10 اسلاید صحیح/غلط توسط: SA : ARMY انتشار: 4 سال پیش 2,237 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
دیگه این داستان هم دیگه داره تموم میشه....بریم برای پارت آخر این داستان بزن بریم!! Let good!!!!!!!✌✌
تو که داشتی آب بازی میکردی...ایست شدی...
رفتی تو هم یک تکه چوب برداشتی و قلب رو کامل کردی و کنار هم در انتهای قلب وایستاده بودین....که تهیونگ یک قدم اومد جلو...
اوومد جلووووو😱😱😱😱واا چرا من یه لحظه این جوری فکر کردم🤔🤔🤔اصلا ولِلِش
اون اومد جلو و تو رو..........کرد
( میدونم که خودت میدونی چی هست توی جای خالی)
بعد از یک هفته...شما باهم قرار گزاشتین....و فردای روز آخر قرارتون...رفتی ایران پیش مادرت اونم تنها و بدون تهیونگ....رفتی و از مامانت یه چیزی پرسیدی....
تو:: مامانی...میگم که من یه کسی هست که عاشقم هست و در واقع من هم عاشق اون هستم...😊😊
مامانت:: اسمش چی هست حالا...
(خیلی بی ذوق)
تو:: وی....یا همون اسم اصلیش...کیم تهیونگ...
مامانت در جا گفت
مامانت:: من دختر به کره ای نمیدم 😒😒
تو دقیقا این شکلی شدی 👈👈💔💔💔
تو گفتی:: مامان تو رو خدا بیا کره...بعد ببین که چقدر جذابهههه😍😍🥰😇🙃🙃☺☺
مامانت قبول کرد🤯🤯🤯🤯🤯 باورت نمیشد🤯🤯🤯🤯🤯
با مامانت رفتین کره و دیدین که مامانت وقتی خونه تهیونگ رو دید...گفت...باشه برو باهاش ازدواج کن....
مامانت:: Wowwwww خونه ارووووو😲😲😍😍😍🤩🤩🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯 ققققبوووولههههه😍😍😍😍مبارکهههههه دخترم.....
تو ::😨😨😨🥳🥳🥳🥳🥳
تهیونگ::🥰🥰😘😘😍😍😍🥳🥳🥳🥳🥳🥳🤠🤠🤠🤠🤠🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳😁😁😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃
شما یک سالن بزرگ گرفتین....برای عروسی و اونجا آماده بود که برای پس فردا که عروسی باشه.
پس فردا که عروسی بود...همه ی اعضا خوشتیپ کرده بودند....مادرم هم که یک لباس کوتاه پوشیده بود که از زانو به پایین مادرم معلوم بود....
خلاصه
من لباسم رو پوشیدم و اومدم و نشستم....
تهیونگ دهنش واا مونده بود....(از خوشگلی تو)
😲😲😮😮😮 اعضا هم از اینکه من چقدر توی اون لباس خوشگل شده بودم تعجب کرده بودن.....
🤦♀️ و اما اتفاقات توی عروسی🤦♀️
اعضا که کلا توی عروسی ما گند زدن ولی عوضش یه کار به یادماندنی بزرگی برای من و وی کردند...
اول خرابکاری هاشون رو میگم....
اول اینکه نامجون رفت اون بالا...تا ریسمان ها رو به لوستر وصل کنه...ولی کلا لوستر رو کند...
جیمین رفته بود توی دستشوئی و شیلنگ از دستش ول شد ووووو...........
کل سالن داشت بارون میومد....و همه ی مهمون ها فکر میکردن که...این آب های بارونی ، جزوی از تدارکات عروسی هست. جین میخواست که غذا ها رو ببره ولی به اونها گفت که من خودم میخوام برای عروسیه دوست صمیمیم یا همون در واقع برادرم....غذا درست کنم...و همه ی مهمون ها خوابشون برد و همین جوری منتظر بودن برای غذا...که آخر سر جین ، بعد از ۲ ساعت تمام...غذا رو آورد...و مهمون ها عین گرگ های گرسنه....داشتن میخوردن و من و وی هم کلی خجالت کشیدیم.....
بعد راستی جیهوپ هم اومد
خب خب خب هیچی ولش کن یه چیزی خواستم بنویسم همین جوری
روی سنّ و بلند گفت:: من امروز اینجام تا توی عروسیِ رفیقم شرکت کنم و اینکه با پرتو های نورم اینجا رو روشن کنم... پس چراغ ها رو خاموش کنین تا اینجا رو با پرتوهام رو روشن کنم🥳🥳🥳😝😝😜😜😜😜
همه ی چراغ ها خاموش شد و هنوز سالن با پرتوهای جیهوپ روشن نشده بود...که یهو تهیونگ به من گفت :: نمیترسی؟؟
تو :: نه!!
تهیونگ :: من ولی راستیت یکم خوشم نمیاد که توی تاریکی باشم😓😓😓
تو تهیونگ رو بغل کردی و گفتی :: نگران نباش و نترس...من اینجام...😄😄
تهیونگ توی بغلت گفت
گفت :: در واقع نباید من تو رو بغل کنم ؟؟😳😳
تو :: چه فرقی داره؟؟ تازه الان هم تو میترسی نه من....
که یهو جیهوپ دید که پرتو های نورش کار نمیکنن...رفت و چراغ ها رو روشن کرد و من و تهیونگ...هنوز توی بغل همدیگه بودیم...
و جانگ کوک گفت ::
هااان...شما داشتین چی کار میکردین توی تاریکی؟؟🤨😃😀😀😐😐😶😶😶
تو و تهیونگ سریع از بغل هم اومدین بیرون و با هم گفتین :: هیچی🤐🤐😶😶😐😐😐
که دیدیم یکی داره صداش از بلندگو های سالن میگه:: یاع یاع یاع یاع...
دیدیم جین هس....
جین :: یاع میخوام یه جوک خیلی خنده دار بگم...😆😆.....بگم؟؟
من و تهیونگ :: نههههه🤫🤫🙄🙄🙄😰😰
مهمون ها و اعضا :: آرههههههه🥳🥳🥳🤠🤠
جین :: میدونین که به آواز یه گاو چی میگن؟؟
مهمون ها :: 🤔🤔🤔
جین :: اعتراض..... یاع یاع یاع یاع یاع یاع یاع یاع یاع 😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
مهمونا:: 😂😂😂😂بازم بگووووو
جین :: باشه...حالا میدونین به آواز یه گله گاو چی میگن؟؟
جین :: اعتراض گروهی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣یاع یاع یاع یاع یاع یاع یاع یاع 😆😆😅🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
مهموناا :: 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂🤭🤭🤭😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅
خلاصه بعد از کلی گند کاری....که دیگه بقیه رو نمیگم....
رسید به قسمت کار قشنگشون....
اونها توی سالن برای ما یک آهنگ خیلی خیلی خیلی قشنگ خوندن....
و در آخر مراسم تموم شد.....
بعد از ۵ ماه تو بچه دار شدی....تهیونگ با مامان و بابات اون بیرون ایستاده بودند و تهیونگ همش هی میگفت که واقعا نمیدونم چی کار کنم و سرش رو میزاشت روی شونه ی بابات...و آهی بلندی کشید....که بالاخره صدای بچه از اتاق زایمان اومد.... تو و تهیونگ ۲ تا بچه داشتین...اونم دوقلو...یکی دختر یکی پسر....
در نهایت من و تهیونگ تا آخر عمر با خوبی و خوشی زندگی کردیم....💗💗💗
اینجا به بعد دارم زر میزنم ولی تو بخون😐🤪🤪😜✌
خب بچه ها این داستانمون هم به پایان رسید.....حتما آخر کاری نظر بدین.....من میخوام چند روز دیگه یه تست خفن بزارم که امیدوارم نظر بدین 💙💙راستی چطور بود داستانم؟؟ راستی راستی راستی...توی نظرات بگین که فکر میکنید داستان بعدیم چی باشه و چه اتفاقاتی میخواد بیفته و خواهد افتاد.....میخوام ببینم میتونی منو پیش بینی بکنی...اِاِ ببخشید منظورم داستانم رو پیش بینی کنید....داستان بعدیم رو.....💙💙💙❤❤❤❤❤💚💚💚💚💚😅😅😅😅😅💗😅💗😅💗😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😂😂😂😂😂😂😂😂😂🤯🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪
خیلی دوستون دارم 💜💜
فایتینگ آرمی...بااای💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙فاایتییینگ✌✌✌💚💚💚💚
هرگز نشود فراموش.....نظر شود فراموش،من میشوم بیهوش🤪😝😝😝😂😂😅😅😅😅باای دیگه واقعا....فایتینگ💜💜💜💜
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
با اینکه بهم نچسبید داستانت ولی تا اخر با اشتیاق پیش رفتم😁
من یکمی عجیبم حتی با اینک از ی کاری خوشم نیاد به احتمال زیاد انجامش میدم
زیبا بود
خوب بود اما میدونی گلم مراحل بارداری خودش نه ماهه تازه اونم چند وقت بعد ازدواج.... انا جهشی بچه دار شپن؟): 😂💔
یاااا حضرت عباس💨😐
چقد خوب بود
از جیمینم بزار جان ما چیزه یعنی جان بایست 😂💜✨
راست میگه بزاررر
بگو تو بگیر بکپ ساعت چهار صبح برا من داره داستان گوش میده😂😂😂😂
داستان بعدی و فصل 2 این داستان انشاالله کی؟؟ خیلی دوستت دارم بوس بوس 😘 😘 😍 😍 😉 😊
اولا که هممون راضی بودیم دوما که هرچي طولانی تر بهتر سوما که اگه از این داستان فصل 2 بسازي خیلی خوب ميشه دوستت دارم بوس بوس 😘 😘 😍 😍 😉 😊
عالی بود . دیگه نمی تونم چی بگم حرف نداشت .
بچه ها اگه میشه بگین که راضی هستین که داستان بعدیم طولانی باشه یا نه؟؟
اولا که هممون راضی بودیم دوما که هرچي طولانی تر بهتر سوما که اگه از این داستان فصل 2 بسازي خیلی خوب ميشه دوستت دارم بوس بوس 😘 😘 😍 😍 😉 😊
اره ادامه بده
جررررررررر جرررررررر خوردم از خنده 🤣🤣🤣🤣🤣
فقط خرابکاری اعضای واااای مردم از خنده🤣🤣🤣
جوکای جین بیمعنی ولی درحد جررر خوردن🤣🤣🤣 خدا نکشتت🤭 الان از خنده رو زمین ولو شدم دارم می پاشم از خنده🤣🤣🤣🤣🤣 عاااااالی بود خیلی زیاد عالی بود 🤣🤣🤣🤣من برم به بقیه خندم برسم 🤣🤣🤣
وای خدایا
عالی بود
هر بار که داستانای اینجوری می خونم، بیشتر ناراحت میشم چون......
نمی تونم فرشته هام و ببینم😭😭😭😭
و همه ی سعی و تلاشم رو می کنم که یه روز به عنوان اون چیزی که تو ذهنمه ببینمشون😌🤤
داستانت عالی بود🤩