
سلام من آمدم با پارت ۲ نویسنده :ریحانه رحمانی فرد
با خودم گفتم حتما این یه خواب عجیب و من حتما بیدار میشم ولی چند ساعت گذشت و من همین جا بودم آخه خواب از این بد تر هم میشه ، دوباره صدای غرش رو شنیدم و یک غول ترسناک به سمتم اومد و یک بطری دیگه روی میز گذاشت
دقیق تر که نگاه کردم دیدم یه دختر توی بطری هست اما خوابه چند ساعت گذشت و من با صدای جیغ از خواب صدای اون دختر بود گفتم چرا جیغ میکشی دختر:( اینجا کجاست ) خونه یه غول ، دختر دوباره جیغ زد و گفت:( وای یعنی غول میخواد ما رو بخوره) نمیدونم شاید آره شاید نه ، دختر دوباره جیغ زد ، بس کن دیگه میشه بجای جیغ زدن بگی اسمت چیه ، دختر:( اسم من نانا ست ) اسم من هم دیاناست ، نانا:( من خیلی میترسم ) آره اولش اینجوری هست اما عادت میکنی ، نانا:( یعنی قراره تا آخر عمر اینجا باشیم )
اینم نمیدونم، بعد نانا نشست و گریه کرد دوست داشتم نوازشش کنم اما اون توی یه بطری دیگه بود ؛ نانا انقدر گریه کرد تا خوابش برد ولی چند لحظه بعد همون غول اومد و دو بطری دیگه روی میز گذاشت یه دختر توی یکی از بطری ها داشت وسایلی مثل صدف ، سنگ های درخشان و.... رو جابه جا میکرد برای من خیلی عجیب بود
آخه باید ناراحت باشه که اینجاست ، با صدای بلند سلام کردم ، دختر:( سلام) و بعد به کارش ادامه داد ، دوباره صداش کردم و گفتم اسم شما چیه، در جواب گفت:( سارا) خنده ای کم رنگ کردم و بعد گفتم اگه دوست داری بدونی اسم من دیانا هست ، سارا :( خوشبختم )
اما بطری دوم خالی بود یعنی اون هیولا چه نقشه ای داره ، چند دقیقه بعد نانا جیغ زد بعدش سارا جیغ زد، خوشحال شدم آخه هیچ احساسی که اینجا هست نداشت، نانا:( این کی هست) سارا:( تمام وسایلم بهم ریخت حالا باید دوباره بچینم ) روبه نانا کردم گفتم اسم این دختر سارا هست و اون بطری خالی نمیدونم چیه ،
بعد صدایی از اون بطری خالی شنیده شد که میگفت:( اسم من الیزابت هست) برای اولین بار من جیغ کشیدم ، ولی جای عجیب ترش اینکه الیزابت مرئی شد یعنی اون قدرت نامرئی شدن رو داره ، الیزابت :( سلام از آشنایی شما خوشبختم) سارا و نانا و همین تور من هم با تعجب گفتیم خوشبختیم ،
بعد الیزابت چند بار به بطری ضربه زد و بعد با صورتی نااومید روی زمین نشست ، نگاهی به سارا و نانا کردم سارا مثل همیشه داشت کاره خودشو میکرد، نانا هم یه گوشه نشسته بود منم که هیچ کاری نمیکردم ، ولی یه دفعه صدای غول اومد اومد ، نانا جیغ زد ، الیزابت نامرئی شد و سارا به غول ذول زده بود ،اون غول اومد و در کمدی رو باز کرد ویه بطری نه نه دو تا بطری دیگه برداشت و از اتاق بیرون رفت همون لحظه الیزابت باعصبانیت به غول نگاه کرد وانگار الیزابت از همه چیز خبر داشت
امید وارم خوشتون اومده باشه نظر هم بدید ممنون
بای بای 🙋🙋
..........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی بود آجی
داستانت خیلی جالبه😊
مرسی عزیزم💗💗
خیلی جالب بود
ممنون عزیزم😘😘
عااالی بود 👌
الیزابت همه چیو میدونه😳😳
😇😇😇😇
سلام دوستان نظر فراموش نشه اگر نظر بدید من هم به تست شما نظر می دهم
سلام
عالی بود❤️❤️
خیلی جالبه
بعدی
اگه دوست داشتی به تست های منم یه سر بزن
ممنون
چشم سر می زنم