تا نتیجه برین تا آنچه خواهید خواند رو ببینین
در جشن⬅کنار پدرم نشسته بودم.همه بودن.چند نفر هم اون پایین نمایش اجرا میکردن.بعد از نمایش امپراطور شروع به سخنرانی کرد.امپراطور:درود بر مقامات و مردم سرزمینم.خیلی خوشحالم که تشریف فرما شدین.همونطور که میدونید ما به کمک خداوند بر مشکلات و جنگ پیروز شدیم و حالا امروز سرزمینی یکپارچه داریم.من درحد توانم برای این سرزمین جنگیدم و از آون دفاع کردم.بعد از من هم پسرانم به کمک هم این کشور را اداره خواهند کرد.هیچ فرقی برام نداره که کدوم رو به عنوان جانشین انتخاب کنم،هردو در این مسیر باید تلاش کنند.همه:زنده باد امپراطور.زنده باد امپراطور.زنده باد امپراطور.بعدش دو تا پسر دقیقا شبیه هم کنار امپراطور وایسادن.انگار سیبی بودن که از وسط به دو نصف تقسیم شده باشن.⬅بعد از جشن⬅قرار بود که تا فردا تمام مقامات تو قصر بزرگ بمونن و فردا به قصر خودشون برگردن.در حال رفتن به اتاقم بودم که دوباره اون پسره سویل رو دیدم.یک چشم غره بهم رفت و از بغلم رد شد.منم بی توجه بهش از کنارش رد شدم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
پارت بعد و چرا نمیدی امتحان داری :/
پارت بعد رو کی میزاری؟
وااای چ قشنگ بود🤩🤩
عالیییی👌🌠
فقط اگه صلاح میدونی فاز گنگ بودن شخصیت منفی رو ببر بالاتر(جذبه داستان میره بالا) 🤸♀️
ولی هر جور خودت دوست داری بنویس دخالت نمی کنم🤸♀️
منتظر پارت بعدی ام💙
یه حسی بهم میگه من تو پارت بعد رز و کشتم و تو میخوای انتقام بگیزی ( اگه این نیس یه دل نگیر سادیسمم گل کرده ) 😀
برای تو یکی برنامه دارم
تو نقل و نبات داستانی
واقعا ( ذوق کردن و شکر در دل آب شدن ) 🤩🤩
عالیی بود
منووو زوددد بیاررر تویییی داستاننننن