مرینت وادرین

سلام من یه نویسنده ی تازه کارم که تازه وارد تستچی شدم امیدوارم از داستانم خوشتون بیاد وحمایت کنید

مرینت:بالاخره از نیویورک برگشتیم .دلم برای ادرین تنگ شده بود خیلی زیاد خیلی خیلی زیاد. دوست داشتم ببینمش .اما ناراحت بودم نتونستم حسی که دارمو تو نیویورک بهش بگم. اما الان تو پاریسیم و باید بتونم .دلم میخواست برم خونشون وببینمش اما طاقت اوردم تو دلم گفتم طاقت بیار مرینت فردا میبینیش حالا فقط باید بری خونه

رسیدم خونه خونه ایی که خیلی ازش دور بودم .توی این هفته خیلی دلم برای مامان وبابام و اتاقم و پاریس تنگ شده بود . مامان وبابام توی نونوایی بودن .داد زدم مامان بابا من برگشتم .بابا و مامانم دوییدن طرفم و منم توی بغلشون جا باز کردم.

مامانم گفت دخترم تو خسته ایی برو استراحت کن فردا باید برگردی مدرسه .بابامم گفت منم الان برات یه چیزی میارم که سرحالت بیاره اما باید قول بدی بعدش زود زود بخوابی من نمی خوام پرنسس خوشگلم فردا به زور از رختخواب کنده بشه . با خنده گفتم باشه بابایی جونم

مرینت گفت:تیکی خیلی خوشحالم که همچنین پدر و مادری دارم.تیکی :منم خیلی خوشحالم که همچین صاحبی دارم.مرینت:تیکی خوشگل من.وای تیکی دل تو دلم نیست قند تو دلم داره اب میشه.تیکی: چرا؟ مرینت:اخه

مرینت: اخه فردا میتونم ادرین رو ببینم.خیلی دلم براش تنگ شده تیکی به نظرت ادرین داره چی کار میکنه؟تیکی:استرحت مرینت:بی نمک .تیکی من بی نمکم ؟مرینت:نه نه اصلا فقط قهر نکن خوشگلم.تیکی:مرینت فک کنم قرار بود زود بخوابی نه؟مرینت:اوه ممنون که یادم انداختی تیکی بجنب باید بخوابیم تا بابام نیومده ببینه بیداریم

مرینت: اخه فردا میتونم ادرین رو ببینم.خیلی دلم براش تنگ شده تیکی به نظرت ادرین داره چی کار میکنه؟تیکی:استرحت مرینت:بی نمک .تیکی من بی نمکم ؟مرینت:نه نه اصلا فقط قهر نکن خوشگلم.تیکی:مرینت فک کنم قرار بود زود بخوابی نه؟مرینت:اوه ممنون که یادم انداختی تیکی بجنب باید بخوابیم تا بابام نیومده ببینه بیداریم

شبت به خیر مرینت.شب به خیر تیکی .مرینت مرینت بیدار شو مهمون داری.تیکی؟تیکی چه خبره؟ برو لب پنجره می بینی چه خبره. خیلی خوب تیکی حالا یه شب میخواستیم زود بخوابیم(تو دلش میگه) کت نوار؟کت:سلام مرینت تو میدونی لیدی باگ کجاست؟

مرینت:خب راستش اممم کت:خواهش میکنم مرینت کارم باهاش واجبه . میدونی اون قرار بود بره نیویورک اما قرار نبود من برم من بهش قول دادم مراقب پاریس باشم اما اما مجبور شدم برم نیویورک و احساس میکنم هنوز از دستم دلخوره میخوام از دلش در بیارم

مرینت :باشه باشه عیبی نداره شما برو سمت برج ایفل لیدی اونجا پیشت خواهد بود باشه؟کت:ممنونم مرینت ممنون.مرینت:کاری نکردم کت نوار .پس فعلا .

تیکی اسپاس ان.خیلی خوب به سوی برج ایفل.کت: لیدی باگ نمی خواد بیاد؟ نه اون اصلا به من اهمیت نمی ده (با اشک) ارباب شرارت:نا امید شدن توسط کسی که خیلی دوسش داری .برو پروانه ی من برو و شرورش کن.کت بلنک لیدی ات تو رو پس زد؟بهت قدرتی میدم تا بتونی ازش انتقام بگیری.کت: باشه هاکماث

لیدی باگ:سلام پیشی .پیشی؟نکنه قالم گذاشته؟ دنبال من میگردی مای لیدی؟ لیدی باگ:کت نوار؟کت نوار :من الان کت بلنک هستم .لیدی باگ:اخه چرا اکومایی شدی؟من توی راه بودم واقعا متاسفم که دیر کردم.کت:دروغ میگی. تو هیچ وقت به من اهمیت نمی دی .لیدی باگ :لاکی چارم .(یه تور )کت:حالا نوبت منه کتاکلیزم. بعد از یه مبارزه طولانی لیدی باگ تور رو روی کت میندازه تا اکوماش رو بگیره . در همین حال کت تور رو نابود میکنه لیدی باگ در حالی که لاکی چارم اسیب دیده به فکر این میوفته که طور دیگه ایی اکوما رو بگیره در حالی که لیدی باگ دنبال یه چیز دیگه ایی میگرده کت به شکم لیدی باگ از پشت صدمه میبزنه .لیدی باگ در حالی که از درد به خودش میپیچه و زخم عمیقی برمیداره تلو تلو یه سنگ به زنگ کت میزنه و اکوما رو ازاد میکنه . لاکی چارم رو بالا میندازه تا اوضاع به حالت عادی برگرده اما زخمش خوب نمی شه.کت میگه:اینجا چه خبره؟در همین حال لیدی باگ از هوش میره.کت:مای لیدی؟ نهه چی کار کردم؟چی کار کنم؟

نادیا شاماک:لیدی باگ توسط کت بلنک زخمی شده ؟چه اتفاقی افتاده؟چرا اینطور شده؟الان کت نوار و لیدی باگ کجا هستند؟من نادیا شاماک هستم.کت:لیدی باگ لطفا تحمل کن داریم میریم بیمارستان طاقت ندارم از دستت بدم من من عاشقتم بالاخره میرسن بیمارستان. سریع خیلی اورژانسیه زوددد یه اتاق بهمون بدید.پرستار:حتما کت نوار .

لیدی باگ سریع بستری میشه . کت از اتاق بیرون میاد که یه هوایی عوض کنه که کلی خبرنگار میریزن دورش؟کت نوار چه اتفاقی افتاده؟چرا شما شرور شدید؟ وضعیت لیدی باگ چطوره؟ احساس خاصی نسبت به لیدی باگ دارید؟ کت نوار لطفا جواب بدید.کت نوار بی اعتنا و خجالت زده به اتاق لیدی اش بر می گرده .گوشواره لیدی باگ داره زنگ میزنه لیدی باگ داره به حالت اولش برمی گرده .مرینت؟ باورم نمیشه.دکتر می یاد که به لیدی سر بزنه

بعد معاینه:کت:دکتر حالش خوب میشه؟دکتر البته کت نوار نگران نباشید فقط یه چند روز باید استراحت کنه متوجه شدی ؟خونریزی تازه متوقف شده اگه بیاد به جنگ خونریزیش شدید تر میشه و ضعیف تر میشه حداقل تا یک ماه اول خیلی لیدی باگ ضعیفه و نباید مبارزه کنه . میخوام مرخصش کنم اما خیلی باید مراقب خودش باشه .کت با گریه:ممنونم دکتر. کت کارای ترخیص لیدی رو انجام میده (یه نکته رو دقت کنید توی پارت قبلی گفتم لیدی باگ به حالت قبلی بر می گرده اما تیکی خودش دوباره مرینت رو تبدیل میکنه)(این اتفاق فرض گرفته شده).کت لیدی رو به خونه اش و اتاق اش میبره و توی تخت میزاره و پتو رو روش میکشه. صبح مرینت پا میشه و به هر بدبختیی بوده خودشو میزاره مدرسه . مرینت:اون روز خیلی بد بود حالم خوب نبود خونریزی زیادی داشتم تیکی بهم گفت دیشب چی شده و باورم نمیشد که هویتم برای کت لو رفته .شب از کت درخواست کردم به دیدنم بیاد .اونم گفت میاد خونمون .شب شده بود منتظرش بودم .بالاخره اومد وقتی اود بغضش ترکید و عذر خواهی کرد گفتم برای چی؟گفت واسه همه چی از نیویورک رفتنت تا دیشب منو ببخش مای لیدی نمی دونی این گربه دیشب چقدر عذاب کشیده و خدا خدا کرده تا خوب شی .گفتم :اروم باش پیشی من کنارتم چیزی نیست.یه دفعه دیدم حلقه اش داره اخطار میده گفتم کت حلقت .گفت دیگه پنهان کاری بسه.در عرض یه دقیقه دیدم ادرین جلوم نشسته .خیلی شوکه شدم . ادرین گفت:مای لیدی میشه پیشت باشم؟امشب؟گفتم اذیت میشه ادرین فردا باید بریم مدرسه گفت نه نمی تونم ازت دور باشم یا اجازه بدم مشکلی برات پیش بیاد.نه نگو لیدی دلم سوخت گفتم باشه مشکلی نیست