
سلام عزیزان من آمدم با پارت جدید 😊 فالو= فالو
صبح روز بعد از زبان مرینت: بیدار شدم و دیدم ساعت شش صبح است آرام از روی تخت بلند شدم و رفتم داخل آشپز خانه دست و صورتم را شستم و رفتم صبحانه درست کنم ....... از زبان آدرین: بیدار شدم دیدم مرینت نیست یک لحظه ترسیدم پس صداش مرینت مرینت کجایی ؟؟؟ جوابی نشنیدم پس از پله ها رفتم پایین و دیدم داخل داخل آشپز خانه است خیالم راحت شد آرام پاورچین پاورچین رفتم دست و صورتم را شستم و بعد هم رفتم داخل آشپز خانه آرام روی صندلی نشستم مرینت هم داشت کروسان ها را می گذاشت داخل ظرف بعد هم برگشت تا بگذارد روی میز که با دیدن من جیغ خفیفی کشید و بشقاب از دستش افتاد و شکست بعد دستش را گذاشت روی قلبش و یک نفس عمیق کشید من هم نگران بلند شدم و رفتم سمتش خوبی مرینت؟؟؟ مرینت: اره خوبم دیگه این جوری من را نترسون آدرین: باشه ببخشید خانوم که یه یک چیز رفت تو پام پس گفتم اییییی مرینت: چی شد آدرین؟؟ آدرین: اخخخ پام را گرفتم و دیدم داره خون میاد رفتم روی صندلی نشستم مرینت: وای همانجا بشین من این خورده شیشه ها را جمع کنم رفتم جارو که بغل یخچال بود برداشتم و شیشه ها را جمع کردم بعد هم جعبه کمک های اولیه را برداشتم و رفتم پیش آدرین شیشه را از پایش در آوردم و بعد هم پماد زدم و پانسمان کردم . آدرین: خب الان صبحانه چی داریم؟؟ مرینت: خوبه که من زیاد کروسان درست کردم و بعد هم کروسان ها را آوردم و مشغول شدیم .بعد از خوردن صبحانه وسایل را جمع کردیم و بعد رفتیم تا تلویزیون ببینیم که یک نفر زنگ زد آدرین: مرینت بشین من برم ببینم کیه رفت و دید گابریل و امیلی است پس گفتم مرینت مامان و بابام آمدند مرینت حواست باشه چیزی نگیا..... آدرین: چی ؟؟؟ آهان باشه عزیزم و رفتم در را باز کردم
مرینت: آدرین رفت در را باز کند من هم بلند شدم رفتم سمت در و منتظر ماندم تا آدرین و پدر و مادرش هم بیاد بعد ..... بلاخره آمدند سلام مامان امیلی امیلی : سلام عروس گلم خوبی مرینت: ممنونم بفرمایید داخل سلام بابا گابریل: سلام عزیزم مرینت: بفرمایید داخل و بعد رفتن نشستن من هم رفتم داخل آشپز خانه میوه و شیرینی بیارم که یهو سرم گیج رفت و افتادم خدارو شکر چیزی دستم نبود که بشکنه و مامان امیلی بیاد بگه ببین چه عروس دست و پا چلفتی دارم ...... بعد صدای آدرین زدم آدرین آدرین عزیزم یک لحظه بیا آدرین: ببخشید مامان و بابا من برم ببینم مرینت چه کار داره .... رفتم داخل آشپز خانه که دیدم مرینت نشسته رو زمین پس گفتم چی شده خوبی مرینت: هییی یواش اره فقط سرم گیج می رود نمی توانم بلند شوم تو این میوه ها را ببر من هم الان میام آدرین : باشه میوه ها را بردم . امیلی: آدرین مرینت کجا رفت🤔🤔🤔 آدرین: الان میاد از زبان مرینت: یک لحظه چشم هایم را بستم و بعد آرام بلند شدم لباسم را مرتب کردم و رفتم پیش آدرین که زنگ دوباره به صدا در آمد از آیفون دیدم لوکا و کاگامی هستن آدرین: مرینت کیه ؟؟؟؟ مرینت: لوکا و کاگامی هستن در را باز کردم و بعد هم رفتم در ورودی را باز کردم و آمدن داخل کاگامی: سلام آجی گلم چطوری مرینت: ممنونم لوکا: سلام مرینت خوبی مرینت : ممنونم داداشی آدرین میاد پشت سر مرینت آدرین: سلام کاگامی سلام لوکا لوکا و کاگامی؛ سلام آدرین آدرین : بفرمایید داخل و همه رفتیم داخل اتاق نشیمن لوکا و کاگامی : سلام آقای آگراست سلام خانم آگراست امیلی و گابریل: سلام و بعد هم می نشینند و شروع به گفت و گو می کنند( خب بچه ها برای اینکه داستان قشنگ تر بشه میرم به روز عروسی در این مدت مرینت و آدرین لباس عروس و کت و شلوار خریدن) از زبان مرینت: خواب بودم که یکی صدام زد مرینت مرینت چشم هایم را باز کردم و دیدم آدرین است آدرین: بلند شو امروز روز عروسیه مرینت: بلند شد و گفتم سلام و بعد هم دست و صورتم را شستم بعد رفتیم پایین و مامان و با و لوکا و کاگامی صبحانه خوردیم در میان صبحانه

زنگ را زدن آدرین: آخ مرینت یادم رفت بهت بگم آرایشگر میاد اینجا من دیگه سیر شدم می روم در را باز کنم مرینت: منم سیر شدم بلند شدم و با کاگامی سفره را جمع کردیم که آدرین و آرایشگره آمدند شارلوت( اسم آرایشگره است) : سلام خب عروس خانم کدام هستند مرینت: سلام بفرمایید بریم طبقه بالا شارلوت: وای چه عروس قشنگی برای خودتان انتخاب کردید آقای آگراست تبریک می گویم و بعد هم همراه مرینت رفت داخل اتاق کاگامی هم رفت داخل کمک مرینت شارلوت: خب عزیزم می خواهی چگونه ارایشت کنم؟؟؟ مرینت: ام............ وایسا گوشی اش را روشن می کند این طوری شارلوت: باشه عزیزم و دست به کار شد اول مو هایم را درست کرد بعد هم آرایشم کرد از زبان آدرین : با لوکا رفتیم داخل اتاق و آماده شدیم از قبل یک گردنبد زیبا برای مرینت خریده بودم ( عکس این پارت گردنبندی است که آدرین برای مرینت خریده) آدرین: لوکا این رو نگاه کن لوکا: چه قدر قشنگه 😍😍 آدرین مرسی بعد هم رفتیم آماده شدیم ( بچه ها می دانید که پسر ها زود آماده می شوند ) از زبان آدرین: ساعت تقریباً یک ظهر بود رفت در اتاق مرینت که بیاد با هم بریم ناهار بخوریم رفتم بالا و در اتاق را زدم از زبان کاگامی: نشسته بودم با مرینت و شارلوت هم داشت کارش را می کرد دیدم در می زند مثل جت بلند شدم و رفتم در را باز کردم آدرین: کاگامی به مرینت بگو بیاد بریم ناهار بخوریم کاگامی نمیشه عروس را تا زمانی که کامل آماده نباشد نمی توانی ببینیش و در را بستم مرینت: به آدرین چه کار داشتی که این جوری بهش گفتی کاگامی : همینی یه که هست .......( دو ساعت بعد) شارلوت : عزیزم تموم شد شدی مثل یک تیکه ماه مرینت: ممنونم
تو آینه خودم را نگاه کردم واقع راست گفته بود شده بودم مثل یک تکه ماه می ترسیدم اگه آدرین......اَه ولش کن گشنمه رفتم سمت در تا برم پایین ناهار بخورم که کاگامی گفت: کجا کجا مرینت: می روم ناهار بخورم کاگامی: نه خیر همین جا می مانی من میرم ناهار برات بیارم مرینت: باشه دوباره سر به سر آدرین نگذار جون من کاگامی : باشه و رفتم در را باز کردم رفتم پایین رفتم داخل آشپز خانه و غذا را گذاشتم داخل سینی و بدون اینکه با کسی صحبت کنم رفتم داخل اتاق پیش مرینت و با هم مشغول خوردن غذا شدیم بعد هم بلند شدیم و آماده شدیم کاگامی بی چاره هم داشت به من کمک می کرد هم خودش آماده می شد مرینت: کاگامی میشه این را ببندی کاگامی : البته .... بفرما تمام شد مرینت: ممنونم کاش مامان و بابا هم اینجا بودند😢 کاگامی: عزیزم ناراحت نباش آن ها دارند از بالا می بیننت و بعد هم ب.غ.ل.ش کردم بعد هم از هم جدا شدیم و بعد گفتم خب عروس خانم آماده شدند حالا وایسا من آماده شوم لباسم را پوشیدم و مو هایم را شانه کردم و شارلوت هم یک خورده آرایشم کرد از زبان مرینت: منتظر کاگامی بودم حدودا ساعت چهار بود که کارمون تمام شد کاگامی : آجی اینجا وایسا من الان میام مرینت باشه رفتم بیرون و دیدم آدرین داره پوکر داره نگاهم می کند پس برگشتم داخل اتاق و به مرینت گفتم بیاد بریم مرینت بلند شد و دوتایی با هم رفتیم بیرون دیدم آدرین پایش را به دیوار تکیه داده و به دسته گل های رز قرمز که در دستش بود نگاه می کند کاگامی: اهم آقای آگراست آدرین: سرم را آوردم بالا و با دیدن مرینت مهوش شدم وای چقدر قشنگ شده بود مثل فرشته ها شده بود😍😍😍 کاگامی: بیا مرینت بیا بریم پایین مرینت: باشه دستم را به نرده ها گرفتم و آرام از پله ها آمدم پایین و به آدرین رسیدم
صدای آدرین زدم آدرین آدرین: بله عشقم ، چه قدر قشنگ شدی شدی مثل فرشته ها مرینت: لپ هام دوباره گل انداخت و گفتم ممنون آدرین: خب بیا بریم داخل حیاط چند تا عکس بگیریم چون عکاس ها منتظر هستند مرینت: باشه با هم می روند داخل حیاط آنجا عکاسی که آدرین گفته بود بیاد آمد و مرینت و آدرین هم چند تا ژست گرفتن حدودا ساعت ۴:۵۰ و ده دقیقه دیگه مراسم عروسی شروع می شد ( در این مهمانی آلیا، رز و هم دانشگاهی مرینت در آمریکا و ........ حضور دارند) بلاخره عاقد هم آمد ( عاقد میاد حرف هایش را می زند و در آخر هم شما را زن و ش.و.ه.ر اعلام می کنم ) و بعد هم مرینت و آدرین هم دیگر را💏 م.ی. بو.سن.د و بقیه هم دست می زنند آدرین: مرینت چشم هایت را ببند مرینت: برای چی آدرین: ببند چشم هایت را بد نمی بینی مرینت : باشه چشم هایش را بستم احساس کردم یک چیزی آمد جلوی صورتم اما چشم هایم را باز نکردم ....... آدرین: حالا چشم هایت را باز کن چشم هایم را باز کردم و دیدم وای یک گردنبند زیبا گردنم هست پس به آدرین نگاه کردم و گفتم ممنونم
بعد هم یک آهنگ پخش شد و آدرین: افتخار رقص می دهی عشقم مرینت: البته و شروع به رقصیدن کردیم . آدرین: مرینت امشب رسماً مال خودم شدی مرینت: مگه سند خانه هستم که مال تو شدم آدرین: نه امروز سند قلبم خورده به نامت بدون تو نمی توانم زندگی کنم مرینت: من هم همین طور آدرین که آهنگ تمام می شود و لوکا می آید جلو و می گوید: مرینت آجی و آدرین به مناسبت عروسیه شما دو مرغ عاشق یک آهنگ آماده کردم اجازه می دهید بزنم مرینت: اوه البته داداشی لوکا رفتم روی صندلی نشستم گیتارم را در آوردم و شروع به نواختن گیتار کردم در حالی که گیتار می زدم چشم به یک دختر افتاد که مو های تقریبا کرمی داشت و چشم هایش آبی بود ولی سعی کردم حواسم را به موسیقی بدم که خراب نشه پس ادامه دادم..... پایان همه برایم دست و جیغ و هورا کشیدن به ویژه آن دختره بعد رفتم پیش مرینت و ازش پرسیدم این خانم مو کرمیه که چشم هایش آبی است اسمش چیه جوری که آدرین نفهمه؟؟؟ مرینت: کدام داداشی؟؟؟ لوکا : همونی که لباس آبی پوشیده و یک پلیر چهار خانه داره مرینت: آهان اون.........( بیا نتیجه کارت دارم)😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت فوق العاده بود من تک تک لحظه هایی که میخوندم رو برای خودم زنده میکردم واقعا عالی بود پارت های بعدی هم بزار🪩🪩🪩♥ (◍•ᴗ•◍) ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤ 🥳🥳
عای بود بعدی رو کی میزاری؟؟
برات منتشرش کردم
ممنونم شاید برای شب یلدا گذاشتم❤️
عالی بود
ممنونم عزیزم ❤️💕
خیلی عالی هههههههه ولی یه مشکل کوچولو داره که نباید کتابی بنویسی مثلا به جای را بگو رو به جای یک فری بگو یه نفر به جای میخواهی بگو میخوی
باشه دریا جون ممنونم عزیزم ❤️
فلات عزیزم ❤
فدات*
ممنونم از همگی ❤️😍
عالی
عالی بود آجی 😉
It's very good 👍
ممنونم که داستان را امروز گذاشتی داشتم دیوانه می شدم ❤️