
سلاام میدونم دیر شده قبلا هم گفتم چرا.... این پارت رو بیشتر نوشتم💓 امیدوارم دوسش داشته باشینಥ_ಥ
اگه از دامنه ی دیدش به بیرون پرت شدم چی؟... صدای همراه با آرامشش اسمم رو صدا میکرد + یونگی!؟ نگاهش کردم با اون کت کرمی رنگ بلند و کفش های چرم خیلی زیبا و خاص شده بود، وقتی اینطوری صدام میکرد ناخودآگاه لبخند ملیحی میزدم یه جورایی برای من حکم دلبری داشت... +نمیخوای جوابمو بدی؟ یا حداقل یه واکنشی نشون بده! _خوشگل شدی... با ذوق گفت: به تو هم اومده! گفتم که فکر خوبیه به خودم توی آیینه نگاه کردم لباسی ست با لباس اون ، پیشنهاد خودش بود منم استقبال کردم _اوهوم حالا بریم؟ با اشتیاق رفت سمت در +آرههه بریمم _ صبر کن😂 خودم رو بهش رسوندم و دستم رو مقابلش گرفتم _افتخار میدید؟ با خنده ای که به ذوق کردن بچه ها شباهت داشت انگشت های کشیدش رو توی دستم گذاشت و حرکت کردیم... هوا سرد بود و خیابون ها خالی چراغ های اطراف با نور زرد رنگی جلوی پامون رو روشن میکردن و بی هدف همینطور دست در دست هم قدم میزدیم، از این حالت لذت میبردم خیلی حس خوبی داشت ولی نمیتونم بگم نگران نبودم ، نگرانی از بابت اینکه نکنه کسی تو این کوچه پس کوچه ها پیدا بشه و اونموقع ها یون دوباره به شکل گربه در بیاد یا اتفاق ناگهانی ای بیفته... اون هم بی دغدغه با بخاری که از نفس کشیدنش توی هوا ظاهر میشد بازی میکرد
+انگار داریم توی زمان قدیم زندگی میکنیم راست میگفت اون فضا و صدای تق تق برخورد پاشنه ی کوتاه کفشش با آسفالت ها ،سو سوی نور ماه و هر چیزی که در اطرافمون بود به نظر میرسید به زمان های دور تعلق داره _بله دوشیزه^•^ +😂بی مزه ... زمان زیادی رو راه رفته و خودمون رو به حرف زدن مشغول کرده بودیم که یک مغازه ی رامن فروشی حدود صد متر جلوترمون پیدا کردیم هم ها یون گرسنه بود و هم من و تنها جایی بود که توی اون ساعات دو و سه ی شب باز بود + کارتت رو بده خودم میخرم!! _ هی مطمئنی؟؟؟ اگه فقط برای من آدم باشی چی؟ اگه که.... + بهم باور داشته باش از پسش برمیام!:) _ فکر نمیکنی یه ریسکه؟ + ریسک کردن زندگی رو جذاب میکنه ، نترس هیچ اتفاقی نمیفته من بهش باور دارم تو هم داشته باش؛) چطور میتونست انقدر با متانت و زیبا صحبت کنه؟ _باشه بهت اطمینان دارم:) حق با اون بود نمیشد تا مدت زیادی از مردم و اتفاقات اطراف فاصله گرفت باید باهاش مواجه میشدیم ، پشت سرش حرکت کردم ، نایلون بزرگی که جلوی در ورودی بود برای جلوگیری از نفوذ سرما رو کنار زدم و داخل شدم ، هوای اونجا گرم بود و بوی خوبی هم به مشام میرسید ، پشت یه میز نشستم و خیره به ها یون موندم به سمت زنی که سفارش ها رو میگرفت رفت و شروع به صحبت کردن کرد
نمی شنیدم که داره چی میگه اما میتونستم حدس بزنم ، با انگشتش منو نشون داد و بعد برای تشکر تعظیم کوتاهی کرد و با خنده بهم نزدیک شد + دیدی تونستم!! هیچ اتفاقی هم نیفتاد _ اوهوم تو تونستی آفرین دختر خوب و مثل قبلا ها انگشتم رو از روی پیشونیش تا نوک بینیش کشیدم و طبق معمول خنده ی بامزه ای کرد،،، میون صحبت هامون خانمی تقریبا پنجاه ساله اومد سر میزمون و دو تا کاسه همراه با مخلفات رو رو به رومون قرار داد °امیدوارم ازش لذت ببرید^^ تشکر کردیم و مشغول خوردن شدیم ، بعد از حدود بیست دقیقه که خوردن غذامون تموم شده بود اون خانم دوباره برگشت و شروع کرد به تمیز کردن میز و جمع کردن وسایل ° ببخشید فضولی میکنم اما یه زوجین درست میگم؟ چشمای ها یون یه جورایی برق میزد، مثل بچه ها گفت : مشخصه نه؟؟ اون خانم خنده ای کرد و موهای جو گندمی رنگش رو به پشت گوشش برد °اوهوم خیلی دوست داشتنی اید + مرسیی °چند سالته عزیزم؟ +۱۹؟ با تردید بهم نگاه میکرد و منم تایید کردم که نوزده سالشه لبخند زیبایی روی چهره ی اون خانم شکل گرفت و با حالت آروم و زمزمه واری گفت: تقریبا همسن هه ری ها یون با چشم های متعجب تکرار کرد : هه ری؟ °هه ری؟؟ +اوهوم شما الان گفتید تقریبا همسن منه °جدا؟ شاید اشتباه شنیدی! اما ها یون و همینطور من به وضوح این اسم رو شنیده بودیم اما توی همین چند ثانیه به نظر میرسید که از ذهن اون خانم فراموش شده
بعد از به پیش کشیدن اسم هه ری چهرش کمی توی هم رفت ، برامون آرزوی خوشبختی کرد و بعد رفت این ها یون رو کمی ناراحت کرده بود اون خانم واقعا مهربونی بود اما همچین رفتاری عجیب بود شاید فقط ما نبودیم که با قضایای عجیب و غریب سر و کله میزدیم یا شاید هم فقط یه آلزایمر ساده بود... برگشتیم خونه و تصمیم گرفتیم فیلم ببینیم ولی قبلش ها یون پیشنهاد داد دومین لباس ستمون که مربوط به خونه بود و حالت راحتی داشت رو بپوشیم ، لباس اون یه تیشرت ساده ی صورتی رنگ با شلوار گشاد توی همون تم و مال من هم همون شکلی فقط یکم بزرگ تر و با رنگ طوسی بود ، روی کاناپه جا خوش و فیلم رو پلی کردیم البته که چیز خاصی از فیلم نفهمیدیم چون بیشترش رو مشغول حرف زدن یا بحث کردن بودیم، اواسط فیلم بود که ها یون ابراز خستگی کرد و گفت ترجیح میده کار دیگه ای انجام بدیم _ چیکار کنیم خب؟ + تو بزن من میخونم _ چیو بزنم:/؟ + آهنگ دیگه ،،،، رفتیم توی اتاق موسیقی هنوز پنج ثانیه از وقتی که گیتار زدن رو شروع کرده بودم نگذشته بود که دوباره بهونه گرفت + خیلییی حوصله سر بره _زیادی دیگه داری نق میزنی خب بگو چی میخوای-_- + اصلا بیا یکم دیوونه باشیم مگه چه عیبی داره من تازه سر جوونیمه
_چطوری میخوای دیوونه باشی؟ بدو بدو رفت سمت یکی از صندلی های اتاق که ارتفاعش از حد معمول بالا تر بود و بعد یهو پرید سمتم ، تقریبا داشتم سکته میکردم اما بین زمین هوا گرفتمش و اونم محکم به لباسم چنگی زد که نیوفته ، پاها و دستاش رو دور تا دورم حلقه کرده بود و سرش رو گذاشت روی شونم ، سبک بود راحت میشد نگهش داشت + خیلییی حس خوبی داشت! _ترسوندن و نگران کردن من؟ یا این کارای هیجانی و ناگهانی؟ سرش رو از روی شونم برداشت و به چشمام خیره شد، و بعد دو تا دستش رو محکم گذاشت روی لپم ، یه لحظه نزدیک بود تعادلمون رو از دست بدیم و با مغز جفتمون روی زمین بخوریم اما هر طوری که بود نگهش داشتم ، لپ هام رو فشار میداد +نگران شدی پیشی کوچولو؟؟🥺 در حالی که با فشار دستاش به زور میتونستم حرف بزنم گفتم: بی مزه-_- منو مسخره نکن +باوشه و خودش رو از توی بغلم بیرون آورد + دیدی چقدرر دیوونه بازی باحالهه نوبت دیوونه بازی شماره ی دو عههه _ دیگه قراره چه گندی بزنی؟ +هییی گند نیست!-_- فقط قراره آهنگای چرت و پرت بخونیم هر کی آهنگش بی معنی تر بود اون برندست _این چه بازیه مزخرفیه :| + به حرفم گوش کنننن _آه باشه
ادای گیتار الکتریکی زدن رو در میآورد و سرش رو مثل دیوونه ها تکون میداد ، نمیدونم چطوری با داشتن این حجم از مو و با این سرعت تکون دادنشون سرش درد نمیگرفت، بعد از یک دقیقه سرش رو با حالت خیلی جدی بالا آورد و گفت : این آهنگ رو تقدیم میکنم به ... قاشق رو محکم توی دستش فشرد و بعد با بلند ترین صدای ممکن گفت : یونگیییی عزیزممم هووو دست بزنید منم مثل احمقا براش دست میزدم و میخندیدم ، دوباره فیس جدی گرفت + و اما اسم این آهنگ: یونگییی!!! _ اسم آهنگ رو گذاشتی یونگی😂؟ + نخیر اسمش یونگییی!!! اینه _آهان بله اجرا کنید دوباره شروع کرد به تکون دادن موهاش و الکی گیتار زدن و پشت سر هم اسم من رو تکرار میکرد، با تن صدای های متفاوت و آوا های کوتاه یا کشیده ، کل آهنگ اسم من رو میگفت و این باعث میشد بی دلیل بخندم ، انتهای آهنگش رو هم با این جمله تموم کرد : یونگی دوستت دارممم با اینکه بی معنی ترین آهنگی بود که شنیده بودم ولی دوسش داشتم واقعا _میتونم تا ابد بشنومش:) + البته که باید بشنوی این آهنگ مخصوص تو عه اصلا، از این به بعد هر روز برات میخونمش یا نه چطوره که ضبطش کنی بزاری روی آلارم گوشیت هر روزت با صدای زیبای من آغاز بشه هوم؟؟ _من میتونم بشنوم بقیه که تحملش نمیکنن😂 + بدجنس-_-
یک ساعت بیشتر وقت نمونده بود اصولا توی اینجور شبا از اول تا آخرش نگران ساعت و زمان بودیم البته من بیشتر ، برای این لحظات آخر یه فکری به ذهنم رسید من و ها یون بیشتر از یک سال بود که با هم زندگی میکردیم و چند ماهی میشد که به این عنوان رابطمون رو در نظر گرفته بودیم اما هیچوقت من با ها یون انسان خاطره ای رو ثبت نکردم پس اگه میشد چند تا عکس گرفت از این لحظات بینمون قشنگ میشد ، حس عجیبی داشتم وقتی میخواستم حرفم رو بزنم نمیدونم چرا... خیلی زود قبول کرد و توی ژست های مختلف ازش عکس میگرفتم و اون هم خیلی خوشحال بود ، دوربین رو ازم گرفت و حالا اون از من عکس میگرفت اما من دوست داشتم عکس های دو نفره داشته باشیم...._پایه ای؟ + یس پایتم _ خوبه دوربین رو تنظیم کردم کنار هم ایستادیم ،۱...۲...۳ تا میومد عکس گرفته بشه ها یون یا خندش میگرفت یا اینکه مسخره بازی در میورد _همش رو خراب کردی-_- + آخه به نظرت با این لباس های شل و ول میشه جدی بود؟ _خودت اینارو دادی + اون برای بازی بود الان باید یه چیز دیگه بپوشیم که شیک باشه _چقدر لباس عوض میکنی خسته شدممم + کلا یه روز تو ماهه ها صبر داشته باش روز از نو روزی از نو لباس های زیادی که ردیف شده بود و با هر کدوم چند تا عکس میگرفت و بعد دوباره عوض میکرد کلافم کرده بود ولی به خاطر عکسایی قشنگی که ساخته بودیم چیزی نگفتم
یکی از عکسا نسبت به بقیه برام دوست داشتنی تر بود ، با اینکه توش مجبورم کرده بود از پشت بغلش کنم ولی عکس شاد و عاشقانه ای به نظر میرسید ، اون عکس رو ، روی دیواره ی آشپزخونه نصب کردم شاید دفعه ی بعدی که برمیگشتم اینجا ها یون باهام نمی بود یا شاید هم دیگه انقدر خوشحال و باحال خوب نبودیم شاید... هزار تا شاید وجود داشت اما خاطرات چیزی بود که توی قلب ما ثبت میشد.... برای آخرین بار به عکس روی دیوار نگاه کردم لبخند زدم کیفم رو برداشتم و ها یون رو توی بغلم گرفتم و به سمت ماشین حرکت کردیم...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
راسییی
با اجازه ات پارت اول من خیلی معمولی ام رو بردم تو وانشاتام😍💜
واوووو خیلیییییی خیلییییییی ممنونمممم ازت نیازی به اجازه نداره اتفاقا خیلی هم خوشحال میشم ممنوننننننಥ‿ಥ❤️❤️❤️
*انتظار* ಥ‿ಥ🌫️
کی انتظار ها به پایان خواهد رسیدಥ_ಥ♡
دوباره گذاشتم امیدوارم منتشر شه...
میخااصتم بگم بت کح دوباارح بزاار:]
خدااکنح زودمنتشرشح:]
امیدوارم:)🤍
حالت چطوره؟
اییشششش
چرا منتشر نمیکنن؟
من خودم ناظر شدم امیدوارم بیاد تو لیستم تا منتشر کنممم😐
نمیدونممم شاید ازم بدشون میاد😐😂🤝🏻
مرسیییی منم امیدوارممممم🥲🧡✨
نگو ک رد شدهಠ_ಠ🪓
مممدددددد.....بیا اینجا....کاریت ندارمಠ_ಠ🪓
نه رد نشده🥲
اصلا بررسی نمیشهههه الان دو تا به سیاهی شب پارت ۱۸ گذاشتم تو بررسی هیچکدوم نه رد میشه نه تایید اعصابم خورد شد😐💔😂
ولی نزنش گناه دارهಥ‿ಥ
هنوزم منتشرنشدهههههه😐🌿
نه:) الان تقریبا ۳۴ ساعته توی بررسیه اما نه منتشر میشه نه رد 😐💔
کلمح ای توش ننوشتی ک بااعث بشح منتشر نشح؟
نه مثل همون قبلی هاست یعنی در همون حده چیز بدی ننوشتم
فقط تعداد اسلایدا رو زیاد گذاشتم و زیاد هم نوشتم فکر کنم به خاطر همین کسی حوصلش نمیکشه بررسی کنه وگرنه صف بررسی هم خیلی شلوغ نیست 🥲
اوووبیشترنوشتی(:پص حتمااباایدجاالبترشدح بااشح(:خدااکنح زودمنتشرشح دیگ بیشترازاین نمیتونم صبرکنم(:
اوهوم
لطف داریییی ولی نه به نظرم خیلی جالب تر نشده اگه بدتر نشده باشه🥲
کاش زودتر منتشر شه منم خسته شدم دیگه:)
چرا پروفت رو اینطوری کردی:)؟
تیپ شخصیتیت چیح؟😐😂
ماالح منINFPعح😂😐اونجورک شوااهدنشون میدااد مثل تیپ نامجون و تهیونگح😐🖇
درونگرا_شهودی_احصااصی_ادرااکی😐📚
تقریبا شبیهیم منم همینم فقط به جای n، s ام
یعنی میشه ISFP که شبیه جونگ کوکه اگه اشتباه نکنم😐😂❤️
مال منINTJ-A عه😐🧃
باحاله 😐😂💗
بح نظرت رااصتح؟😂😐
چی؟😐😂
همین صایتااا ک مشخص میکنح ب نظرت درصتح یاا نح؟😂😐
نمیدونم 😐😂
تو این زندگی کلا نمیشه به هیچ چیز اعتماد کامل داشت از نظر من که پنجاه پنجاهه:/😂
حالا که من داستان رو پاشدم از ۶ صبح گذاشتم منتشر نمیشه🥲💔
نگراان نبااش منتشرمیشح بالاخره😐😂
ایشالا🥲💔
هعی😐💔
آره امتحان دارمممಥ_ಥ یه عالمه
کمرمون شکست💙🥲
حیح درک میکنم(:
🥲هعی خیلی بده
اگ همینطوری اداامح پیدااکنه ب بچح هاای مدرصح میگم دیگ درص نخونن😐😂
خب اینطوری که میفتن امسال رو😐😂💔
اصلاا وااصشون مهم نیص😐😂☝️
چه جذاب😐😂 بچه های ما حاضرن براش آدم بکشن
عح؟😂😐
بچح هاای کلاص ماا اصلاا ب چپشونم نی غیر ی نفر😐☝️
آری🥲
شما خیلی پیشرفته اید ما در حد همون دبستان موندیم😂😐
آپلودکنیدخدتونو😂😐
باشه😐😂
سلااااام
اوهوم خوبم و البته هنوز زنده:)
تو چطور خوبی؟
چیزی نشده پارت جدید رو گذاشتم و توش گفتم چرا نیومده بودم ببخشید که نگران شدی خیلی برام با ارزش بود مرسی واقعا:)))❤️❤️❤️
عح پیداااش کردم😂😐بالااخره اومد(:مقدمتاان گلباراان هوووو😂💕
آرهههه اومدممم😂✌🏻مرسیییییییی:))💞
♡Armyfts♡
| 1 ساعت پیش
آره امتحان دارمممಥ_ಥ یه عالمه
کمرمون شکست💙🥲
نچ😐💔
نمیدونم هدفشون از این همه ازار و اذیت بچه ها چیه....چراااا واقعن😐💔
بچه آز^^اری و بص😂😐☝️
#ستاد_مقابله_با_بچه_ازاری😐✋🏽🧃
والا😐😂 آزار های پیاپی
صلااام؛)
خبی ط؟!حاالت خوبح؟!
چیشدح؟!
نیصتی پاارت بعدم ک نزااشتی هنوز؛)
3روزح نیصتی دااری نگراانم میکنی اتفااقی افتاادح؟
نهههههه😐💔
من قلبم ضعیفه هاااا
امتحان داره😐💔
مگه نه؟
اره امتحان داره.......
من مطمعنم امتحان دارهಥ_ಥ💔
سلااااام
اوهوم خوبم و البته هنوز زنده:)
تو چطور خوبی؟
چیزی نشده پارت جدید رو گذاشتم و توش گفتم چرا نیومده بودم ببخشید که نگران شدی خیلی برام با ارزش بود مرسی واقعا:)))❤️❤️❤️
آره امتحان دارمممಥ_ಥ یه عالمه
کمرمون شکست💙🥲