
خب خب بریم سراغ پارت ۲ 🧡❤💚💚💙💗💗
مرینت : یعدفه وقتی مشتری رو دیدم تعجب کردم😯 اون برام خیلی آشنا بود ، اون موهای طلایی و چشم های سبز جزابی داشت ، وقتی دوباره نگاهش کردم ، فهمیدم که اون آدرینه 🤩ولی باید از خودش بپرسم ببینم . از زبان مرینت : سلام ، به پوتیک معجزه آسا خوش اومدین ، چیزی میخواستین ؟ . آدرین : سلام ، بله میخواستم برام یه کت و شلوار سیاه قشنگ درست کنین . مرینت : آه البته ، بذارین طرحشو بکشم. بعد اینکه طرحش رو کشید بهش نشون داد ، مرینت : این همون چیزیه که میخوایین. آدرین : بله ، دقیقا همون چیزیه که میخوام😀 . مرینت : میخواین تا کی آماده بشه؟ آدرین : تا جمعه شب . (الان چهارشنبه است . ) مرینت : حتما ، تا اون موقع آماده میشه ، فقط باید اندازتون رو بگیرم ، لطفا سوییشرتتون رو در بیارین . وقتی آدرین سویشرتش رو درآورد یه لباس سیاه با خط های (همون لباسی که آدرین توکارتون پوشیده بود ) بعد مرینت متر رو برداشت و بعد شروع کرد به اندازه گیری. وقتی مرینت داشت اندازه آدرین رو میگرفت ، آدرین سرخ شده بود چون به نظرش اون دختره آشنا بود . (عکس پارت )
یعدفه آدرین پرسید : ببخشید من قبلا شما رو ندیدم ؟ ، مرینت : فکر نکنم . آدرین : اسم شما چیه؟ . مرینت : اوه ببخشید من مرینتم ، مرینت دوپن چنگ و شما ؟. آدرین : منم آدرینم ، آدرین آگرست . تا اسم همه دیگه رو فهمیدن هم دیگه رو یادشون اومد. مرینت : باورم نمیشه آدرین 😯تو تو چقدر بزرگ شدی🤩 . آدرین : تو هم مرینت ، هم برزگ شدی و هم خیلی زیبا شدی 😊. مرینت : ممنون ☺. آدرین : دوست داری باهم بریم بیرون🙂 . مرینت : البته 😀بریم😊 . آدرین : بریم😉.
بعد سوار ماشین آدرین شدن و رفتن آدرین : بعد از ۱۴ سال دوباره هم دیگه رو دیدیم 🙂. مرینت : آره ، حداقل دوباره هم دیگه رو دیدیم🙂 . آدرین : زیاد هم عوض نشدی مرینت، همون چشم های دریایی خوشگل و همون چهره و همون رنگ مو . مرینت : تو زیاد تغییر نکردی ، همون چشم های سبز جذاب و همون موهای طلایی بانمک . بعد هردو سرخ شدن . (من : اوه اوه هردو عاشق شدین ، البته از بچه گیتون عاشق هم بودین 🤣🤣😂مرینت و آدرین : این چه حرفیه ما فقط دوستیم😐 من : آره دارم میبینم😏.) آدرین : دوست داری کجا بری ؟. مرینت : گرسنمه بریم رستوران . آدرین : باشه ، بریم . بعد رفتن سمت رستوران.
وقتی رسیدن به رستوران ، از ماشین پیاده شدن و رفتن سمت رستوران و بعد غذا سفارش دادن و سر میز نشستن. آدرین : بعد رستوران دوست داری کجا بری ؟. مرینت : هممم؟؟ آها دوست دارم برم باغ وحش🤩. آدرین : تو از بچه گی عاشق حیوانات بودی مرینت ، هنوزم هستی😉 . مرینت : آره ، میمیرم براشون😂. بعد هردو خندیدن . هردوشون احساس میکردن که به هم علاقه دارن ، و از اونجایی که اون ها اخلاق همو میشناسن شاید بتونن با هم ازدواج کنن (میدونم ، میدونم که زود دارم پیش میرم ، به خاطر این که میخوام یه داستان دیگه هم بنویسم)
خب دوستان پارت دوم هم به پایان رسید💕💝⭐⭐💗💚🧡💞💜🌸 خدانگهدار 💗💙💚❤🧡💞💜
بای بای🌸🌸🧡💗💝💕❤❤ لطفا هم لایک کنین ، هم نظر بدین و هم داستانمو به بقیه هم معرفی کنین🌸💜💜🧡💗💝💕💕❤ گود بای 💙💙💚💚🌸🌸🌸
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی میشی؟
عالی بود
محشره فلاترشای 🦄🌹
ممنون عزیزم💕💕💞💞💜💝💗
خیلی قشنگ بود
آفرینننننننن
خیلی لذت بردم