فرد تا غروب مشغول درست کردن گلها و مرتب کردنشون میشه که بچه ها وارد خونه میشن.
مارکوس نزدیک فرد میشه: چیکار میکنی؟
فرد: معلوم نیست؟ دارم گلارو درست میکنم؟
مارکوس: مگه خراب بودن؟
فرد به مارکوس نگاه میکنه: نه باهوش خان افتادم روشون له شدن دارم درستشون میکنم
مارکوس: او...اها خب من میرم
فرد: بسلامت
مارکوس به سمت در میره تا وارد خونه بشه که فرد برمیگرده و با صدای نسبتا بلند میگه: مارکوس!!
مارکوس برمیگرده: بله؟
فرد*: چیکار میکنی؟ میخوای اونم درگیر کنی؟*
وقتی فرد برمیگرده تا به مارکوس بگه متوجه میشه که دقیقا کنارش نشسته
مارکوس: چیشده؟
فرد:!! ه...هیچی چیزی نشده
مارکوس دستش رو روی شونه فرد میزاره: اگه چیزی شده بهم بگو
فرد: ن....نه چیزی نشده*بفرما حالاچطور میخوای جمعش کنی؟*
مارکوس: خوبی؟
فرد لبخندی میزنه: آره خوبم فقط یکم دست تنها بودم بخاطر همین خسته شدم چیزی نیست
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
سیزدهم کو؟😐💔
یه صفت یا اصطلاح هست که اسمشو نمیگم باره دومه دارم کامنت میزارم و فک کنم بخاطر اونه که کامنتم منتشر نمیشه💢 من از اون اصطلاح مجبور شدم توی داستان استفاده کنم، دفعه قبل هم توی توضیحات که نوشته بودم توضیحش داده بودم تا اگر جایی ازش استفاده کردم معنیش رو بدونن اما بازم بخاطر این ازش ایراد گرفتن و مجبور شدم کلا اون بخش رو حذف کنم بخاطر همینه که شاید مجبور بشم اون تیکه رو هم حذف کنم💢ببخشید بابت این بی نظمی
عب نداره😐💔
ممده دیگه😐💔
چیکارش کنیم😐💔