
اهم اهم یه وانشات تک پارتی از نامجون کیوتمون
امروز آخرین روزی بود که موهام رو داشتم انگار آسمون برام بغض کرده بود و میخواست گریه کنه توی راه بیمارستان بودیم هوا بادی بود و موهای بلند طلایی رنگم توی باد میرقصیدند و بغض آسمون شکست و بارون شروع شد! من که پدر و مادر نداشتم که برام گریه کنن توی سن 5 سالگی بر اثر مسمومیت غذایی فوت کرده بودند و فقط دوستم برام مونده بود و اون هم خبر نداشت
امروز رفته بودم دکتر چون سرطان داشتم و باید شیمی درمانی میشدم من توی بوسان زندگی میکردم و امروز برای شیمی درمانی اومده بودم سئول میگفتن توی سئول دکتر کیم نامجون بهترین دکتر توی کره هست میگفتند دستاش معجزه گر وارد بیمارستان شدم و برای آخرین بار نگاه به موهام کردم رنگم زرد شده بود و چشمام پف کرده بودن و نصف شده بودم ! و رفتم برای اینکه موهام رو بزنم .... و تمام! دیگه مو نداشتم و کچل شده بودم چشمای سبز رنگم قرمز شده بودن از گریه ! و لباس مخصوص تنم کردن و چند سرنگ و دستگاه های عجق وجق بهم زده بودن و دکتر وارد شد!
ا....و...و...و..و....ن اون به طرز وحشتناکی زیبا بود ! خیلی خاص بود و ظاهر مهربونی داشت و ..و ... و... دل منو برده بود ! امیدوارم زن یا دوست دختر نداشته باشه! و بهم سلام کرد... من الان باید چی کار کنممممم؟؟ آها منم سلام میکنم (ا.ت با روی نسبتا خندان: س..س..س..لام اقای دکتر) (نامجون : سلام خانم ا.ت ...) (ا.ت: آقای دکتر شما دوست دختر دارید یا ازدواج کردید ؟ ) (نامجون : با یکم خجالت خیر ولی قصدش رو دارم) و چند پرستار اومدن و بردنم اتاق عمل
*یکسال بعد* امروز آخرین روز بود و موهام نسبتا تا گردنم بودن و حالم خوب شده بود ولی خب راستش دل کندن از نامجون برام سخت بود اون مهربونیش رو توی اون یکسال بهم ثابت کرد و من بهش وابسته شده بودم هر روز میومد ملاقاتم با یک شاخه گل رز قرمز 35 سانتی ! گل هایی که میآورد همه 35 سانت بودن یک میلی متر هم اینطرف یا اونطرف نبود! و داشتم آماده میشدم لباسام رو پوشیدم و رفتم و از همه پرسونل خداحافظی کردم و در آخر در اتاق نامجون رو زدم.. و رفتم تا خدا حافظی و تشکر کنم ا.ت : *در زد (نامجون: بله بفرمایید داخل ) *ا.ت وارد شد (ا.ت: سلام آقای دکتر خسته نباشد خیلی ممنونم برای همه چیز و همچنین همه ی شاخه گل های 35 سانتی تون که خیلی هم قشنگ بودن) (نامجون : خواهش میکنم ا.ت باید بیشتر از این ها برات میکردم) (ا.ت: آقای دکتر٬ا.ت؟) (نامجون: بله و تو هم بگو نامجون چون قراره تا ابد زیر یک سقف با هم زندگی کنیم) (ا.ت:الان این اعتراف بود؟) (نامجون : بله دقیقا راستش من از لحظه اول عاشقتون شدم و همچنین وابستتون ) (*و نامجون ا.ت رو بغل کرد و ل*ب هایش رو بو*سید و بعد از چند ثانیه جدا شد ) (ا.ت: راستش من هم از وقتی دیدمت عاشقت شدم ) *و ا.ت ل*ب های نامجون رو بو*سید یک ماه و دو هفته بعد از این ماجرا با هم ازدواج کردند و صاحب یک پسر به نام یونجون شدن و تا آخر عمر با تک پسرشون به خوبی و خوشی زندگی کردند
سخنی چیزی نیس و اینکه امیدوارم خوشتون بیاد💜💚💜💚💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)