10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝑴𝒂𝒉𝒍𝒂 انتشار: 3 سال پیش 999 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
با دستمال کاغذی وارد شوید🙃 تک پارتی بسی غمناک 🙂😔💔
دخترک ، آرام ، در کوچه و پس کوچه های شهر ، قدم میزد . نمیدانست به کجا و چرا میرود . فقط میخواست برود . نم نم باران اهسته شدت میگرفت و فضا را غمناک تر میکرد . سال ها انتظار برای رسیدن به عشق ، و از دست دادن او در یک لحظه . همه ی اینها ، قدم زدن را برای دختر ، سخت تر میکرد ! ذره ذره اشک هایش جاری شدند . دیگر این دوری برایش قابل تحمل نبود ! دل است دیگر.......فولاد که نیست ! مگر چقدر تحمل عذاب و دوری را دارد ؟؟
فلش بک به لحظه ی جدایی ಠ_ಠ آدرین : من برمیگردم ! بهت قول میدم ! / مرینت(با گریه) : ترکم نکن !! / آدرین : چاره ای ندارم ! اگه نرم ، پاریس تو خطر میوفته ! به محض اینکه اوضاع عادی بشه برمیگردم ! بهت قول میدم / مرینت : پس بذار منم باهات بیام ! / آدرین : نمیخوام تو رم تو خطر بندازم.......تو نباید به خاطر من نابود بشی.....دیگه وقتشه من باید برم / مرینت : همیشه منتظرت میمونم ! / آدرین : برمیگردم ! ಠ_ಠ پایان فلش بک
یادآوری آن صحنه ، برای دخترک از هرچیزی تلخ تر بود....... به گل فروشی که رسید ، مکث کرد . وارد شد و با شاخه گل سفیدی بیرون امد . باران شدت گرفته بود. دستانش را به هم مالید و قدم هایش را سریع تر کرد . تا اینکه به مقصد رسید . مقصدی که آرزو داشت خانه ابدیش باشد! گورستان ، سرد و بی روح تر از همیشه بود. انگار میتوانست صدای معشوقه اش را بشنود که او را به سمت خود میخواند .
لبخند تلخی زد و به سمت یکی از قبر ها حرکت کرد . اسم قبر را برای چندمین بار زیرلب خواند : آدرین اگراست ! غم دلش تازه شد . شاید اگر آن روز جلوی آدرین را میگرفت ، الان در کنار هم بودند ! اما خب پشیمانی سودی نداشت ! شاخه گل را گوشه قبر گذاشت و آرام روی تخت سنگی نشست .
موهایش جلوی دیدش را میگرفتند . دست برد و با کلافگی آن ها را کنار زد . نفس عمیفی کشید و با پوزخندی سرشار از غم ، لب به سخن باز کرد : سلام آدرین ! امروز چطوری ؟ خوبی ؟ یادته گفتم هرروز بهت سر میزنم ؟؟ من به قولم عمل کردم اما......*)و بغض گلویش را فشرد(* اما تو به قولت عمل نکردی ادرین ! تو گفتی برمیگردی ! اما.......تنهام گذاشتی . من.....من مدت ها منتظرت موندم ! ولی قرار نبود اینطوری برگردی ! قرارمون این نبود.....)و قطره اشکی که همچو مروارید میدرخشید از چشمانش غلتید و روی لباس خیسش افتاد .
ساعت مچی روی دستش را نگاه کرد . دیگر زمان رفتن بود ! دلش نمیخواست اما......چاره ای نبود . دستش را روی سنگ قبر کشید و لبخند ملیحی زد (っ'-')╮=͟͟͞͞💌 دیگه باید برم . فردا برمیگردم . قول.....(っ'-')╮=͟͟͞͞💌 اما ادامه نداد . بدون هیچ حرفی آهسته بلند شد . قدم زنان به سمت در گورستان رفت . خواست خارج شود اما دل بی قرارش نگذاشت . سرش را چرخاند و بار دیگر پشت سر را نگاه کرد . اشک هایش جلوی دید را گرفته بودند . دیگر جای ماندن نبود . با بی میلی رو برگرداند و از گورستان خارج شد . در آخرین لحظه زیر لب گفت : دوستت دارم !
قدم زنان کوچه هارا طی میکرد . مسیر انگار طولانی تر از همیشه بود . بالاخره به خانه رسید . کلید را از جیبش در اورد . گردن چرخان و موهایش را از جلوی دید کنار زد . وارد خانه شد . لباس خیسش را دراورد و با بی حوصلگی روی مبل انداخت. به سمت اشپزخانه رفت . قهوه ای ریخت تا بخورد . در آن سرما میچسبید ! اما هیچ چیز مثل آغوش گرم معشوق ، برای عاشق گرم است ؟؟ نمیدانم . شاید باید زمانی این سوال را مطرح کرد ، که درد عاشقی چشیده باشیم .
تلفن زنگ خورد . شماره ناشناسی بود . با تعجب و عصبانیت جواب داد و بی حوصله صحبت کرد . مرینت : الو ؟! / شخص ناشناس : الو ؟ مرینت ؟ خانم مرینت دوپن چنگ شما هستید ؟؟ / مرینت : خودمم / شخص ناشناس : اوهههه عزیزم نمیدونی چقدر دنبالت گشتم . بهت یه آدرس میدم بیای اونجا / مرینت : عزیزم ؟! شما کی هستید ؟ من شما رو نمیشناسم ! / شخص ناشناس : تو نامزد ادرین اگراستی درسته ؟؟ / (๑•̀ㅁ•́ฅ✧با شنیدن نام ادرین ، قهوه از دستش افتاد و شکست ( *¯ ³¯*)♡ مرینت : ش...شما کی هستید ؟ منو از کجا میشناسید ؟؟ ادرین رو از کجا میشناسید ؟؟ /
شخص ناشناس : گوش کن . ۳ سال پیش وقتی تو و آدرین از هم جدا شدین و اون از پاریس رفت ، همه فکر میکردن ماشینش تصادف کرد و از دنیا رفت اما...... در حقیقت اون نمرده . زندست . اسم من امیلی . من پیداش کردم . تمام این ۳ سال رو توی کما بود . و دیروز به هوش اومد . اولین چیزی هم که گفت اسم تو بود ! باید بیای ببینیش ! اون بی تاب توعه ! / مرینت : نه....این....این امکان نداره !......اون رو دفن کردن ! من با چشمای خودم دیدم ! / امیلی : کسی که دفن شده درحقیقت پسر خاله ی ادرین بوده . و به علت شباهت زیاد نتونستن تشخیصش بدن . / مرینت : م...من باید چیکار کنم ؟؟ / امیلی : بیا کنار موزه لوو ! / مرینت : دارم میااام ! ᕦ( ͡° ͜ʖ ͡°)ᕤ با دستپاچگی پالتوش رو پوشید و راه افتاد . دوان دوان ، زیر بارون ، به سمت محل قرار میرفت ! یعنی ممکنه ؟ آیا ممکنه عشق او واقعا زنده باشه ؟ باور همه اینها براش به شدت سخت بود . نزدیک مقصد رسید و از دور ، چهره ای نورانی دید !
ایستاد . یعنی....قدم هایش ایستادند . دیگر تحمل نداشتند . چشمانش را ریز کرد تا دقیق تر ببیند . چهره ای نورانی و خندان با موهایی طلایی که باد آهسته تکانش میداد . چشمانی سبز رنگ . درست مثل زمرد ! درخشان و گیرا ! با لبی که همیشه خندان بود . خودش بود ! واقعا آدرین بود. ۳ سال انتظار این دیدار را میکشید . فرصت ماندن نبود ! نمیخواست یک ثانیه را هم از دست بدهد ! قدم هایی آرام و آهسته برداشت و سمت الهه زیباییش رفت . وقتی که به او رسید....... دیگر طاقت نداشت.......اشکانش جاری شدند . او بعد ۳ سال ، بالاخره میهمان آغوش گرم معشوقه اش بود.......بی هیچ کلامی ، یکدیگر را دربر گرفتند . هیچکدام قصد جدایی نداشت ! دیداری که تازه شده بود ! لحظه ای که ثبت میشد ، برای این عاشقان زیبا بود ! آری ، این است قصه عشق . شیرین ترین تلخی دنیا !
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
40 لایک
گریم گرفت😭😭😭😭
بغض گلوم رو گرفته🤧🤧🤧
عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
گریم گرففف
چرا من در این حال دارم گریه میکنم و انگار سنگ تو گلوم گیر کرده😭😭😭😭😭
🥺🥺🥺🥺
الان با عری فراوان دارم این کامنت رو مینویسم
بنویس🥺🤧😂
🥲
نایس قیافه من موقع رفتم مرینت سر ق.ب.ر آدرین این بود🥲
اخی🥺🤧
😅
عالی بود وقتی مرینت رفت سر قبر آدرین کمدکم داشت اشکم در میومد 🥺🥺(چشمام درست اینجوری بود 🥺)
بعد آخرش خوب تموم شد 😊 اگه ادامه براش بزاری که یعنی عالیییییییی میشه😊😊
اشک همتونو درآوردم با این کارام😐😂
ادامه ؟! نمد حالا بزار فک کنم😅
😂😂
هق ههق هههق هههههههق
بیا بیا بغلم باهم عرررر بزنیم😭😂💔
خیلی خوب بوووووووووووووووووووووووووود میشه ادامش بدی؟
مرسی عزیزم.....😍❤
اخه چیزه تک پارتی بود 🤗🤔
حالا نمیدونم شاید ادامه بدم ولی مفهومی بود😊😘❤❤
ادامه بده ترو خدا