
بریم
اومد جلو و تینا رو تو ب...... غ....... ل........ ش گرفت و پیشونیشو ب........ و.......... ی...... د و دم گوشش گفت + : بعدا خودت همه چی رو میفهمی فقط مراقب خودت باش بعد تینا رو براید استایل ب.......... غ......... ل کرد و دوید و رفت وقتی به نزدیکای هتل رسید تینا رو گذاشت زمین و باز دوید و رفت از زبون تینا منظور اون پسر از اینکه بعدا خودت همه چی رو میفهمی جی بود نمیدونم چرا وقتی ب + غ& ل~ م کرد شدیدا احساس آرامش کردم نمیدونم چرا ولی احساس میکنم قبلا هم همچین حس آرامش بخشی رو تجربه کردم به خودم اومدم و دیدم داره شب میشه با دو رفتم تو هتل ک استاد رو دیدم ا. د : تینا هیچ معلومه کجایی میدونی چقد نگرانت شدیم ت. ن : ببخشید استاد اجازه بدید توضیح بدم ا. د : هیچ بهونه ای برا من قابل قبول نیس باید ت... ن... ب... ی.... ه شی ت. ن : چی استاد لطفا اجازه بدید توضیح بدم ا. د : ساکت نمیخوام چیزی بشنوم بعد استاد رفت و با دوتا سطل پر از آب اومد ا. د : باید این دوتا سطل رو تا صبح تو دستت نگه داری از زبون تینا دوتا سطل رو داد دستم و بهم گفت دستام رو ببرم بالا سطل ها خیلی سنگین بودن و مطمئنم تا صبح نمیتونستم دووم بیارم ک یکی گفت من جای تینا ت..... ن..... ب...... ی...... ه رو به عهده میگیرم سرم رو آوردن بالا و کوک رو دیدم ک با ناراحتی داشت نگام میکرد ا. د : چی گفتی. ج. ک : من ت..... ن...... ب...... ی..... ه رو به عهده میگیرم بعد بدون هیچ حرفی اومد و سطل هارو از دستم گرفت و بهم گفت ک برم تو اتاق ت. ن : چرا داری اینکار رو میکنی؟ ج. ک : این ت.... ن..... ب..... ی.... ه اون موقع هایی ک اذیتت میکردم الان هر بلایی سرم بیاد حقمه
ت. ن : خیلی سعی کردم تا قانعش کنم ولی ب حرفم توجه نمیکرد و منم تا صبح کنارش موندم تا اینکه استاد اومد ا. د : خب آقای جونگ کوک مهلت ت....... ن........ ب........ ه......... ت به پایان رسید از زبون تینا تا این حرف رو شنیدم خیلی خوشحال شدم و زود دویدم سمت کوک و سطل هارو از دستش گرفتم خیلی کم حال بود یه دستش رو گذاشتم رو شونم و به دستم رو گذاشتم پشت ک..... م....... ر....... ش و بلندش کردم و بردمش تو اتاق کذاشتمش روتخت و میخواستم برم ک دستم رو گرفت ت. ن : کوک خوبی چیزی شده ج. ک : ن من خوبم نگران نباش فقط تو دیشب کجا بودی میدونی چقد نگرانت شدم ذهن تینا چی کوک نگران من شده بود ولی چرا؟ ت. ن : چرا انقد نگرانم بودی ج. ک : چون ک یه دفعه منو انداخت رو تخت و اومد ر@و+م شوکه شده بودم هلش دادم عقب ولی یه میلی متر هم تکون نخورد بعد صورتش رو آورد جلو و ل+ب&ا@م رو شکار کرد و وحشیانه شروع کرد به ب_و+س&ی@د*ن#م بعد 15 دقیقه ازم جدا شد ج. ک : چون د... و.... س.... ت دارم از زبون تینا چی اون الان گفت د...... و....... س...... م داره ن امکان نداره ت. ن : چی 😲 ج. ک : میدونم خیلی تعجب کردی ولی من از همون وقتی ک به شجاعتت پی بردم. د....... و...... و...... ن....... ت شدم تینا لطفا قبولم کن من واقعا بدون تو نمیتونم ت. ن : اصلا باورم نمیشد ولی راستش
منم یه حسایی بهش داشتم ت. ن : یکم ب فرصت احتیاج دارم ج. ک : باشه ع....... ز........ ی........ م تا هروقت بخوای میتونی فک کنی بعد از ر&و@ش بلند شدم و رفتم بیرون ت. ن : وای خدا یعنی واقا د+و&س@م داره ولی نباید به این راحتی ها بهش بله بگم
خب بچهها حالا حالا ها نمیگم داستان چجوریه ولی یه چیزایی نوشتم ک به عقل شیطون هم نمیرسه مطمئنم عاشقش میشین بقیه در نتیجه برید برا ادامه داستان
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی
حتما
پارت بعد رو نوشتم
دیدم وخوندم
از زبون سوییتی داشتم میدویدم ک دیدم تینا نیس رفتم دنبالش اما پیداش نکردم تا اینکه یهو پام پیچ خورد و داشتم می افتادم که
پایان
ببخشید بچه ها نتیجه نیومد ولی پارت بعد رو زود میزارم و همین طور جبران میکنم
پپخخخخخخخ😐🌟
☹️☹️
های کیوت 🥺❣️
دلت میخواد کار اموز ی کمپانی باشی؟ 💎🍫
کمپانی YU اینجاس😌
به کمک شما کیوتا احتیاج داره😀🌊
اگه میخوای کار اموز بشی پروفایلمو باز کن به تستم سر بزن ✨🐈
میتونی اونجا اودیشن بدی و بیوگرافیت رو بگی لاو🤤🐣
چشم حتما
✨❣️
آخ جون اومد