فرد کاغذی رو لای کتابش، توی کشوی نزدیک تخت میزاره دراز میکشه: اینم از این
و به خواب فرو میره.
وقتی صبح میشه از خواب بلند میشه و برای صبحونه پایین میره و پیش بقیه مشغول خوردن میشه
همه خیلی ساکت بودن و حرفی نمیزدن که لوییس از جاش بلند میشه، کلاهش رو سرش میکنه: من باید یه سری کارارو انجام بدم....روز خوش
لیندا: روز خوش
فرد: میلبارتون_ساما.....قبل از نهار میخواستم جایی برم اشکالی که نداره؟
لوییس کمی تعجب میکنه ولی خیلی نمیگذره که تعجب روی صورتش به خنده ی آرومی تبدیل میشه: اشکالی نداره، راحت باش
فرد: ممنونم
لوییس: پس تا بعد
و به سمت در خونه حرکت میکنه؛ فرد هم بعد از تموم کردن صبحانه لباس هاش رو میپوشه و آماده رفتن میشه
لیندا: مطمئنی نیاز نیست باهات بیایم؟
فرد: نه مگه کجا میخوام برم؟
لیندا: بازم کسی که داره میبرتت یکی از پیشخدمتای میلبارتونه
فرد دستش رو روی شونه ی لیندا میزاره: نگران نباش....جورج_سان آدم بدی نیست
از لیندا خداحافظی میکنه و بیرون از خونه میره.
بعد از کمی راه رفتن سوار کالسکه میشه و از خونه دور تر و دور تر میشه.
فرد*: فقط باید همه چیز آروم آروم پیش بره.....فقط اینجوری میتونم ازشون محافظت کنم*
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)