
مرینت همونطور رو تختش دراز کشیده بود و گریه میکرد یک پیام بهش اومد گوشیشو برداش از طرف شایلی بود! مرینت زود پیامشو باز کرد شایلی نوشته بود:من همه چیز رو به همه گفتم حالا نمیتونی هیچ چیزی رو از ما مخفی کنی حالا در راه رفتن به خونه ئ آدرینم! مرینت ترسید و با عجله کیف کوچیکش رو برداشت و با تیکی رفتن خونه ی ادذین وقتی زنگ زدن آدرین در رو باز کرد مرینت با عجله رفت حیاط خونشون آدرین در خونشونو باز کرد و گفت چرا نمیای مرینت؟ مرینت:متاسفم آدرین فقد اگه شایلی اومد در رو باز نکن خواعش میکنم آدرین چند قدم جلو اومد و گفت چرا؟ مرینت:آدرین اینطوری زندگی خانوادم خراب میشه! آدرین:مگه چی شده؟ مرینت داد زد و گفت:خواهش میکنم سوال نپرس فقد به حرفم گوش کن خب؟ آدرین چند تا قدم باز جلو اومد و گفت اتفاقی افتاده؟ مرینت:نه نه هیچ اتفاقی نه افتاده ولی خواهش میکنم در رو به روی شایلی باز نکن لطفا تو همین موقع صدای رعد و برق وحشتناکی از آسمان اومد بارون و طوفان وخشتناکی بعد از چند دقیقه اومد
مرینت همونطور خیره شده بود به آدرین چسب رو پیدا نمیکرد که دلش که شکسته بود و دو تیکه شده بود رو به هم بچسبونه ادرین به خودش اومد و گفت باشه حالا بیا تو مرینت اروم گفت نه نمیتونم بعدش ناراحت رفت آدرین به رفتن مرینت نگاه کرد و رفت تو وقتی رفت تو رفت توی اتاقش اما تا خواست بشینه و پیانو بزنه دوباره زنگ خونه به صدا دراومد آدرین یه نگاهی کرد و دیده شایلی هست یاد حرف های مرینت افتاد و در رو باز نکرد شایلی که از زنگ زدن خسته شده بود در خونه رو چند بار کوبید و داد زد:هی آدرین بلاخره که همه چیز رو میفهمی بزار بیام تو ممکنه خیلی چیزا رو درباره لیدی بتگ بفهمی!آدرین تا اسم لیدی باگ رو شنید خواست در رو باز کنه ولی نکنه حرف هایی بزنه که باعث بشه هویت لیدی باگ رو بفهمه؟ اینو چند بار تو ذهن خودش گفت و از اونجایی که علاقه ی زیادی به لیدی باگ داشت و نمیخواست نافرمانی کنه در رو دوباره باز نکرد
شایلی فقد داد میزد و هی میگفت که آدرین در رو باز کن ولی آدذین بهش اعتنایی نمیکرد و رفت بالا تو اتاقش در رو بست و قفلش کرد!مرینت هم همونطور زیر بارون قدم برمیداشت و موزیک گوش میداد چشماش رو بسته بود و فکر میکرد گند لحظه فکر کرد و بعد موزیک رو قتع کرد و هدفون رو هم از گوشش در آورد و گفت تیکی؟به نظرت کت از دستم ناراحته؟ تیکی:اوووم اگه هم ناراحت باشه منطقی نیست! مرینت:حس میکنم باید همه چیز رو بهش بگم تیکی هول شد و سریع گفت زده به سرت مرینت؟ مرینت:دیگه همه ی کسانی که نباید میفهمیدن فهمیدن!چرا کت نباید این وسط بفهمه؟ تیکی:کت فرق میکنه!نمیتونی به همکارت این موضوع رو بگی! مرینت:کاش میتونست فریاد بزنم و بگم من لیدی باگم اینطوری...
یکی دستش رو محکم گرفت و گفت اینطوری چی؟ مرینت پشتشو نگاه کرد شایلی بود!مرینت اعصبانی روکرد بهش و گفت:شایلی چیکار کردی؟گند زدی به زندگیم دلت خنک نشده؟چرا معنی عشق رو نمیفهمی؟چرا نمیفهمی که تو فقد بخاطره ثروت آدرین عاشقش شدی؟فکر میکنی این عشق و عاشقیه؟نه این اسم دل شکستن،بدبختی،بیشعوری،بدجنس بودن و... ادامه نداد شایلی سرش رو انداخت پایین و گفت:فکر کنم اگه برم و گم شم بهتره مرینت گفت اره برو و دیگه برنگردم زندگیم رو با یه جمله خراب کردی!دنیامو بهم ریختی!دنیایی که تا دیروز رنگی میدیدمش رو الان دارم سیاه و سفید میبینم!تو خود شیطانی میفهمی؟ بعد بلند تر گفت خود شیطانییییی! شایلی به مرینت تنه زد و رفت خستگی دوباره به سراغ مرینت اومد دوباره افتاد زمین زیر بارون گریه کرد و با آسمان همراه شد!آسمون مثل دل مرینت داشت گریه میکرد
مرینت تصمیم گرفت این موضوع رو به پدر و مادرش هم بگه برای همین با همون حال خراب دوید و به خونشون رفت وقتی رفت تو مادر و پدرش که خیلی نگرانش بودن از روی بلند شدن و به طرفش اومدن و بغلش کردن مادرش گفت کجا بودی عزیزم؟ مرینا گفت مادر ببخشید پدر ببهشید من این چند روز خیلی نگرانتون کردم ولی یه موضوعی هست که باید بهتون بگم پدرش گفت چی عزیزم؟با ما راحت باش مرینت گفت راستش نمیدونی چطوری بگم... ولی من عاشقه... ادامه نداد مادرش گفت عاشق کی عزیزم؟ مرینت سرش رو بلند کرد و گفت عاشق آدرین هستم! مادر و پدرش چند لحظه همونطوری مات بهش نگاه کردن مادرش افتاد زمین مرینت نشست و گفت مادر حالت خوبه پدرش هم همونطور نشست و گفت مطمئنی؟ مرینا گفت آره آره من ااشقشم مطمین مطمئنم
مادرش یه خنده ای کرد و گفت چرا از اول نگفتی مرینت؟ مرینت گفت چون نگران بودم ولی... شما موافقید؟ پدر و مادرش خندیدند و با نگاهشون تایید رو دادن مرینت با خنده ی پدر و مادرش خندش گرفت ولی مرینت هنوز فکرش خراب بود کت رو باید چیکار میکرد هیچ خبری ازش نداشت همش نگرانش بود برای همین باز هم شبش تیره و تار بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
میسیییی♥😍♥😍♥😍
و لطفا زود بعدی رو بنویس
چشم😘
ممنون واقعا دختر خوبی هستی تو😊❤😊❤😊❤😊❤😊
فدات گل من😘😍😍😍😍😍
❤😊😊😊😊❤❤❤❤❤😊😊😊😊😊😊❤❤❤❤❤😊😊😊😊😊😊❤
عالی عالی عالی عالییییییییییییییییییییی(◍•ᴗ•◍)
میسی میسی
میسییییییییی ( ˘ ³˘)❤
فک کردم مرینت میخواد به پدرمادرش بگه من لیدی باگم •-•
😁