سلام به کیوتام تو پارت قبل گفتیم که پی دی نیم اومد و هو جین رو برای اینکه طراح لباس اعضا بشه دعوت کرد
من(وااااااای باورم نمیشه من قراره تو بیگ هیت کار کنم وااااای خدا دارم ذوق مرگ میشم) رفتم خوابیدم چون فردا باید صبح زود میرفتم کمپانی صبح بیدار شدم دیدم ساعت ۶ با خودم گفتم(خداروشکر زیاد دیر نشده)رفتم یه دوش گرفتم و لباس پوشیدم (همونی که تو یه عکسع) موهام رو باز گذاشتم و یه سربند که همرنگ لباسم بود بستم و راه افتادم به سمت کمپانی دم در که رسیدم بی تی اس اونجا بود یهو نامجون گفت(هوجیییین هو جیییین) همه اومدن سمتم جین( تو چرا اینجا اومدی با ما کار داشتی)من(نه من از این به بعد هر روز شمارو میبینم) کوک(یعنی چی توضیح بیشتر )من خندیدم و گفتم(من طراح لباستونم ) اعضا (واقعا چقد خوب) من یه لبخند زدم
یهو.... پی دی نیم اومد و گفت (اومدی چه خوب بیا با اعضا اشنات کنم)هوپی(نمیخواد میشناسیمش هو جین بهترین دوستمونه) اعضا هم تایید کردن پی دی نیم(چه خوب پس بریم تو کمپانی) من تایید کردم و رفتم واااای خدا چقد اینجا بزرگ و خوشگله رفتم و اتاقم رو بهم نشون دادن خیلی خوشگل بود منیجر کوکی اومد و گفت (تو باید هو جین باشی درسته) من (بله خودم هستم. کار داشتین.) منیجر( بله پی دی نیم گفتن هفته ی دیگه اعضا کنسرت دارن باید لباس براشون طراحی کنی) من(هفته ی دیگه اشکال نداره من طراح هاشون رو الان میکشم من شروع به طراحی کردم ۲ساعت گذشته بود فقط دو تا رو تونستم تمام کنم
جین(وای خدا خیلی خسته شدیم بریم پیش هو جین اونم حتما حوصله اش سر رفته) نامجون(بریم ) و ما اومدیم اتاق هو جین دیدیم که روی برگه هایی که طراخی کرده خوابش برده من بلندش کردم و بردمش توی اتاقم ( نویسنده: جین میخوای جین لاورا سکته کنن جین:تو ساکت شو نویسنده :درست حرف بزن جین: برو ادامه زاستان و بنویس ملت منتظرن) و اومدم بیرون یه جوری بودم قلبم تند تند میزد دلم میخواست برم و هوجین رو بغل کنم نمیدونم چیه فک کنم مریض شدم برم به اعضا بگم(بچه ها بچه هاااااا با شمام)اعضا(بله جین چرا داد میزنی) من (من یه حسی دارم نمیدونم چیه فک کنم مریض شدم ) نامجون (بگو ببینم چیه ان حسی که میکند اذیت برادرم را)(نویسنده:جین بروبه هو جین بگو چرا به اعضا میگی جین:ببند ان را نویسنده :باشه بابا )من ( وقتی هو جین رو میبینم قلبم تند تند میزنه دلم میخواد بغلش کنم) کوک( هورااااااا مامانمون عاشق شده) من(اروم هو جین خوابع ) جیمین(مامانی مبارکت ) من (من که بهش اعتراف نکردم دیوونه هااا) هوپی(فردا تولدشه چرا فردا شب بهش اعتراف نمیکنی)
من (چرا به ذهن خودم نرسید مرسی هوپی تشکر زیاد از همتون)(نویسنده:جییییین جین:ها چیه بگو نویسنده : از من تشکر نمیکنی جین: تشکر خیلی کم از تو نویسنده: برو بابا اگه بایسم نبودی من میدونستم و تو) از دید هو جین .صبح از خواب بیدار شدم دیدم تو یه اتاق بزرگم رفتم پائین اعضا نشسته بودن شوگا(بیدار شدی تو که از من بیشتر میخوابی) من(دیشب خیلی خسته بودم واسه همین یه لحظه من اینجا چکار میکنم) شوگا( ما دیشب اومدیم تا تو خوابت برده جین هم اوردت روی تختش)من ( وای یعنی اون تمام شبو روی کاناپه خوابیده اخخخخ فداش شم بخاطر ) اعضا بهم با چشمای گرد شده نگاه کردن نامجون(فداش بشی اوه مای گاد عاشق بیچاره) من(نه اونجور که فک میکنید نیست بخدا فقط دلم براش سوخت) شوگا (باشه اشکال نداره ) من ( من باید برم امروز تعطیله میرم خونه م و چون امروز....) تهیونگ( امروز چی) من( سالگرز ازدواج مامان بابامه😓) تهیونگ ( اها مگه امروز تولزت نیس) من (هستش و سالگرد مامان و بابام هم هست باید برم سر قبرشون 😭😭) تهیونگ(خودتواذیت نکن )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به معنای واقعی فوق العاده اسسستتتت