
هعی.....
(ملیسا)چشمامو باز کردم....ولی با صدای داد اون +مممییینننننن ججججییییی آاااااههههه ٪مممییینننن ییییووونننگگگیییی؟؟؟+اره منم ٪تو لینجا چیکار میکنی ؟+بنظرت اوندم چیکار...اودم خونم بچه پررو __درسته اون زخم کوفتی روی چشم راستش بود اما...وقتی که موهایی که تا بینیش بودن رو زوشون نمیانداخت خوشگل تر میبود ..(خببببببب....گایز میدونم که همه موزیک ویدیوی دچیتا رو دیدین و باهاش ج.ر خوردین....خب زخم یونگی کپی زخمش تو دچیتاست ..بله فریزندانم ....)یکم رو تختم موندم...
بعدش پاشدم رفتم بیرون...دیدم داره تخم مرغ و نودل درست میکنه....شیطنتم گل کرد و گفتم +کتمن شیییییی ___با شنیدن این اسم روشو به طرز وحشتناکی که باعث شد به غلط خوردن بیافتم سمتم برگردون...کفگیر بدست سمتم اومد +چی؟؟ببخشید فکر کنم اشتبا شنیدم ___تقریبن به دیوار چسبیده بودم و اون هنوز جلو میومد+بهت نگفتم دیگه نمیخوام با این اسم صدام کنی ....مین جی آه؟__مین جی اه رو بطرزی گفت که بنظرم داره میگه:ق.ا.ت.ل ع.و.ض.ی
٪(شکر)خوردم (اینجا وتقعا نگفت شکر گفت....)+خوبه __خیلی ریلکس که انگار اتفاقی نیفتاده برگشت و تخم مرغ و نودل رو توی کاسه ریخت...بعدش سمت میز رفت و گوشیش رو چک کرد...یکم از نودل رو هورت کشید -تهیونگ پیام داده...انجلا جونت ساعت ۱۲ توی رستوران جزیرست __موهای مشکیش دوباره روی چشم راستش جای گرفت ...
بعد از تموم شدن کاسم انداختمش تو ظرف شویی...از جاش پاشد و تیکه ای ناکگت مرغ برداشت ...موهاش رو پشت گوشش داد...سس کچاپ رو برداشت ..هرکری کرد بیرون نیود...سرش رو به سمت بالا برد و سس رو که بالای صورتش بود ...تکون داد...(صدای گ.و.ز میده سسع )سس روی چشم راستش ریخت ...وقتی سرش رو پایین اورد صورتش مثل ۴سال پیش شده بود...تمام صحنه ها...التماس ها...قهقه ی دخترونه...درد سیلی روی گوشم...صدایی پسرونه که گفت:باید از انجلا کمک بگیریم...اون..اون..میتونه به پدرش بگه تا کمکم کنن ...دستی خ.و.ن.ی ...همش از جلوی چشمم رد شد ...سریع کفتم :من باید لباس بپوشم....یک ساعت وقت میبره تا به رستوران برسم...باید اونجا هم با ته هماهنگ کنم ...وقتی رفتم اتفتقات ۴ سال پیش ...اههههه
«۴سال پیش» {ملیسا براون }+یااااا...پس غذا چیییی؟٪داره اماده میشه اوپا___دستم رو سمت قوطی فلفل بردم و بی توجه مقدار زیادی ازش رو توی خورش کیمچی ریختم...درش رو بستم (نیم ساعت بعد)&ممنون دخترم ..مطمینم خوش مزش *ممنونم عزیرم __لبخندی از رضایت زدم...خودم جاجانگمیون خورده بودم برای همین غذا نخوردم...یونگی اوپا هم با تهیونگ اوپا بیرون بودن مطمئنن شام خوردم...رفتم تو اتاقم و گوشبم رو برداشت ...بعد از ۱۰دقیقه صحبت با انجلا اومدم بیرون ...صدای سرفه ی خشن میومد...با ترس سمت سالن غذاخوری دویدم...با دیدن آپا و اوما که روی زمینن و در حال خ.و.ن بالا اوردم جبغ گوش خراشی کشیدم...در باز شد و یونگی اوپا سریع دوید سمتم...با دیدن نامان و بابا ..با ترس سمتشون دوید...سر آپا رو تو بقلش گرفت...تمام دستاش خ.و.ن.ی شدن....با دیدن بی هوشی اپا..با ترس سمت اوما رفت اما اونم بیهپش بود....از جاش بلند شد و و با ترس گفت :باید به انجلا بگم...اون....اون...میتونه به پدرش بگه تا بهم کمک کنه (پایان ناگهانی فلش بک )_____+۴ساعته چرا بهم زل زدی ..مگه نمیخواستی بری ...دیرت شد..٪ها...اها...باشه..رفتم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تا کمنتا(غیر از کمنتای خودم )۹ تا نشه...لایکا ۷تا ..و بازدید ۱۵ پارت بعد گذاشته نمیشه.
یاااا...نظر بدین دیگهههههه...لایک کنین وگرنه از پارت بعد
خبری نی ...بای ....•_•