عشق درون میراکلس ۳

-شب- از زبان لیدی باگ : رفت روی برج ایفل که کت داشت به ماه نگاه میکرد که یهوووووووو

(نترسین حالا حالا ها اتفاق های بد رو شروع نمیکنم😅 ) لیدی باگ:که یهو کت دستمو کشید بردم پایین گفت بیا دنبالم رفت رو یه پشت بوم منم رفتم دنبالش رفت داخل یه کوچه باریک

که گفتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتتتتتتتتتتتت برید اسلاید بعدی قول میدم دیگه پارازیت نندازم😅😅😅

کت گفت که خالا که توت گهبهان شدی ام........ نباید....... بدونی.... که هویت من کیه؟؟؟؟! لیدی باگ :کت نمیدونم فردا بهت میگم باید یکم فکر کنم به استاد سوهان هم خبر بدم

کت :پلک پنجه ها داخل آدرین :داشتم میرفتم خونه که مل یهو پرید جلوم داشت از ذوق میترکید ازش پرسیدم چی شده مل: آدرین بابا اجازه داده برای فردا که تولد ۱۹سالگیمه با هم بریم بیرون بدون اون بادیگارد روم م*خಥ_ಥ

خب این پارت هم تمام شد بچها در ضمن چون مل تو بچگیش خیلی اتفاق های بدی براش افتاده گابریل نمیزاره بره بیرون چون تو بچگی زیاد حواسش به خودش نبود گابریل هم فکر میکنم هنوز اونجوریه