزش راهبه ها بود که.... یهو با یه جسد دختر کوچولوش رو به رو شد!
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
53 لایک
لطفا ادامه بده
عالییییی بعدیییی
❤️❤️
پپپپپپاااااااااااررررررررررتتتتتتتتتت سسسسسسسههههههه
چشم عزیزم اون رو هم میزارم
پارت بعدی
عالیییییی یی😍
🌹🌹🌹
عالییییی بوددددد😍😍😍😍😍
پارت بعدیو زود بزار😍❤️
چشم حتما❤️