سلام ببخشید دیر شد داشتم موضوع را تغییر میدادم خوب بریم برای شروع از زبان مرینت : رفتم بیرون داشتم قدم میزدم که دیگه هیچی نفهمیدم لوکا : ادمام رفتن مرینت رو گرفتن مرینت: بیدار شدم دیدم تو یه اتاقم فکر کردم اتاق خودمه ولی دیدم نه رفتم سمت در در باز بود تا خواستم بازش کنم لوکا اومد تو سلام عشقم 😐 از جون من چی میخواهی . میخواهم با من ازدواج کنی نه بابا چشم افربن لوکا همین الان منو ازاد مکنی یا یا چی بخدا داداشم بیچاره ات می کنه ( اه اه چندش )
لوکا : داداش تو از این گنده تره نه خوب پس بازش کنین بازش کردن خیلی گنده بود حمله ور شد سمت لوکا گفتم الان میکشش یهو صدای تیر اومد چشمامو باز کردم دیدم مرده افتاده زمین لباسشم خونی هست گفت دیدی دوست داری بجای این مرده داداش تو بود گفتم باشه باشه گفت خیلی خوب شمارتو بهم بده گفتم بیا .......... باشه برو ولی اگر در مورد این قضیه با کسی حرف بزنی یا به پلیس زنگ بزنی بد می بینی گفتم باشه رفتم از خونه رفتم بیرون بغضم ترکید و گریه کردم ادرین : بیدار شدم رفتم تو اتاق مرینت هر چی در زدم جواب نداد رفتم تو دیدم نیست سریع رفتم پایین گفتم مرینت کجاست امیلی رفت بیرون
که در باز شد و مرینت اومد تو رفتم سمتش گفتم کجا بودی گفت داداش الان اصلا حوصله ندارم بعداً بهت می گم گفتم باشه برو عزیزم رفتم تو اتاقم خودمو انداختم رو تخت و خوابیدم بیدار شدم رفتم دست و صورت مو شستم که ادرین جلوم ظاهر شد ترسیدم ادرین گفت منم از چی میترسی هیچی خوب کجا بودی بیا تو اتاقم بت بگم رفتیم گفت ببین گفتنش سخته ولی با لوکا رفتیم بیرون ادرین : لوکا اروم باش برای چی خوب ببین من اونو دوست دارم بعد سرمو انداختم پایین ادرین اومد سرمو گرفت بالا گفت زندگی خودته هر کار میخواهی بکنی بکن من فقط کمکت می کنم بهت قول می دم
بغلش کردم گفتم دوست دارم گفت منم همینجور یهو مامان صدامون زد گفت بیایید رفتیم گفت مرینت خانم راسی زنگ زدن گفتن امشب میان برای خواستگاری گفتم چییییی امیلی چی شده عزیزم هیچی تعجب مردم بچه ها بریم به شب اومدن نشستن همینجور حرف میزدن لایلا چشمش فقط به ادرین بود از این خواهر برادر حالم به هم میخوره یهو گفتن بریم بالا حرف بزنین بزور رفتم ادرین : شک ندارم مرینت راضی نیست به بهونه دستشویی رفتم گوش دادم که چی میگن لوکا : خوب عزیزم الان ۵ دقیقه اینجا میشینیم بعد که رفتیم پایین بله را میگی فهمیدی نه دیگه بله رو نمیگم عه و مرینت رو میگیره و موهاشو میکشه میگی اره یا نه مرینت : نه خیلی خوب و محکم تر میکشه
از تو سوراخ دیدم لوکا داره موهای مرینتو میکشه رفتم تو و مرینتو بغل کردم جفتم بببن لوکا من میدونم مرینت تو را دوست نداره پس راهتو بکش و برو گفتم مرینت خودش باید انتخاب کنه گفتم باشه رفتیم پایین مرینت : انتخاب سختی بود یا زندگی زجر اور یا مرگ عزیزانم بالاخره انتخاب را کردم گفتم
خوب تموم شد اینم از این پارت بعد را فردا می زارم بای 😀😀
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود..
به بیوگرافیم سر بزن💕
قشنگ بود