
سخنی نیس فقط امیدوارم که خوشتون بیاد
(از زبان ا.ت : امروز هم مثل هر روز راهی گلفروشی نُقلیم شدم و عطر گل ها رو وارد ریه هام کردم و یه لذت وصف نشدنی بهم وارد شد . حس میکردم که امروز روز شانس من و تغییر زیادی توی زندگیم ایجاد میشه و دیگه خیال بافی رو خاتمه دادم و به گل ها اب دادم و بعدش هم بعد دو ساعت یه مشتری اومد و از اونجایی که من آرمی بودم فهمیدم مشتری جین . بایس گشنگ ممنننننن کیم سوکجین اومده داخل مغازم وایییی دختر من ته خوش شانسی ام که با تکون خوردن دستی جلوی صورتم به خودم اومدم. ولی اون خیلی زیبا بود) (ا.ت: س....س.....ل.....ا....سلام آقای کیم خوش آمدید) (جین:سلام خانم شما منو از کجا شناختید من که خیلی خودم رو پوشوندم) (ا.ت: خب یک آرمی همیشه آرمی و همه اعضا رو میشناسه) (جین: اوه خب راستش من یه دست گل میخواستم که رسمی باشه و برای الان باشه و برای رییسم میخوام که مرد)
ا.ت:چشم آقا ی کیم بفرمایید بنشینید تا حاضر بشه و اینکه چایی میل میکنید یا قهوه؟) (جین: نه ممنونم زحمتتون نمیدم ) (ا.ت:باشه پس حتما اگر چیزی خواستید بهم بگید در خدمتم) و ا.ت رفت و شروع به درست کردن گل شد (از زبان جین : خب امروز تولد رییس کمپانی بود و از اونجایی که گل پوست داره رفتم به گل فروشی نزدیک کمپانی و تا در رو باز کردم و دختر خانم حدود 20 ساله رو دیدم که فروشنده بود و همون لحظه اونم نگام کرد و حس کردم که قلبم از بس که تند زد از جاش کنده شد و رفت پیش قلب معشوقش . خب اون دختر زیبایی خاصی داشت که توی هیچ دختر دیگه ای ندیدم و به خودم اومدم و براش دست تکون دادم و سفارشم رو دادم و نشستم . اون مشغول درست کردن دست گل بود و وقتی توی افکارش غرق میشد جذاب تر میشد نمیدونم چطوری ساعت تند گذشت و گل آماده شد و گل رو گرفتم ، هزینش رو پرداخت کردم و رفتم. دلم میخواست تا ابد پیشش بمونم انگار رفتن از گلفروشی برام سخت بود ولی مجبور بودم!)
نه گرفتم و آماده شدم و رفتم گل فروشی چون همیشه زود میرفتم و معطل میشدم امروز دیرتر بیدار شدم و راه افتادم . وقتی رسیدم در گلفروشی جین رو دیدم که داشت گریه میکرد ) (ا.ت : آغای کیم چیشده که گریه میکنید ؟) (جین با گریه : کجا بودی دختر میدونی چقدر نگرانت شدم ) و ا.ت رو بغل کرد (ا.ت با حالت شرمندگی: آغای کیم چرا باید نگران من بشید ؟ ) (جین : چ...چ....چ...و...چو...چو....چون م...م..من...چ...چون.....چ....چو...) (ا.ت: آغای کیم چون چی؟) (جین با داد: چون من ع.... چون من تو رو مثل پوست صمیمی خودم میدونم ) (ا.ت: و....و...وا...واقعا؟) (جین: اره احساس میکنم با تو میتونم راحت باشم ) (ا.ت:خیلی ممنونم نظر لطفتونه) (جین:و اینکه لدفا انقدر با من سنگین حرف نزن الان ما دوست صمیمی هستیم )
ا.ت : اوهوم راس میگی جین ) (جین: نه دیه جین خالی نه چون ازت بزرگترم بگو اوپا) (ا.ت:چشم اوپا) (از زبان ا.ت : چهار ماه از این ماجرا میگذره و منو جین هر روز میریم یه جا حتی وقتی میخوان برن سفر کن هم میبرن و با بقیه اعضا هم دوست شدم . امروز هم تولدم و مثل هر سال تک و تنها میگذرونمش که صدای زنگ تلفنم حواسمو به خودش جذب کرد و دیدم که شماره ناشناس ولی جواب دادم) (ا.ت: الو !) که یکهو یک مرد با صدای ترسناک و بم گفت
(ناشناس: سلام ما آقای کیم رو گروگان گرفتیم به خاطر تو به آدرسی که میگم میای وگرنه جسد جین رو میبینی ) که یکهو تلفن قطع شد (از زبان ا.ت: باورم نمیشد ولی راه افتادم یه آدرسی که گفت که دیدم یک خونه ی متروکه هس ولی رفتم داخل و رفتم داخل یک اتاق که سر و صدا ازش میومد که دیدم برقا خاموشه که یکهو یکصدا همه اعضا گفتن ا.تتتتتت تولدت موبارکککککک و با یک تزیین صورتی و یک کیک سه طبقه روبه رو شدم من همینطوری متعجب مونده بودم بعد از ربع ساعت اعضا چند قطره آب رو صورتم پاشدن و به خودم اومدم و جذابی جین منو مجذوب خودش کرد) (ا.ت با اشک ذوق: ترسیدمممممم بی تربیت هااااا تا برسم اینجا خدا میدونه که من چی کشیدم هزار بار مردم و زنده شدم خیلی بددددد بودددد ولی ازتون ممنونممممم هیق این بهترین تولدی بود که توی طول زندگیم داشتم و مدیون شما هستم خیلی ممنونمممم 😭)
(اعضا : خواهش میکنم کاری نکردیم ) (از زبان جین : امروز تولد ا.ت بود و میخواستم سوپرایزش کنم و همچنین خواستگاری به دوستم گفتم که بهش زنگ بزنه و.... بعدش هم رفتم و خونه متروکه دوستم رو تمیز کردیم و از داخل نو نو شد و یک اتاق رو تو صورتی تولد تزیین کردیم و بعدش هم منتظر ا.ت مونده بودیم وقتی که در رو باز کرد معلوم بود که خیلی اذیت شده ولی بعدش کادو ها رو دادیم و رقصیدیم و آواز خوندیم و بعد رفتم سمت ا.ت و گفتم )
(جین:خب ا.ت توی این چهار ماه دوستمون من هر روز بیشتر از روز قبل بهت وابسته میشدم و بیشتر عاشقت میشدم ! روز اولی که دیدمت حس کردم قلبم کنده و قلب تو رو بغل کرده و بدون تو نمیدونستم دووم بیارم ) و جین جلوی ا.ت زانو زد و گفت (جین : ا.ت پرنسس قلبم و ملکه زندگی حاضر ی که ملکه قلبم بشی و با من ازدواج کنی؟) (از زبان ا.ت: و بله جین داشت اعتراف میکرد و من همانطور مونده بودم نگا میکردم تا اینکه جلوم زانو زد و حلقه رو درآورد و من بغلش کردم و لبش رو بوسیدم و گفتم (ا.ت: جین من قبول میکنم که ملکه زندگیت باشم و تو هم شاه قلبم بشی ) و جین و ا.ت هم رو بغل کردن و ا.ت حلقه رو کرد توی دستش و اعضا براشون دست زدن و دو ماه بعد مراسم ازدواج اوت و جین بود و به خوبی به پایان رسید و سه سال بعد جین و ا.ت دختر یکسالشون توی بغلشون بود و با هم یک خانواده سه نفری تشکیل دادند و به خوبی و خوشی زندگی کردند
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
های مصتر/لیدی🖤🕸•-•
سوجون اصدم❄🌧^^
مث خیلیا یه صولوییست تازه کار🧝🏻♀️🌻•~•
به فنام میگم بلک🖤🦋^-^
------->هرچی که باید راجبم بدونی تو پیج آفبشان قرار میگیره لاوم🍓-_-
تازه دبیو کردم و به حمایتت نیاز دارم🥺💤
فنم میشی؟>♡
چشم حتما باعث افتخارم