
مرینت چشماش رو بست و همونطور دوید بریم برسیم به فردا آدرین چشماش خیس بود اکا تحمل میکرد و چمدونش رو میبست مرینت هم داشت اروم اروم قدم ورمیداشت و میرفت به طرف خونه ی آدرین راستش نمیدونست به آدرین چی میگه شاید یه کابوس بود اما چه کابوس وحشتناکی خلاصه همونطور اروم قدم ورمیداشت و تا اینکه رسید جلوی خونه دستش رو آروم به طرف زنگ خونه برد اما دوباره ترسید تیکی بهش گفت زود باش فقد یه جمله میتونه هم زندگی تو و هم زندگی آدرین رو تبدیل به بهشت کنه مرینت با ابن حرف آروم دستش رو به طرف زنگ برد و زنگ خونه رو زد ترسید و یه قدم عقب برداشت آدرین در حیاطشون رو باز کرد با دیدن مرینت چشماش برق زد و دوید به طرف در و در رو باز کرد و گفت فکر نمیکردم بیای مرینت میزاریم بیام تو؟ آدرین آره ولی چند دیقه دیگه محافظم میاد پس لطفا هرکارب داری سریع تر بگو
مرینت:باشه ادرین و رفت تو چند دیقه صبر کرد که آدرین گفت نمیخوای چیزی بگی؟ چشمای مرینت قرمز شده بود و چشماش رو بسته تو همون حال گفت چرا چرا میخوام بگم که یه کوچولو سرش رو بالا اورد ناگهان صدای رعد و برق مرینت رو ترسوند و بارون زد آدرین یه خنده ی تلخی کرد و گفت بزار برم برات چتر بیارم مرینت گفت نه نه لازم نیست! آدرین:نه لازمه!الن میام ورفت تو خونه تیکی گفت چرا بهش نمیگی مرینت؟ مرینت هیچی نگفت آدرین چند ثانیه ای یه چتر برای مرینت اورد ولی برای خودش نیاثرده بود مرینت:پس چرا برای خودت نیاوردی؟ آدرین:فقد یدونه چتر دارم مرینت تا اینو شنید چتر رو به طرف ادرین گرفت و گفت پس اینو بگیر
ادرین گفت نه نه لازم نیست!تو ارزشمند تر از منی! مرینت با این حرف یهو همه چیز یادش رفت و قند توی دلش آب شد و رنگ قرمز از تو چشاش از بین رفت و خستگی پاهاش هم از بین رفت آدرین گفت حالا حرفتو بزن! مرینت:چه هوای خوبی آذرین به آسمون نگاه کرد و گفت آره هوای خوبیه ولی برو سر اصل مطلب مرینت چشمان منتظر آدرین رو نگاه کرد ولی منتظر بود کی حرف دلش رو میزنه انگار آدرین هم منتظر همین بود یه نوری از پشت سر آدرین اومد و یه نفر مثل فرشته ازش در اومد و گفت مرینت زود باش چرا هیچی بهش نمیگی؟ مرینت چشاس گرد شد و گفت ت... تو کی هستی؟ آدرین که نمیدونست مرینت چی دیده گفت با منی مرینت؟ مرینت روشو کرد به ادرین کرد و گفت نه نه فرشته گفت من فرشته ی تو هستم این همه مدت که یه نفر با تو حرف میزد من بودم!حالا خودم اومدم نه صدام!زود بگو من محافظش رو میبینم نزدیکه اگه نگی تمومه! مرینت دوباره روشو کرد به ادرین و چند تا اشک ریخت و گفت من... من... راستش آدرین یهو از دور صدای بوق اومد انگار با آدرین بود
اره محافظش بود فرشته ی مرینت گفت مرینت بهش بگو محافظش اومد! محافظ ادرین رسید جلوی خونه پیاده شد و با سر ماشین رو اشاره کرد یعنی اینکه بیا بریم! آدرین بیچاره چمدونش رو برداشت و رفت مرینت افتاد زمین و گریه کرد! و آدرین هم سوار ماشین شد و تمام! داستان مرینت تموم شد! ولی صبر کن اشک هاش رو پاک کرد!دوباره بلند شد انگار اعصبانی بود چشماش رو باز کرد و گفت نه من باید بگم که عاشقشم!
فرشته ی مرینت گفت پس زود باش مرینت تمومش کن برو اونجا یه دوچرخه هست! مرینت با تعجب گفت با دوچرخه بهش میرسم؟ فرشته:اگه تلاشت رو بکنی آره حالا زودباش! مرینت دوید سمت دوچرخه و با تمام وجودش پدال زد هنوز یه فرصت دیگه داشت که همه چیز رو به آدرین بگه اونم تو فرودگاه!آره تو فرودگاه! زودباش مرینت باید بهش برسی مرینت هر چقدر که میگذشت سرعت پدال زدنش بیشتر میشد بارون هم که دیگه چه کرده بود همه جا خیس بود دوچرخه مرینت هی لیز میخورد اما مرینت نمیخواست دیگه این فرصت رو هم از دست بده!باید میرفت!
ادرین از پنجره ماشین داشت به بیرون نگاه میکرد.هم لیدی باگ رو از دست داده بود و هم مرینت رو دیگه هیچ کسی رو نداشت که به حالش گریه کن هوراااا مرینت از دور ماشین آدرین و محافظش رو میدید با تمام وجود داد زد ءدرین! ولی آدرین تو حال خپدش بود و هیچی نمیشنید و چشماش رو بسته بود مرینت طوری داد میزد که نزدیک بود حنجره ش پاره بشه! دوباره داد زد آدرین!!! ولی سرعت ماشینشون بیشتر شد مرینت نا امید نشد و زودتر و زودتر پدال زد! داشتن میرسیدن فرودگاه!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
فدای تو♥♥😍♥😍♥😍♥😍😍♥
د بگو دیگگگگهههههههههه آدرین منتظرهههههههههههه
بعدییییییییییییییبیییییی
حرصم رو در اورد این مرینته😂😂😂😂😂😂😂
چشم میزارم♥♥♥♥♥♥♥♥
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود
فدای تووووو😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍